به گزارش همشهری آنلاین، «بازگشت همه به سوی اوست، گردش دور قمر را نه تو دانی و نه من، وقت اعلام سفر را نه تو دانی و نه من».
به همین مناسبت گزارشی درباره مردی که از ۳۷ سال پیش تاکنون کلکسیون اعلامیه ترحیم جمع میکند، منعقد میباشد. همراهی شما سروران گرامی در این گزارش موجب شادی دل این عزیز و تسلای خاطر ما خواهد شد.
وضعیت تاهل: متاهل به مدت ۲۰ سال. سن: ۴۸ سال. شغل: اول جمعآوری اعلامیه ترحیم، دوم، پخش خرما، چای و حلوا در مراسم عزا. اینها مشخصات مردی است که ۳۷ سال از عمرش را سرگرم جمع کردن اعلامیههای ترحیم از روی در و دیوار بوده. ناصر قادری از اهالی هشترود تبریز است و همه اهالی او را خوب میشناسند. البته هم به دلیل حضور همیشگیاش در مراسم عزاداری و هم به خاطر مجموعه اعلامیههایش. دلمشغولی ناصر جمعآوری همین اعلامیههایی است که در گوشه کنار شهرستان هشترود جا خوش کردهاند؛ این گفته دوستان نزدیک و صمیمی ناصر قادری است.
این مرد تا به حال ۷هزار اعلامیه فوت جمع کرده؛ اعلامیههای قدیمیای که سروتهاش با یک جمله هم آمده و اعلامیههای جدیدی که کلی حرف برای گفتن دارند؛ «من تنها کسی هستم که در هشترود اعلامیه فوت جمع میکنم. این کار خیلی اتفاقی به ذهنم رسید». او اولش خیلی اتفاقی اعلامیهها را از روی دیوارها میکند اما بعدها این موضوع برایش جدی شد؛ یعنی درست از زمانی که... «به مرگ فکر کردم. این کار را هم به رسم یادبود گذشتگان انجام دادم و هم به خاطر عبرت آیندگان».
مرد هشترودی میخواست با این کارش نشان دهد دنیا دار فانی است و از آدم جز یک اعلامیه ترحیم چیزی باقی نمیماند. او معتقد است زمانی که انسان به مرگ فکر کند و به رسیدگی اعمال پس از مرگ، دیگر کمتر دچار اشتباه میشود و سعی میکند در راه راست قدم بردارد.
خود قادری مدتهاست که بهاین مساله رسیده و همیشه طوری رفتار میکند که دیگران از دست او ناراحت نشوند. این را به راحتی میتوان با یک گشتوگذار کوتاه در شهرستان هشترود و پرسوجو درباره او فهمید. بیشتر کسانی که مرد کلکسیونر را میشناسند او را دوست دارند و او را در ۲ کلمه توصیف میکنند؛ صاف و ساده.
ناصر قادری نهتنها اعلامیه ترحیم جمع میکند بلکه عکسهای متوفیان را روی مقوا میچسباند تا به یادگار داشته باشد.
کلکسیونی برای عبرت
داستان بر میگردد به سال ۱۳۵۱؛ زمانی که ناصر پسر جوانی بود و داشت از یکی از خیابانهای اصلی شهرستان هشترود رد میشد که ناگهان چشمش به اعلامیه فوت آیتالله انتظاری برخورد. چشمانش گرد شده بود. باورش نمیشد. خبر فوت آیتالله انتظاری را روی اعلامیه با خطی خوانا با ماژیک مشکی نوشته بودند؛ «اعلامیه را از روی دیوار کندم و به خانه بردم و همین کاغذ شد اولین اعلامیه کلکسیون من».
قادری با گفتن این حرفها ادامه میدهد: «از آن روز تنم لرزید. برای عبرت خودم و جوانهای دیگر و اینکه در صراط مستقیم حرکت کنیم دست به کار شدم». حالا جمع کردن اعلامیه برای ناصر به یک عادت تبدیل شده است. او روزها به پیادهروی میرود و تا چشمش به یک اعلامیه ترحیم جدید میخورد، آن را نشان میکند تا وقتش که رسید آن را بکند.
ناصر اصول خاص خودش را دارد. او صبر میکند تا اولین پنجشنبه متوفی بگذرد و بعد اعلامیه را به کلکسیونش اضافه میکند: «من سریع اعلامیه را نمیکنم. اول منتظر میمانم تا مردم متوجه تاریخ، زمان و مکان برگزاری مراسم عزا بشوند و بعد از۵ روز آن را میکنم». البته ناصر همیشه اعلامیهها را از روی دیوار نمیکند. بیشتر اوقات او در مراسم سوگواری شرکت میکند تا هم کمکی کرده باشد و هم بتواند اعلامیه مرحوم را از خود صاحب مجلس بگیرد.
مرد هشترودی میگوید: «من در این مراسمها چای و حلوا پخش میکنم. مهمانها را راهنمایی میکنم. بعد از مراسم همهجا را جمعوجور میکنم و در نهایت از صاحب عزا یک اعلامیه ترحیم میگیرم تا به رسم یادبود داشته باشم». قادری معمولا برای کندن اعلامیه از روی دیوار، غروبها را انتخاب کرده است. شاید به همین خاطر تا همین چند وقت پیش به غیر از چند نفر از اقوام نزدیک ناصر کسی نمیدانست او اعلامیه جمع میکند. درواقع جریان اعلامیه جمع کردن قادری از زمانی لو رفت که او ازیکی از دوستانش که خبرنگار بود خواست نگاهی به مجموعهاش بیندازد و بعد هم پای صداوسیمای استان آذربایجان شرقی به خانه مرد کلکیسونر باز شد. از آنجا بود که خیلی از هشترودیها فهمیدند چه همشهری خوش ذوقی در کنارشان زندگی میکند.
بدشگونی؟ اصلا!
زمانی که ناصر را در شبکه محلی نشان دادند خیلیها تازه فهمیدند چقدر کارهای او عجیب و باور نکردنی است. در همین زمان بود که بعضی از کسانی که عزیز خود را از دست داده بودند و دیگر اعلامیهای از او نداشتند به سراغ ناصر آمدند و از او خواستند اعلامیه ترحیم عزیزشان را به آنها بدهد. حتی بعضیها با دیدن مجموعه قادری یادشان میافتاد چه کسانی را از دست دادهاند؛ «یکبار از هیات محلهمان دعوت کردم برای عزاداری به خانه ما بیایند.
در پایان مراسم برای یکی از هم هیاتیها تعریف کردم چه مجموعهای دارم. او هم خواست آن را ببیند. زمانی که داشت برگههای اعلامیه را ورق میزد و «عجب عجب» میگفت ناگهان چشمش افتاد به اعلامیه پدرش. پدر او خیلی وقت پیش فوت شده بود. وقتی نگاهش کردم، دیدم دارد گریه میکند. او از من تشکر کرد که او را بعد از این همه مدت به یاد پدرش انداختم». از آن زمان به بعد خیلیها آقای کلکسیونر را برای تکمیل مجموعهاش تشویق کردند.
در این میان کسی نبود که بخواهد قادری را به خاطر کاری که انجام میدهد مسخره کند یا دست بیندازد. همه دیگر دلیل کار او را فهمیده و خوشحال بودند که او چنین کلکسیونی دارد. تازه خیلیها که تا آن لحظه با کار مرد کلکسیونر آشنا نبودند، از آن به بعد از او میخواستند به مراسمهایشان برود و به آنها کمک کند.
ناصر دیگر مدتهاست که از این طریق آبباریکهای درمیآورد و امرارمعاش میکند. او تمام وقتش را در این مراسمها میگذراند. او قبلا - یعنی حدود سال۷۸ - در یک شرکت خدماتی بهعنوان مستخدم کار میکرد اما سال ۸۳ به دلایل نامعلومی رئیس شرکت بعضی کارکنان را اخراج کرد که قادری هم یکی از آنها بود. درست است که او ۸۰هزار تومان حقوق در ماه را از دست داد اما این موضوع زیاد ناراحتش نکرد. ناصر از آن زمان تا به حال وقت خود را در حسینیه محلهشان (حسینیه زنجیرزنان قدیم) میگذراند تا هم امرار معاش کند و هم به علاقهاش بپردازد. مرد مجموعهدار ۲جا را دارد که پاتوق خوبی است برای اعلامیه جمعکردنهایش. یکی چهارراه امام(ره) هشترود و دیگری مسجد جامع این شهر.
مرد کلکسیونر دیگر مدتهاست به این کار عادت کرده. با اینکه سن او بالا میرود اما از علاقهاش به جمع کردن اعلامیههای ترحیم کم نشده است. ناصر میگوید: «من عاشق مجموعهام هستم و از دیدن آن لذت میبرم. کسی هم کار مرا بدشگون نمیداند بلکه آنها از اینکه میبینند یکی این همه اعلامیه را که مربوط به ۴ دهه میشود، جمع کرده، خوشحال هم هستند. تازه تشویق هم میکنند کهاین هنر را ادامه بدهم».
حیف از آن جوان، حیف
«اعلامیهها جلوی چشمم هستند و هر بار که آنها را ورق میزنم، یاد مرگ میافتم، غمگین میشوم و به فکر فرو میروم». قادری با گفتن این حرفها تعریف میکند که هربار بعد از مرور اعلامیهها عبرت میگیرد و سعی میکند کارهای خوب بیشتری انجام دهد تا آن دنیا پیش خداوند روسفید شود.
ناصر قادری دل نازکی هم دارد. او یکبار وقتی که داشت اعلامیهها را ورق میزد، چشمش افتاد به اعلامیه ترحیم یکی از جوانان محل؛ آن وقت یک دل سیر گریه کرد؛ برای اینکه دلش سوخته بود وقتی که میدید جوان بیچاره ناکام از این دنیا رفته است؛ «حیف از آن جوان بود، حیف. پسر خیلی خوبی بود، حیف». این را میگوید و بعد هم یک آه بلند. او یکبار دیگر هم به همین شدت گریه کرده است؛ آن هم به خاطر مرگ دوست صمیمیاش. ناصر سال ۸۶ دوست خود، منصور ابوترابی را از دست داد؛ «درد سنگینی است، درد از دست دادن یک عزیز. منصور همهیاتی من بود و او را خیلی دوست داشتم. وقتی که مرد، انگار برادرم را از دست داده بودم. خیلی گریه کردم. گریههایم تمامی نداشت».
شوخیهای ترحیمی
خانواده قادری دیگر به کارهای او عادت کردهاند و تشویقش هم میکنند. شهناز طریقتی قبل از آنکه با ناصر ازدواج کند، میدانست او اعلامیه جمع میکند؛ یعنی خود قادری به او گفته بود. شهناز و خانوادهاش خیلی راحت با این موضوع کنار آمدند چون میدانستند کار مرد کلکسیونر از روی نیت خیر است. آنها زمانی که درباره ناصر تحقیق میکردند، تعریف او را از زبان در و همسایه گرفته تا آشنا و فامیل میشنیدند و میدانستند آزار ناصر به مورچه هم نمیرسد، چه برسد به آدم.
مرد هشترودی میگوید: «زنم خیلی هم تشویقم میکند و وقتهایی که من خانه نیستم، او مراقب مجموعهام است». حتی آنها در این باره با ناصر شوخی هم میکنند. اوایل بارها شده بود مادرزن و پدر زن ناصر به شوخی به او گفته بودند: «یک روز میشود که اعلامیههای ما را هم به کلکسیونت اضافه کنی» و ناصر هم همیشه جواب میداد: «خدا نکند. انشاءالله که ۱۲۰سال زنده باشید و سایهتان بر سر من و شهناز باشد» اما با تمام این حرفها و شوخیها ناصر الان در مجموعهاش اعلامیه مرگ پدرزنش را هم دارد. قادری یک خواهر هم داشت که فوت شده است.
او اعلامیه ترحیم خواهرش را هم دارد و گاهی هنگام مرور اعلامیههای ترحیم، روی آن کمی بیشتر از اعلامیههای دیگر مکث میکند. ۴برادر مرد مجموعهدار این کار او را یک هنر میدانند. محال ممکن است اعلامیهای روی دیوار زده شود و ناصر در جریان آن نباشد. به قول خودش که میگوید: «من از زمانی که اعلامیه جمع میکنم، همه اعلامیههای اهالی هشترود را دارم. خیلی به ندرت پیش میآید اعلامیهای را از دست بدهم».
قادری معتقد است جمعآوری کلکسیونش روزی که بمیرد پایان میگیرد.
اعلامیه من، اعلامیه آخر
ناصر قادری حالا یک اعلامیهشناس حرفهای است. او میگوید: «اعلامیههای قدیمی خیلی ساده و دست نویس بودند و معمولا خبر فوت در چند خط و در کاغذی ساده خلاصه میشد اما اعلامیههای ترحیم امروزی کاغذهایی با کیفیت بالا دارند و خبر فوت شخص، خیلی بلند بالا چاپ میشود». اعلامیههایی که او در کلکسیونش دارد، بعضی سیاه و سفید و سادهاند و بعضی پر رنگ و لعاب. حالا مرد کلکسیونر دوست دارد اگر به او اجازه و امکاناتش را بدهند، نمایشگاهی از مجموعهاش برپا کند تا جوانان با دیدن این اعلامیهها متوجه شوند که از انسانها در این دنیا هیچ چیز باقی نمیماند جز خاطرههای خوب و بدشان؛ شاید از این بابت عبرت بگیرند، کمتر دچار اشتباه شوند و در زندگیشان راه راست را انتخاب کنند.
ناصر خیلی دوست دارد کسی باشد که مجموعهاش را کامل کند؛ آخر او هیچ فرزندی ندارد که کارش را ادامه دهد. خودش میگوید: «اگر بچهای داشتم که کارم را ادامه میداد، خیلی خوشحال میشدم. خیلی دوست داشتم که دست زنم را بگیرم و بروم دکتر اما آنقدر پول نداشتم که دنبال دوا و درمان بروم. الان هم که سنی ازمان گذشته است». مرد کلکسیونر هشترودی درباره سرانجام مجموعهاش میگوید: «من این مجموعه را تا هر زمان که زنده هستم، نگه میدارم. این مجموعه فقط روزی تکمیل میشود که اعلامیه ترحیم خودم هم روی اعلامیههای دیگر قرار بگیرد».
- 14
- 5