جرالدین دخترم! خوبی؟ قبل از هرچیزی بگویم که سرماخوردگی و آلودگی هوا خر است!
یادت هست هفته قبل که مراسم حنابندان دختر ماریا خانماینها بود و تو نرفتی؟ گویا در این مراسم، خانم «سینزآبادی» برای پسرش دنبال زن میگشت و عمهات هم عکس تو را به او نشان داده و قرار است این هفته با گل و شیرینی بیایند خواستگاری. برای همین چند نکته را در مورد مراسم خواستگاری در کشورهای غربی به تو گوشزد میکنم تا حواست را حسابی جمع و جور کنی.
الف) عمهات میگفت، جاناتان، دنبال یک دختر آفتاب مهتاب ندیده است و برای همین هم مادرش از تو خوشش آمده. البته خیالت راحت باشد، او خودش تمام شیطانیهایش را کرده است و الان دیگر سر و گوشش نمیجنبد. به هرحال از قدیم گفتهاند پسر هرچه سرد و گرم روزگار را بیشتر چشیده باشد، در زندگی وفادارتر است.
ب) فکر نکن بابایی همینجوری میخواهد دختر دست گلش را بدهد برود. دخترم! درست است که من میگویم داماد دیگر میخواهد سفت به زندگیاش بچسبد، اما بعضی وقتها یک مهریه سنگین باعث میشود که میزان چسبیدن تقویت شود. به هرحال مرد است دیگر، یک وقت دیدی شیطان رفت توی جلدش. در این شرایط همین مهریه باعث میشود، اگر چیزی رفت توی جلدش، سریع درش بیاورد.
ج) دختر گلم! فقط یک چیزی هست که گفتم شاید بد نباشد توهم در جریان باشی. داماد ۳۸ساله است، اما عمهات الکی به خانواده آنها گفته، تو ۲۵ سالت است. به هرحال پسر هرچه سن بالاتر باشد، جا افتادهتر است. اما خودت هم قبول داری، دختر که به ۳۰ رسید و شوهر نکرد، حتما یک عیب و ایرادی دارد. حالا تو به خودت استرس وارد نکن. ببین اگر از داماد خوشت آمد، بعدا یک فکری برایش میکنیم.
د) یک نکته دیگر هم این وسط وجود دارد؛ عمهات به آنها نگفته تو کار میکنی. یعنی دروغ هم نگفته، وقتی مادر داماد پرسیده که «عروس خانم سر کار میرن؟!» عمهجان به ساعتش نگاه کرده و دیده ساعت ۱۱ شب است، گفته «الان نه دیگه!» خلاصه حواست را در این مورد هم جمع کن. اصلا ببین اگر پسر خوبی بود، شاید دیگر سرکار نرفتی.
ه) بابایی میدانی که سلامتی مهمترین بخش زندگی هر آدمی است. برای همین هم زوجین قبل از ازدواج ممکن است لازم باشد (حتی اختیاری) بروند و کلی تست و آزمایش پزشکی بدهند. خلاصه اگه قرار شد بروید سر خانه و زندگی خودتان، از اینکه باید چند روز درگير و دار این مسائل باشید، ناراحت نباش. حالا عمهات بیشتر برایت توضیح میدهد ولی بدان بابایی همیشه خیر تو را میخواهد.
و) تا یادم نرفته بگویم، داماد یک ازدواج ناموفق داشته و یک بچه هفت هشت ساله هم دارد. ماشالا برای خودش هم گلوله نمکی است. عمه جان خودش پیشدستی کرده به آنها گفته که تو با ازدواج قبلی داماد مشکلی نداری. فقط یک مساله را صلاح ندانسته باز کند؛ اصلا اینکه تو یک نامزدی ناموفق داشتی به کسی چه ربطی دارد؟! به هرحال میدانی که در دروازه را میشود بست ولی در دهان مردم را نه! فعلا فکرت را درگیر این حواشی نکن، حالا اگر قرار شد ازدواج کنید، من شاید بعد از عقد خودم جدا با داماد در این مورد حرف زدم.
ز) همین الان عمهات آمد اینجا و گفت اتفاقی چتهایت را دیده که در آن به دوستت میگفتی «جای مهریه حق طلاق برای زنها بهتر است».
دخترم! این پُفِ روشنفکریها را از کجا یاد گرفتی؟! اصلا موضوع من این نیست که زنها احساسی برخورد میکنند و تا تَقّی به توقی میخورد میروند سراغ طلاق گرفتن. چون میدانم تو خیلی هم منطقی برخورد میکنی. حرف من این است اگر دو طرف برای ادامه زندگی دلیلی نداشته باشند، باید طلاق بگیرند ولی علیالقاعده مرد بهتر میتواند این تصمیم را بگیرد. به نظر من که این مسائل را باید ما بزرگترها حل و فصل کنیم و شما بچهها بروید ببینید باهم چقدر تفاهم دارید. باورم نمیشود که حسرت به دل نمیمیرم ممکن است بالاخره تو را در لباس عروس، ببینم فرشته کوچولوی بابایی!
شهاب پاک نگر
- 13
- 3