اگر خیال میکنیم انتخاب مربی خارجی در استقلال و پرسپولیس یک پروژه با زوایای حرفهای لازم برای چنین انتخاب سرنوشتسازی است، کور خواندهایم. هیچ خبری نیست، جز مشتی پیشنهاد از در و دیوار و پروپاگاندای هر کدام از گزینهها توسط یکی از اعضای هیات مدیره یا مدیرعامل و معاونان باشگاه. همین. نه کمی بیشتر و نه کمی کمتر. استقلال همین قصه را پشت سر گذاشت و به لحظه قرارداد با آندرهآ استراماچونی رسید و پرسپولیس کمی دیرتر همان مسیر را طی میکند، بدون ذرهای تفاوت اما چه چیزی در این میان گم شده است؟
برویم سراغ مجید جلالی، مردی که در فوتبال ایران همیشه خواسته در این حوزهها بحث کند اما هرگز نفهمیدیم مفهوم روشن و دقیق و کاربردی حرفهایش چیست. او مثلا درباره مارک ویلموتس این حرفهای کلی را که معلوم نیست بر اساس چه اطلاعات دقیقی مطرح میشود، به زبان آورده: «ویلموتس با توجه به تفکراتی که دارد میتواند به فوتبال ایران کمک کند. در فوتبال بلژیک سرعت و قدرت حرف اول را میزند و از این نظر سبک و سیاق بازی آنها به فوتبال ما شباهت دارد. همچنین در فوتبال کشوری که ویلموتس از آن میآید، تکنیک کمتر مورد توجه است. بنابراین در این خصوص هم شباهت زیادی به فوتبال ما دارد. به نظرم فوتبال بلژیک میتواند ادامه سبک فوتبال پرتغالی در تیم ملی باشد. با این تفاوت که بلژیکیها در پاس سرعت عمل بالاتری دارند و خیلی کم روی تکنیک کار میکنند.»
این حرفها شباهت بسیاری دارند به حرفهای کسانی که فوتبال آلمان را ماشینی خطاب میکنند یا وقتی حرف از فوتبال ایتالیا میشود، کاتاناچیو از زبانشان دو دقیقه یک بار تکرار میشود. زمینه علمی و واقعی این حرفها نامشخص است و بسیاری از این حرفهای کلی و بیمصداق در گذر زمان بیمعنا شدهاند.
به ماجرای انتخاب جانشین کارلوس کیروش سر بزنیم تا ببینیم گمشده این مسیر چیست. در روزهای انتخاب جانشین کیروش برای تشریح بیشتر چنین موقعیتی راهی نبود جز اینکه بنویسیم فوتبال ایران سواد انتخاب ندارد. اشاره به این بیسوادی را ناسزا ندانیم، بلکه نکات پرشماری را میتوان ردیف کرد که همین بیسوادی - به معنای نشناختن مسیر یک انتخاب سخت - را نشان میدهد.
فدراسیون فوتبال تیم کارشناسی جدی و صاحب ایده و شناخت نداشت. کمیته فنی برای تیمهای ملی در ایران همیشه در حد نهادی بیتصمیم باقی مانده و تیمهای ملی در ایران هرگز ساختار مدیریت و برنامهریزی نداشتهاند که با اهدافی روشن فعالیت کنند و بدانند که با تیمهای ملی قرار است چه مسیری را با کدام مربیان طی کنند. مسائلی از قبیل سبک سرمربی تیم ملی نیز همیشه در حد حرف باقی میماند و تا امروز کسی درباره انتخاب سبک مربی در تیم ملی نظر و نگاه جدی و کارشناسانهای که کاربردی باشد، ارائه نکرده. فدراسیون در بازار جهانی مربیان، بدون آگاهی و شناخت و شاید فقط با بررسی دمدستی کارنامه مربی در سالهای اخیر و نگاهی به قیمت مربی در بازار، به سوی گزینهها میرفت و در انتخاب حتی اگر میخواست دقت و وسواس خرج کند، مواد اولیه این دقت و وسواس در اختیارش نبود. این مواد اولیه همان سواد انتخاب است.
فدراسیون فوتبال ایران برای انتخاب سرمربی تیم ملی اسیر مشتی ندانستنها و ناآگاهیها بود. نشناختن مسیر و ندانستن در اینباره که چگونه و با چه ایدههایی باید پیش رفت و آن ایدههای نامعلوم را کدام مربی باید پیش ببرد. مجموعهای از این ندانستنها یک انتخاب سخت را پیش روی فدراسیون قرار داد. در چنین موقعیتهایی میتوان قید همه چیز را زد و بیوسواس به یک گزینه - هر کس، از رنار تا دایی یا ویلموتس- رسید و میتوان ایستاد و فکر کرد و ایده گرفت و راه را شناخت و بر اساس خواستهها و دورنما به یک گزینه رسید. راه دوم پرزحمت و زمانبر و جدی است و چه بسا حوصله فوتبال ایران نمیکشد. ابزار و سوادش نیز کمیاب است و در بساط حاضر، اثر چندانی از آن نیست. این حرفها به معنای مخالفت با مارک ویلموتس نیست. شاید او انتخاب خوبی باشد. مسأله ساز و کار رسیدن به نام اوست.
استقلال و پرسپولیس هم چنین حکایتی دارند. در این باشگاهها اشخاص یا تیمهای کاری آموخته و حرفهای و آگاه به زوایای انتخاب یک مربی خارجی پیدا نمیکنید. مثلا در پرسپولیس یک نفر میگوید کروات بیاوریم، یک نفر سراغ مربی ایتالیایی میرود. این انتخابها هم تصادفی و بر اساس پیشنهادهای ایجنتهای نزدیک به هر کدام از جریانهای درون باشگاه است و هیچ ایده از پیش تعیینشدهای برای انتخاب مربی وجود ندارد. مربی خارجی استقلال و پرسپولیس بر اساس شانس، حادثه، فشار جریانهای متنوع در باشگاه و برشدار بودن یکی از این جریانها انتخاب میشود و باشگاهها انگار هرگز نمیخواهند این انتخابها را یک کار کارشناسانه و جدی و اثرگذار بدانند. باشگاهها انگار لابهلای جستوجوی خود میگویند: یا بخت یا اقبال!
فرشاد کاسنژاد
- 10
- 6