مغزم پر شده! باور کنيد شرايط واکنش نشان دادن به هيچ اتفاقي را ندارم. مغزم پر شده از نظر، از کامنت، از تحليل، از خبر، از فحش، از دعوا! اگر مغزم را يک کمد لباس در نظر بگيريم به اندازه تمام لباسفروشيهاي خيابان وليعصر در آن لباس گذاشتهاند.
چند شب پيش دوستي را ديدم، چاي خورديم و حرف زديم. گفت از زندگي چيزي نميخواهد جز اينکه فوتبال تماشا کند، کتاب بخواند، گاهي سينما برود، بتواند شکم زن و بچهاش را سير کند، به ديدن خانوادهاش برود و هرچقدر توان مالي دارد با آن سفر کند. خيلي از ما اينطوري هستيم! باور کنيد چيز عجيب يا زيادي از زندگي نميخواهيم. يعني مشکلي نداريم که ديگر کسي اختلاس کند يا فرزندش را بورسيه کند و... فقط يک شرايطي ميخواهيم که آب خوش از گلويمان پايين برود.
اصلا مگر آدميزاد چقدر قرار است عمر کند؟! چقدر ميتواند زندگي کند که بايد آن را آنقدر تلخ بگذراند؟!اصلا خطاب صحبتم خودم، مردم و مسئولان نيستند. روي سخنم با ايران است. ايران خسته شده از اين حجم تلخي و سياهي. دنبال مقصر هم نيستم چون فکر ميکنم حجم مشکلات و بدبياريها از اينکه گردن کسي بيندازيمشان فراتر رفته است.من از يک خستگي عمومي حرف ميزنم. از يک نااميدي همگاني حرف ميزنم. از روزگاري که قرار بود تدبير داشته باشد و اميد که به هزار و يک دليل، هيچکدامشان را نداريم، خيلي وقت است که نداريم.
هر روز صبح با نگراني چشم باز ميکنيم و با ترس تلفن همراه به دست ميگيريم که خبر بد امروز چيست؟! چه اتفاقي کجا رخ داده؟! چه کسي آسيب ديده؟! سرمايه چه کسي به باد رفته؟! اعتماد چه کسي از بين رفته؟ غوطهور شدهايم در اخبار بد.
بدبختي اينجاست که دستمان از همه چيز کوتاه است. انگار کسي نميخواهد صداي ما را بشنود. اصلا کسي روزنامه ميخواند؟ من از صبح صدها بار توييتر و اينستاگرام را دور زدهام، مسئولان هم اين کار را ميکنند؟! از حال عمومي مردم باخبر هستند؟
چند سال پيش دوستي ميگفت ما همين که در خاورميانه به دنيا آمدهايم، کارت گرافيکمان، خوشبختي را نميکشد. آن زمان را حرفهايش موافقم نبودم. از قضا الان هم کاملا موافق نيستم. خاورميانه را ما خاورميانه کردهايم، روزي که دلمان براي يکديگر نسوخت. حالا بدبختيها را گردنش انداختهايم و به نقطه جغرافيايي فحش ميدهيم و ناله و نفرين را سر چاههاي نفت هوار ميکنيم.
حرف از اعتماد از دست رفته است که وقتي ميرود، ديگر به اين راحتيها برنميگردد. وگرنه در همين استراليايي که مهاجرت به آنجا آنقدر آرزوي انسانهاست که به خاطرش جان و مالشان را هم قمار ميکنند، ماههاست که جنگلها و حيوانها در آتش ميسوزند اما وضعيت و واکنش مردم به اين اتفاق چقدر با واکنش ما شباهت دارد؟ چه چيز اين تفاوت را رقم زده است؟
شايد همين امروز هم دير شده باشد. اصلا اطمينان ندارم که حتي ديگر درست شود؛ اما دو هفتهاي ميشود که همه چيز زيرورو شده است. هنوز هم توقع عجيب و زيادي نداريم. يک نفر بيايد و به زبان ساده با ما حرف بزند. بگويد چه شده؟! چطور شده؟! چرا شده؟! و چطور خواهد شد؟ قرار است کشتي ما در اين اقيانوس سرخ طوفاني به کجا برسد؟کار از آينده و نگراني بابتش گذشته، ما نگران همين امروزيم، همين لحظهايم، همين ثانيهايم! ديگر به فردا و ماه بعد و سال آينده فکر نميکنيم، به امروزي فکر ميکنيم که نميدانيم کجا داريم با خطاي انساني به يکديگر آسيب وارد ميکنيم. نميدانيم دقيقا در اين لحظهاي که سه هيچ جلو هستيم، آيا مثل بارسلوناي والورده کامبک ميخوريم يا برنده ميشويم. اگر اهل فوتبال باشيد مثالم را بهتر درک ميکنيد، الان يک ليونل مسي ميخواهيم که حالمان را خوب کند، شوت به سمت هيچ دروازهاي نزند، فقط با ما حرف بزند، ما الان بيشتر از هر روز به شنيدن احتياج داريم. همين.
فریور خراباتی
- 10
- 5