قديمها نهايت اختلاف عقيدهاي که در يک فاميل وجود داشت اين بود که چرا دايي ممد استقلاليه؟! با مثلا چرا عمو شاپور توي تختهنرد جفت شيش مياره. ديگر خيلي اختلافهاي ما که ريشهاي بود برميگشت به اينکه چرا آقاجونت بايد اسم بچهمونو انتخاب کنه؟! فريورم شد اسم؟!. قبول کنيد يا نکنيد، وضعمان بهتر بود. راجع به صد سال پيش هم حرف نميزنم، نهايتا بيست سال پيش در اين وضعيت بوديم. اما الان وضعمان چطور است؟! توضيح ميدهم؛ حتي اگر خودمان طرفدار يک چيزي باشيم اما طرف مقابلمان از آن دفاع کند، حتما بايد به او حمله کنيم. اينستاگرام را که اين روزها باز ميکنيد، همه دارند يکديگر را نصيحت ميکنند (پس کي نصيحت ميشه؟! مفعول ماجرا کيه؟!).
همه هم جملهشان را اينگونه آغاز ميکنند: متاسفانه سطح سواد ما پايينه... . سپس در پانصد کلمه به ديگران آموزش خواندن و مطالعه کردن ميدهد. خودش در مورد تاريخ مينويسد اما آخرين کتاب تاريخي که خوانده حسنک کجايي است.
حالا همين مساله جايي بالا ميگيرد که در ايران يا هر نقطهاي از جهان (تا مرز اوگاندا - نيجر!) اتفاقي رخ بدهد ما بايد در نقش خبرنگار بدونمرز آن را پوشش دهيم. انگار بقيه در خانههايشان تلويزيون و زبانم لال ماهواره ندارند، انگار کسي تلفن همراه و اينترنت ندارد، انگار کسي نميداند روزنامه چيست. رقابت عجيبي را آغاز ميکنيم که خبرها را جداگانه براي يکديگر نقل يا ارسال کنيم.
حالا بازار کجا داغ ميشود؟ جايي که يک اتفاق تلخ رخ بدهد. مسابقهاي آغاز ميکنيم که اولين نفر خبر را براي هزاران نفر ارسال ميکند. در گروههاي خانوادگي گاهي اوقات يک خبر را پنج نفر در کمتر از يک دقيقه براي يکديگر ارسال ميکنند. آنوقت يک نفر اين خبر را تحليل بندتنباني کرده و چند نفر هم وظيفه پوشش خبري و خبرهاي بعدي را به عهده ميگيرند. در نهايت هم مسابقه بدبختي آغاز ميشود که ثابت کنيم ما از ديگر ممالک کره خاکي بدبختتريم و در راند پاياني بايد ثابت کنيم بدبختترين آدم اين جمع ما هستيم.
براي هر اتفاقي هم ما بايد اعلام موضع کنيم، يعني هنوز سازمان ملل اعلام موضع نکرده، شوهر عمهها اعلام موضع ميکنند. موضع آنها هم هميشه درستتر و منطقيتر از بقيه است، چرا؟! چون باجناقش کارمند اداره ثبت است و از همه چيز خبر دارد و اخبار محرمانه بدون سانسور يک راست به دست ايشان ميرسد.
حالا يک گروه ديگر هم داريم که روزي هفتصد و سي بار اظهارنظر ميکنند، بعد يک اتفاقش که اتفاقي درست از آب درميآيد، ميگويند: ببببلللللله!!!! عرض نکردم؟!. خب مرد حسابي تو فقط در مورد يک ماه گذشته روي فيلم آخر سلمانخان اظهارنظر نکردي، معلوم است که بالاخره يکي از آنها درست از آب درميآيد!
به هرحال در مسابقه من درست ميگويم و حق با من است و شما همه بيسواد و متوسط هستيد و من شاخ و دانا و عاقل شما هستم، گرفتار شدهايم. درست هم نميشود. اصلا با اين سرانه مطالعهاي که ما داريم، چطور نميترسيم در مورد هر چيزي حرف بزنيم؟!
تا ديروز کارشناس مسائل سياسي بوديم، امروز کارشناس مسائل هواپيمايي و خطوط هوايي هستيم، فردا کارشناس بورس، پسفردا کارشناس مسائل جنگلها و مراتع هستيم. اين سر و صدا، اين همه حرف، خستهمان نکرده؟! چرا يکجا وانميدهيم؟!
فریور خراباتی
- 9
- 2