علیرضا جهانبخش که بعد از درخشش خیره کننده در لیگ اردیویسه هلند و کسب عنوان آقای گلی به همراه آلکمار راهی لیگ برتر انگلیس شد و دو فصل است برای برایتون به میدان میرود، دوران پُر فراز و نشیبی در دوران ورزشی و زندگی شخصی خود داشته که شنیدن آنها خالی از لطف نیست
.
جهانبخش چهارشنبه شب در گفتوگویی اینستاگرامی با ورزش سه مسائل مختلف و جذابی از شیطنتهای دوران نوجوانی و جوانیاش، تا به امروز که تبدیل به یکی از بیحاشیهترین، آرامترین و البته موفقترین فوتبالیستهای ایران شده، مطرح کرد که بخش اول صحبتهای او را در زیر میخوانید:
* داستان تغییر چهره
هر وقت خانوادهام در انگلیس کنارم هستند و به اصرار مادرم، ریشهایم را میزنم تا به نوعی به دوران قدیمی خودم برگردم!؛ حالا که در قرنطینه هستم، فرصتی است تا این کار را انجام دهم. البته وقتی انجام میدهم، پشیمان میشوم که این هم یک نوع تنوع است!
* خودم را کنترل میکنم
معقول بودن یک نفر، قطعا یک مقوله مجزا و کاملتر است که در شرایط و حیطههای مختلف میتواند متفاوت باشد، اما من سعی دارم مباحثی شود که آدم را در خواه یا ناخواه از بحث ذهنی و حرفهای دور میکند و آدم میتوان آن کار را نکند، انجام ندهم. آدم باید ببینید کاری که میخواهد انجام دهد، ارزش قدم برداشتن دارد یا خیر. من علاوه بر بحث ظاهری، موضوع شخصی و حرفهای را هم میگویم. همیشه سعی کردم خیلی چیزها را کنترل و مراقب کنم که البته در حد عالی نمیتوان این کارها را کرد.
* همیشه مراقب بودم به حاشیه نروم
قطعا هر اندازه سنم پایینتر بود، کار غیر معقولتر انجام میدادم، اما از ۱۵ سالگی که به فوتبال و ردههای پایه تهران آمدم، همه چیز تغییر کرد. تا جایی که در بچگی حواسم بوده و هست، سعی کردم در قدمها، رفت و آمدها، انتخاب دوستان، انجام کارهایم و ... مسائل خاصی را رعایت کنم. خودم فکر میکنم آنطور که باید و شاید آن مسیر مد نظرم را حفظ کردم. یک سری مواقع، شرایطی مقابل پای آدم قرار داده میشود که خیلیها شاید آن کار را انجام دهند و حواشی به وجود بیاید، اما من همواره سعی کردم مراقبت کنم.
* دعوای خونین وسط کوچه!
اصلا خیلی یادم نمیآید دعوا کرده باشم. یادم میآید ۱۳-۱۲ سالم بود یک همسایهای داشتیم که دو سال از خودم بزرگتر بود و همیشه با او در کوچه فوتبال بازی میکردیم و کل کل داشتیم. یک زمانی امتحانات خرداد بود و من از مدرسه برمیگشتم و او به امتحان میرفت؛ یکدفعه در کوچه به یکدیگر چپ چپ نگاه کردیم و به هم گفتیم «چی میگی؟» که همین موضوع موجب شد دعوا شدیدتر و جدی شود. چندتا بهم زدیم و خوردیم ولی وقتی دیدیم ساعت ۳-۲ ظهر است و در کوچه هیچکس نیست تا ما را جدا کنند، خودمان صلح کردیم(با خنده). خون و خونریزی کردیم و لباسهایمان پاره شد، اما در نهایت هر کدام به راهمان ادامه دادیم. یادم است لباس زرد تنم بود و وقتی به خانه برگشتم، مادرم از لباسهای خونیام تعجب کرد.
* داستان زدن سبیل همکلاسی!
در دوران مدرسه کارهای غیرمعقول زیادی انجام دادم. سال اول هنرستان یک دوست کرد داشتیم که یک مقدار بیشتر از همه سبیل داشت و به آن حساس بود. با بچههای کلاس قرار گذاشتیم چه کاری کنیم که سبیلاش را بزند؛ در نهایت یک ژیلت خریدیم و در زنگ ورزش یک قسمتی از سبیل او را زدیم که به شدت او را عصبانی کرد و باعث شد گریه کند. فردای آن روز همه اتفاقات و تقصیرها گردن من افتاد. البته آن همکلاسیمان هم آخر سبیلاش را نزد و چسب زخم به جای آن قسمت که ژیلت زده بودیم، گذاشت! این را هم بگویم من ارادت خاصی به کردها دارم و اجدادم به کردهای قوچان برمیگردند.
* به تیم ملی فکر نمیکردم
از همان بچگی که به داماش رفتم، در رده جوانان که بازی میکردم، همیشه نگاهم دو، سه سال به آینده بود و به لحظه فکر نمیکردم. به شخصه به قدرت ذهن و خواستن خیلی اعتقاد دارم. من از بچگی ۱۶-۱۵ سال در ردههای تهران بودم. دوست داشتم قدم و شرایطی پیش بیاید به اروپا بروم. به تیم ملی و ... فکر نمی کردم. انرژی خواستنم خیلی زیاد بود و برای هدفم تلاش کردم. روز به روز به این داستان فکر میکردم و مطمئن بودم این اتفاق خواهد افتاد. معتقدم اگر یک چیزی را با تمام وجود بخواهید و تلاش کنید، قطعا به آن میرسید. مسیر ۱۵ تا ۱۹ سالگیام آنقدر فراز و نشیب داشت، خیلی از مواقع ناامید و ناراحت شدم ولی شرایط خودم را حفظ و به هدفم فکر کردم.
* پیشنهاد پرسپولیس و هلند همزمان رسید
سال اول فوتبالم در ردههای پایه داماش بودم؛ سال دوم در لیگ دو به همراه داماش بازی کردم و در سنین ۱۷ و ۱۸ سالگی در لیگ برتر به همراه داماش به میدان رفتم. آن زمان وقتی به بازیهای جام ملتهای زیر ۱۹ سال رفتیم، یک صحبتی شد که گفتند پیشنهادی از هلند دارم. پیشنهادم خیلی جدی بود ولی در همان زمان، از پرسپولیس هم پیشنهاد داشتم و حتی با آقای رویانیان که مدیرعامل وقت این باشگاه بود، جلسه هم گذاشتیم و صحبت کردیم و مدیرعامل باشگاه داماش در جریان این مسائل بود. مسیر طوری پیش رفت که به پرسپولیس نزدیک شدم ولی زمانی که گذشت، پیشنهاد هلند هم رسید.
* رد پرسپولیس و رفتن به هلند
من گفتم قطعا رفتن به پرسپولیس که جزو پُرطرفدارترین های ایران است، جذاب است و شاید هر فوتبالیستی دوست دارد به پرسپولیس، استقلال، سپاهان، تراکتور و ... برود و قدم بعدی را بردارد، اما از همان مقطع قرار بود به اروپا بروم. در آن زمان از پرسپولیس پیشنهاد داشتم ولی صحبتهایی که شد، در نهایت به هلند رفتم. برای دوستان و خانوادهام خیلی سخت بود و راضی نبودند و قبول نمیکردند، اما من هدف داشتم و به سختیها فکر نمی کردم.
* با پرسپولیس داخلی امضاء کردم
در مسیری که پیش رفتم، خیلی اتفاقات افتاد. در مسیر خیلیها بودند که به من کمک کردند و تا آخر فوتبالم سعی میکنم برای کسانی که برای من قدمی برداشتند، زحماتشان را جبران کنم. زمان انتخاب تیم به داستانها توجه نداشتم و میخواستم قدم موثری بردارم ولی زمانی پیش آمد که آقای عابدینی، مدیرعامل وقت داماش یک روز به من زنگ زد و گفتند به دفترشان بروم. گفتند علی کارهایت را تمام کردم و باید به پرسپولیس بروی. در آن زمان تعجب کردم و گفتم که نزدیک آخر فصل هستیم و بازیها تمام نشده ولی گفت ما صحبت کردیم و بعد از پایان فصل به آنجا میروی. رفتنم به پرسپولیس تمام شده بود و حتی قرارداد داخلی هم امضاء کرده بودم، اما زمان که گذشت، نمی انم قسمت بود یا چه اتفاقی افتاد، آقای عابدینی هم که رابطهاش با رویانیان خوب بود، به مرور زمان ارتباطشان کمتر شد و در همان زمان پیشنهاد هلندی به داماش رسید که از نظر مالی خیلی شرایط بهتری نسبت به پرسپولیس داشت و در نهایت عابدینی موافقت کرد که به هلند بروم.
* زندگی در برایتون
برایتون دقیقا در جنوبیترین قسمت انگلیس و نزدیک آب است. شهری است که بین آب و جنگل قرار گرفته و استادیوم ما وسط جنگل و یک جای سرسبز قرار دارد ولی زمین تمرین ما نزدیک آب است و یک ساعت و نیم تا لندن فاصله دارد. برایتون از نظر آب و هوا نسبت به بقیه شهرهای انگلیس خیلی بهتر است. از نظر فرهنگی هم با مرکز و شمال انگلیس متفاوت است. شهروندان برایتون خیلی ریلکستر، شادتر و ... نسبت به شمال کشور انگلیس به ویژه نسبت به منچستر و لیورپول هستند.
* خوش شانس هستم
زمانم خالی باشد، بیشتر به لندن میروم تا وقتم را با دوستانم بگذرانم چون لندن مکانهای خرید و رستورانهای خوبی دارد. به دوستانم میگویم خیلی خوش شانس هستم که از نظر زندگی و مردمی در شهر فوقالعادهای هستم و از آن رضایت دارم. برایتون پُر از ایرانی است و همیشه به من لطف دارند. رستورانهای ایرانی زیادی هم در برایتون هستند.
* شرایط جوی در تمرین و بازی
آب و هوا در انگلیس یکی از مواردی است که میتواند بازیکن را در اواخر فصل پاییز اذیت کند چون بادهای خیلی شدید در اینجا هست و به همین دلیل تمرینات ما را به زمینهای سرپوشیده انتقال میدهند. در زمان بازیهای خانگی، ورزشگاهمان در گودی است و درختهای زیادی اطرافاش دارد که به همین خاطر فقط بارش باران اذیت میکند، اما در تمریناتمان باد موثر بوده و در کیفیت تمرینات تاثیر میگذارد.
* سه ماه در انگلیس رانندگی نکردم
هر جابهجایی سختیهای خاص خود را دارد. سه ماه در انگلیس نتوانستم رانندگی کنم و از هتل تا محل تمرین با تاکسی میرفتم. بعد از حدود سه، چهار ماه تمرین، رانندگی در انگلیس را یاد گرفتم و شرایطم خوب شد. وارد شدن به کشوری مثل انگلیس و جا افتادن در آن، سختتر از هر کشوری است. فرهنگ انگلیس نسبت به هر کشور دیگری در اروپا تفاوت دارد.
* بعد از ۱۰ روز تمرین در برایتون بازی کردم
فصل اول حضورم در انگلیس به نظر خودم فصل یادگیری و قدم بزرگی بود. بالاخره از هلند به انگلیس رفتم و برای من این اتفاقات بعد از جام جهانی رخ داد؛ بعد از جام جهانی ۲۰ روز برای استراحت زمان داشتم و در این مدت باید تیمم را انتخاب میکردم. وقتی به تمرینات برایتون رفتم، ۸ الی ۱۰ روز بعد از آن، مسابقات لیگ برتر شروع شد و من در بازی خارج از خانه مقابل واتفورد بازی کردم.
* تصویر بزرگی از لیگ جزیره ساخته بودم
یک مقدار در ذهن خودم از پریمیر لیگ انگلیس تصویر بزرگی ساخته بودم و همین مسئله به جا افتادنم در این لیگ تاثیر داشت. فکر نمیکردم نسبت به کیفیت، فشار و شرایط موجود، فسخت باشد ولی فکر میکردم جا افتادن در تیم نسبت به کیفیت و شرایط سخت است ولی این شرایط در هلند هم برای من اتفاق افتاده بود.
* به جام ملتها رفتم، از ترکیب دور شدم
بعد از آنکه فصل شروع شد و تا وقتی که من جا بیفتم، با مصدومیت مواجه شدم. چهار، پنج بازی پشت سر هم نتیجه گرفتیم و تنها یک مساوی داشتیم و در سایر مسابقات به برتری رسیدیم؛ خدا را شکر در تمام آنها از ابتدا در بازی بودم ولی در دیدار با اورتون آنقدر فشار بازی بالا بود که متاسفانه بحث همسترینگم اتفاق افتاد و دو ماه بیرون بودم. بعد از آن، برای جام ملتها رفتم و اتفاقاتی که افتاد و وقتی به انگلیس برگشتم، بازیکن همپستی من در ترکیب قرار داشت و طول کشید تا دوباره خودم را جا بیندازم. فصل اولم آنطور که باید و شاید پیش نرفت ولی تلاش کردم خودم را جا بیندازم. فصل اولم در انگلیس خیلی خیلی سخت بود.
* برایتون من را نیاز داشت
از موقعی که به انگلیس آمدم، احساس موفقیت را داشتم و میدانستم همه چیز با تلاش اتفاق میافتد. قطعا باشگاه برایتون به من نیاز داشت که به تیمش آورد. این مسائل به من اعتماد به نفس میداد ولی هیچ وقت خودم را سرزنش نکردم و سعی داشتم با تمرین جایگاهم را پس بگیرم. فصل اولم در انگلیس فراز و نشیب زیادی داشت ولی خیلی مسائل از نظر زندگی شخصی و فوتبالی یاد گرفتم. در اواخر فصل هم مربی ما رفت؛ او کسی بود که من را سه، چهار سال زیر نظر داشت و من را جذب کرده بود؛ امسال هم نیمفصل خیلی سختی را گذراندم ولی خودم را سرزنش نکردم و تلاشم را بیشتر انجام دادم.
* رقم انتقالم وظایفم را سنگینترین کرد
بازیکنان خوب ایرانی در سطح اول فوتبال اروپا و در دورههای گذشته داشتیم که لیگ قهرمانان هم بازی کردند. در همین سالها نیز بازیکنانی داشتیم که در لیگهای مختلف اروپا موفق بودند و اتفاقات خوبی بهعنوان فوتبالیست ایرانی افتاد. پیوستن به برایتون و حضور در انگلیس قدم بزرگی برای من بود. با وجود اتفاقاتی که پیرامون این انتقال وجود داشت، هیچوقت فشار را حس نکردم چون میدانستم شرایطی را میتوانم رقم بزنم که نتیجه موثر خواهد داشت. میدانستم این رقم سنگین انتقالم، انتظارات را بیشتر می کند و هیچ وقت از آن فرار نکردم.
* داستان جهانبخش و پورشه
بحث انتخابم بهعنوان بهترین بازیکن برایتون در دو ماه متوالی و اینکه جایزه پورشه گرفتم، مسئلهای بود که در ایران خیلی زیاد شد و از آن تعجب کردم. این موضوع اصلا غیر منطقی بود. ما ۹-۸ ماه در لیگ برتر داریم و اگر قرار باشد در هر ماه بخواهند این کار را کنند، با عقل جور درنمیآید که هر ماه به یک بازیکن ماشینی با آن قیمت بدهند. داستان از این قرار است که پورشه از ابتدای فصل اسپانسر باشگاه برایتون شد و به همین دلیل، تمام بازیکنان با سه ماشین پورشه با جدیدترین مدل آن، به سه مدل مختلف عکس گرفتند تا در طول فصل هر بازیکنی بهترین بازیکن ماه شد، از آن عکسها استفاده شود. بهترین بازیکن را هم کمپانی پورشه اعلام میکند و تصاویر من، برای ابتدای فصل و قدیمی بود.
* پورشهها را ندادند بو کنیم
حتی نمیتوانستم به فامیلهای خودم این موضوع را بگویم که ماشینها برای من نیست. خیلی از اطرافیان و خانوادهام میگفتند اعلام کن چنین چیزی وجود نداشته و تکذیب کن، اما وقتی دیدم تعدادی از اقوام میگویند ما که بخیل نیستیم و چر انکار میکنی و این صحبتها، به خودم گفتم وقتی خانوادهام این حرفها را باور نمیکنند، چطور میتوانم تکذیبیه بدهم؟ آن خبر، یک فشار ناخواسته به من وارد کرد ولی واقعا آن پورشهها را حتی ندادند بو کنیم!
- 18
- 2