کيومرث داشتم با خودم فکر ميکردم که کاش هميشه نزديک انتخابات باشد، همهجا آهنگ شاد پخش ميشود، يک عده براي رفع نيازهاي مردم هر کاري از دستشان برميآيد، از ديجي گرفته تا چلوکباب و سيمکارت و ... انجام ميدهند. همين ديشب از يک خياباني رد ميشدم، يک نفر دستم را بهزور گرفت و داخل خانه برد و بعد از اينکه با چاي و شيريني ازم پذيرايي کرد قصد رفتن داشتم که گفت: «به موت قسم اگه بذارم بري! تازه برنج گذاشتم». يک دل سير هم چلوکباب خورديم و بعد از شام و موقع رفتن يک شارژ ۵۰ هزار توماني توي جيبم گذاشتند که توي راه اگر گم شدم(!) يک وقت بيشارژ نمانم.
واقعا اين تلاش و زحمتي که اين عزيزان نزديکهاي انتخابات ميکشند خودش ميتواند يک شغل جديد در مملکت ايجاد کند و آن هم «نامزدي انتخابات» است. به اين صورت که هر شخص بتواند سالي چهار بار نامزد انتخابات شود، به مردم محبت کند و به خاطر کمک به انسانها وقت سر خاراندن هم برايش نماند.
در همين دوران هم توانستهاند کمک بزرگي به اشتغالزايي و درآمدزايي مردم بکنند. کيومرث فکرش را بکن يک برگه آ چهار براي فتوکپي ميشود ۵۰۰ تومان، هر پرس کباب کوبيده حداقل ۱۵ هزار تومان آب ميخورد، اگر اين اسمش درآمدزايي و اشتغالزايي نيست، پس چيست؟
حالا بماند که يکي از کانديداهاي دانشمند و عزيز در پوستر تبليغاتياش يکي از وعدههايي که داده، «اشتغالزُدايي» است. يعني قول داده که اگر انتخاب شود، همين تهاستکان استخدامي که باقيمانده و از دست مسئولان چندشغله در امان مانده را هم بزدايد!
کيومرث! شيرينکاريهاي دوران انتخابات به همينجا که ختم نميشود. همه که نبايد فکر اشتغالزدايي و سير کردن شکم مردم باشند. بعضيها هم توي کار توليد عشق و حال هستند. مثلا يک نامزد انتخاباتي در جنوب کشور، تنباکوي مجاني به مردم داده، يک کانديداي ديگر در کرج گفته: «دِهِکي!» و قليان چاق شده دست مردم داده است. يعني اين انتخابات بيايد و تمام شود تا براي يک راي، سيخ و سنگ دستمان ندادهاند! ميترسم پسفردا مجبور شويم با چيپس و ماستموسير وارد برخي از ستادهاي انتخاباتي شويم.
حتي برخي از کانديداها فقط خودشان را نيکوتين و چلوکره و دو سيب شليل محدود نکرده و فکر آدرنالين بدن ما هستند و جملاتي ميگويند که از فيلم جنگير هم ترسناکتر است. مثلا يکيشان گفته: «اگر نميخواهيد راي بدهيد، به من راي بدهيد!» يکجوري نيست اين حرف کيومرث؟! ترسناک نيست؟! از شدت بيمعني بودن ترسناک است. يعني با خودش گفته يکچيزي ميگويم که برگ روي هيچ درختي پس از شنيدنش باقي نماند. شانس اول جايزه ادبي نوبل، بدونشک همين انديشمند گرانقدر است.
کيومرث جان در همين رابطه با يکي از کانديداهاي فرضي و محترم تماس گرفتم، يعني خودشان اصرار داشتند که پرسش و پاسخ تلفني داشته باشيم و به سوالهاي بنده جواب بدهند:
من: عرض سلام و ادب دارم خدمت شما.
کانديدا: سلام خراباتي، چطوري عزيزم؟
من: ممنون. براي سوال پرسيدن باهاتون تماس گرفتم.
کانديدا: صد بار گفتم سوالها باشه واسه آخر جلسه، الان گوش کن ببين چي ميگم... .
من: آخ! صداي چي بود؟!
کانديدا: اين مجيد رانندم يهو شور گرفتش، يهخشاب تيرهوايي زد تا فضاي مصاحبه شاد و مفرح بشه.
من: آخه اين چه کاريه؟! بگذريم.... شما به شفافيت آرا نمايندگان راي مثبت داديد يا منفي؟
کانديدا: به تو چه!
من: جدي پرسيدم.
کانديدا: منم جدي جوابتو دادم!
من: خيليها سوال دارند از شما بابت اين مساله.
کانديدا: خيليها غلط کردن با تو. سوال بعدي؟
من: هزينههاي ميتينگهاي انتخاباتي شما که همراه با بزن و برقصه، از کجا تامين ميشه؟!
کانديدا: به تو چه! صد بار گفتم اينجا فقط من سوال ميپرسم.
من: خودتون گفتيد سوال بعدي؟
کانديدا: حرف توي دهن من نذار مزدور. ببينم امشب برنامهات چيه؟
من: هيچي! خونهام!
کانديدا: بابا شما جونهاي روغن نباتي اصلا حال نداريد. همينه هشتاد درصدتون مجرد مونديد. امشب لباس خوشگلاتو بپوش بيا يهبزم باحالِ نيناشناشطور داريم، با صرف شام و عرق خارشتر. شاباشم ميديم! الو؟ الو؟ قطع کرد... . خوبه گفتم سوالها باشه واسه آخر جلسهها، بعد همين کمعقل ميره و ميگه کانديداها، پاسخگو نيستن!
فریور خراباتی
- 19
- 5