این یادداشت درباره خطر برجسازی در معابر تنگ و باریک بود و گویی هشداری برای حوادثی مانند آنچه در ساختمان پلاسکو رخ داد. گذشته از هر عاملی که باعث فاجعه شد و جان شهروندان و آتشنشانان عزیز و متخصص و دلسوزمان را گرفت، بیایید فکر کنیم که ساختمانهایی که در کوچهپسکوچههای پرترافیک و پرازدحام کنونی ساخته میشود و با ابعادی دههابرابر پلاسکو، با نظارتهایی که وجود ندارد- زیراکه، اگر وجود داشت، اصلا چنین ساختمانهایی مجوز ساخت نمیگرفتند، چه رسد به اینکه ساخته شوند- گذشته از نابودی زیستگاههای انسانی و افزودن بر آلودگی هوا، در صورت بروز حوادثی مانند آتشسوزی یا زلزله، چه قربانیهایی که نخواهد گرفت. خیابان جمهوری عریض است و کمکرسانی آنهمه با مشکل مواجه بود. کوچهپسکوچههای هماکنون پر از ترافیک و بیدررو و راه گریز را چه کنیم؟ چرا جان انسانها را چنین راحت فدای منافع شخصی میکنیم؟ سیل و زلزله و آتشسوزی و آلودگی را باید جدی گرفت.
روزگاری، دامنههای البرز عرصه کوهنوردی و پیادهروی بود. همه روزهای تعطیل و غیرتعطیل، کوهنوردان حرفهای و کوهنوردان غیرحرفهای و کسانی که میخواستند نفسی بکشند و طبق توصیههای پزشکان، حجم ریههایشان را افزایش دهند، به این دامنههای زیبا پناه میآوردند. اکنون، پیادهروی و کوهنوردی خطرناک و مرگآفرین شده است. چه بسیار کسانی که به هوای روزگاران گذشته قصد پیادهروی و کوهنوردی کردهاند و حاصل، سکته و مرگ بوده است؛ کافی است نگاهی به آمار افراد سرشناس که در این چندساله اخیر در زمستان درگذشتهاند بیندازیم. نه پیادهرویی باقی مانده و نه دامنهای دردسترس و نه هوایی.
چماقهای ترسناک دشمنی به نام آز بالای سر تهران
تا دو دهه پیش، چشمانداز دامنههای البرز روحبخش و زیبا بود و پر از باغ و سرسبزی و کوچهباغ. امروز حمله بیرحمانه دشمنی به نام آز چیزی از آن مناظر چشمنواز و پاکیزه برجا نگذاشته است. اکنون چشمانداز شمیرانات را از هر زاویهای که بنگری، جنگلی است از شهرکهای در حال ساخت که بیهیچ قاعدهای در هر لچک زمینی و در جهتهای مختلف و کجوکوله ساخته میشوند. پرهیب وحشتناک دهها جرثقیل بر فراز هر یک از آنها نشانی است از دهها کارگاه همزمان شهرکسازی با ابعاد غولآسا. همچون اژدهایی دیوانه و چماقدردست به هرسو میچرخند و از دهان ژنراتورهای آنها دود گازوئیل آسمان شهر را تیره میکند. این اژدها- جرثقیلها، این چماقهای وحشتناک بر سر تهران نشان میدهند که کارزار نابودی شمیرانات و دامنههای البرز با سلاحهای پیشرفته انجام میگیرد و کار بسیاربسیار از ساختمانسازی منطقی و معقول گذشته است. جهتهای مختلف جرثقیلها و پرواز آنها بر سر خانههای همسایه، بلبشوی کارزاری را نشان میدهد که قصد آن فقط نابودی زیستگاههای انسانی و نباتی و جانوری است؛ نشان میدهد برای شهرداری، در دادن مجوز، نه مساحت زمین اهمیتی داشته و نه نسبت بنا به کل زمین. ازهمینرو است که جرثقیلها از مساحت زمین خود که بیرون میزنند، به کنار، عرض معابر را هم میپیمایند و دهها متر به فضای بالا یا محوطههای خانههای اطراف تجاوز میکنند. به همین دلیل است که بر اثر گودبرداریهای بیرویه به خانههای مجاور آسیب میزنند و گاه حادثهآفرین و مرگآفرین میشوند. سرب و دود گازوئیل ژنراتورها و انواع و اقسام ماشینهای سنگین بیوقفه و شبانهروز در حال نابودکردن دامنهها و گودبرداری برای احداث برجهایی با هفت، هشت طبقه زیر زمین و ٢٠ طبقه روی زمینند و انگار هرچه کوچهپسکوچه باشد، احداث برجهای ٤٠٠ واحدی و هزار واحدی بیشتر به مذاق سوداگران مرگ میچسبد. نابودی باغهای زعفرانیه و نیاوران و فرمانیه و دیگر مناطق نزدیک به دامنه البرز، در پی کسب سود، نامی برازندهتر از سوداگری مرگ ندارد.
چرا در دامنه البرز؟
آیا باغها جزء بافتهای فرسوده بهشمار میآیند؟ آیا خاکبرداری و گودبرداری در دامنههای البرز که روی گسل زلزله است، توجیهی دارد؟ آیا مجوزدادن به تغییر کاربری برای برجسازی و شهرکسازی، در معابر تنگ و باریک که همین حالا هم در بیشتر ساعتهای روز با ترافیک سنگین و هوای آلوده روبهروست، توجیهی دارد؟ آیا حساسیت مأموران شهرداری فقط برای تغییر دکوراسیون داخلی بناهای کوچک است؟ یا در معابری که هماکنون هم پیادهرو ندارند، باید مجوز ساخت هزاردرصد قطعه زمین را داد؟ آیا ایجاد محدودیت برای حداکثر چهار طبقه باید مختص جاهایی باشد که زمین بیشتر و معابر بازتری دارند، اما ارزانترند؟ آیا باید مجوز برجسازی و شهرکسازی را در کوچهپسکوچههای شمیرانات داد تا فارغ از اینکه جایی برای نفسکشیدن و عبور سالمندان و مردم محلی و کودکان باشد، مدام برایمان پیامک بیاید که بشتابید، آپارتمان ٣٠٠ متری با ویو عالی در انتظار پولهای میلیاردی شماست؟
چندبار به تاراج میرویم؟
پشتوانه مالی بیشتر برجسازیهایی که در چند دهه اخیر با سرعتی سرسامآور و به مدد مدرنترین ابزارهای ساختمانسازی، انجام میگیرد، همان پولهایی است که به صورت وامهای بانکی بدونبازگشت و پولهای گمشده این چند دهه گذشته سر برآورده است. شاید بخش اعظم آن را بانکهای با مجوز و بیمجوزی که مانند همه کشورهای پیشرفته جهان، دغدغه کمک به بخش صنعت و کشاورزی نداشتهاند، بلکه سودهای سالانه و افزایش سرمایه سالانه آنها فقط صرف ساختن مسکن تجملی و میلیاردی شده است. پروژههای مسکن ارزانقیمت، به علت سودآورنبودن و استفاده از بیکیفیتترین مصالح متوقف میشود و مستغلات رشد میکند. زمینخواری و کوهخواری و درختخواری و معامله سودآور بر سر فرسایش خاک و نشست زمین هیولایی است که سر برمیآورد.
از ما نمیپرسند
در تغییر کاربریها هرگز از مردم محلی و همسایهها نمیپرسند که آیا دوست دارید جرثقیل برجی که دارد دیواربهدیوار شما ساخته میشود یا فقط چند متر با شما فاصله دارد، همچون هیولایی مهیب به فضای بالای سر شما تجاوز کند یا نه؟ مردم محلی باید پرواز جرثقیلها و اشراف آنها را بر خانههای کوتاهقدشان تحمل کنند. آنها باید دود بیوقفه گازوئیل ژنراتورها و دیگر ماشینهای سنگین را که درجا کار میکنند تحمل کنند. باید اشغال پیادهروها و تغییر مسیرها و ترافیک اکنون و ترافیکهای چندینبرابر آینده را تحمل کنند.
باید وحشت ویرانی خانههایشان را بر اثر گودبرداریهایی به عمق چندین هفت، هشت طبقه زیر زمین تحمل کنند. باید اشغال صددرصد پیادهروها را تا آیندههای نامعلوم و اشغال قطعی آنها را بهعنوان ایوان و باغچه و جای پارک و رمپ و... بناهای تازهاحداثشده تحمل کنند. باید تحمل کنند که فلان برج، به هر دلیل، متوقف شده، خلافی یا کمبود بودجه...، تا هر زمانی که باشد داربستش سر پا باشد- داریم برجهایی را که بیش از ٢٠ سال است دارند ساخته میشوند- هر چند که حتی، اگر هم ساخته شوند، همین مصیبت با مجوز تازه برای لچک دیگری و نابودی باغ دیگری تکرار میشود. باید تحمل کنیم، چون حتما مصلحتی هست که ما حق نفسکشیدن نداشته باشیم. لابد مصلحتی هست که شکایتهای مردم محلی، برای ایجاد مزاحمتها به جایی نمیرسد. حرفهايشان سرفه میشود و شکایتهای کتبیشان نیز راه به جایی نمیبرد. باید تحمل کنیم ترافیکي را که همین الان هم سنگین است. راننده کرایه خطی میگوید: «حالا کجاش را دیدی؟ بگذار همه این برجها و شهرکها ساخته شوند و مسکونی شوند، آن وقت بیا و ببین. اینها پولدارند. به تعداد افراد خانواده ماشین دارند. تازه یکی برای زوج و یکی برای فرد. یک خانواده چهارنفره دستکم چهار یا پنج تا ماشین دارند. برای زوج و فرد و برای هر کدام از اعضای خانواده. یکیش را میگذارند توی پارکینگ، بقیهاش توی همین کوچهها پارک میشود».
زنده به گورشدن با مجوز و بیمجوز
وقتی که نمیتوانی پنجره را باز کنی، وقتی که پنجره را باز میکنی، دود گازوئیل حلقت را پر میکند، وقتی که در بیشتر روزهای سال هوا آلوده است، اما وقفهای در دود گازوئیل ایجاد نمیشود، وقتی که به شما سفارش میکنند، از تردد بیهوده- البته، ورزش و پیادهروی تردد بیهوده است- خودداری کنید، زندهبهگور شدهاید. لازم نیست گورنشین باشید. وقتی که زنان جوان از وحشت آلودگی هوا و سرطان و کودکان ناقص بچهدار نمیشوند، کافی است، به هر بهانهای(برای کوهنوردی یا پیادهروی یا سکونت) در دامنههای البرز باشید، یا اصلا در تهران باشید یا در شهرهای بزرگ، گورنشین شدهاید. گورنشینها بدون مجوز گورنشین شدهاند. کسی به آنها مجوز نداده است. جزء پایینترین اقشار اجتماعاند. مثلا معتادند، بیکارند و لابد تقصیر خودشان است. میشود هزاران توجیه کرد. اما همه مردم شهر تهران چه کردهاند؟ چه کردهاند که باغها نابود میشوند و جریان هوای پاک، به هزاران تمهید از آنها دریغ میشود؟ چه شده است که از زیباترین مواهب طبیعت محروم میشوند. چه میشود که جریان هوا از سمت غرب به شرق، بر اثر برجسازی، مسدود میشود؟ چه میشود که باغ گیاهی تجریش، این شریان هوای پاک آنها را تبدیل به ارگ تجاری میکنند؟ چه میشود که پیادهرو سعدآباد، یگانه پیادهرو هموار و زیبا را با تبدیل به رمپهای وحشتناک و غیر قابل عبور، ملک طلق ارگ تجاری میکنند؟ چه میشود که پالادیوم بر گور هزاران درخت سر برمیآورد و اسباب فخرفروشی برای شامخوردن و پرسهزنی...؟
چرا اینجا؟
چرا در دامنههای البرز؟ چون اینجا گران است؟ چون متری میلیاردی است؟ آیا خاک ما از سرمایهدارترین و بیاخلاقترین کشورهای دنیا گرانتر است؟ آیا فرانسویها و انگلیسیها و هلندیها و بلژیکیها و... کشورشان ارزان است؟ پس چرا آنها بلد نیستند خاک و زمین و هوا و پیادهرو را بفروشند؟ چرا اجازه برجسازی و شهرکسازی را به سرمایهدارانشان روا نمیدارند؟ چرا در فرانسه و لندن و هلند، این گرانترین شهرهای دنیا، مجوز برای بناهای بیش از دوطبقه و سهطبقه، مگر برای بناهای عامالمنفعه و دولتی، صادر نمیشود؟ حق همسایه چه شد؟ حقالناس چه شد؟
شهرکسازی و برجسازی در دامنه البرز باید متوقف شود
دامنه البرز مرفه بیدرد نیست، شریان تنفس کل تهران است. قبلهگاه کوهنوردان است. نباید با آن طوری رفتار کرد که این فاجعه زیستمحیطی رقم بخورد. نباید سلامت مردم در ازای تراکمفروشی، با چنین آهنگ فاجعهباری، در اختیار منافع خصوصی قرار گیرد. مسئولان مسئولاند. باید جوابگو باشند و مسئولیت بیش از همه، برعهده شهردار تهران است. آیا این فاجعه زیستمحیطی با مجوز صورت میگیرد یا مقامات شهرداری از آن بیاطلاعاند؟ آیا سربرآوردن قارچگونه شهرکها و برجها، در معابر تنگ و باریک و نابودی باغها و فرسایش خاک، بر اثر گودبرداری و قطعکردن راههای تنفس شهروندان، بدون کسب مجوز از آنها، بدون توجه به شکایتهای متعدد آنها و با تلفات سالی ٢٠هزار نفر بر اثر آلودگی هوا، از نظر ایشان پنهان مانده است؟ اگر نه، همین الان باید چارهای اندیشید. مجوزهای شهرکسازی و برجسازی باید لغو شوند و برجهای درحالساخت یا ساختهشده ویران شوند و درختکاری و احیای باغها هدف قرار گیرد وگرنه، «داده پر خویش کرکسش هدیه، تا نه بچهاش برد به مهمانا» همه ما سوار بر یک قایقیم. قایق که سوراخ شود، پول و منافع مادی جان هیچکس را نجات نمیدهد. ساختوساز و تراکمفروشی، علاوه بر غيرانسانيترکردن چهره اين زشتشهر انسانستيز و مورچهپنداری شهروندان، به صعبالعبورترشدن معابر شهري، فلجشدن سامانه حملونقل عمومي و به ناگزیر، استفاده بيشتر از خودروهاي شخصي ميانجامد. رابطه مستقيمي بين ساختوساز، تراکم، آمدوشد و آلودگي هوا وجود دارد. استقلال قواي سهگانه قانونگذاری، با توجه به اراده شهروندان و توجه به شکایتهای آنها و نظارت نهادهاي مدني مستقل، شاید بتواند این فاجعه زیستمحیطی را تا حدی مهار کند، زیراکه الان هم دیر است، چه رسد به فردا.
--------------------------
زیستن در فاجعه!
ما فاجعه را زیستهایم، امروز پلاسکو، فردا کجا؟ از همه اینها مهمتر، چرا؟ مدیریت کلان، مدیریت شهری، مدیریت مجتمعها و... چه میکنند؟ ما که توان مهار فاجعهای در این حد را نداریم، اینهمه برج و بارو را که نه برای رفاه شهروندان که به قصد سوداگری ساخته میشوند، چرا ساختهایم؟ فروریختن پلاسکو صدها خانواده را داغدار کرد و فرزندانی را تا ابد سوگوار و چشمانتظار آغوشی گرم و لبخندی از سر مهر! فروریزی پلاسکو نماد آغاز یک پایان است، پایان ساختمانی که بنیادی مستحکم ندارد و پیریزی آن درست انجام نشده است! پلاسکو، همزمان با گسترش مدرنیزاسیون و توسعه شتابان سرمایهداری وابسته و بیتوجه به معماری و فرهنگ ایرانی ساخته شد و نماد چنین مدرنیزاسیون بیریشهای بود. شوربختانه، پس از انقلاب نیز با نوسانات و سردرگمیهای بسیار، نهتنها در پروژههای کلان اقتصادی همان الگو را - که رهنمود بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود - پی گرفتیم که در زمینه شهرسازی و عمران شهری چهارنعل بهسوی الگوی بلندمرتبهسازی و برجسازی و فروش تراکم تاختیم. پیامد آن، گذشته از بورسبازی زمین و مستغلات و گرانی مسکن و ایجاد تورم، افزایش آلودگی و سنگینی ترافیک و افزونبرآن خطرهای هولناک مربوط به ایمنی در هنگامه بلایای طبیعی و آتشسوزی است. فروریزی پلاسکو، فروریزی توهم شبهمدرنیزاسیون بیریشه و ارزشهای تحمیلی آن است. دریغا که این الگوی پرزرقوبرق پیامآور مرگ تدریجی بسیاری از ارزشهای اخلاقی است. ما همه در حال مرگیم، مرگی آهسته و پیوسته! ما فاجعه را زیستهایم، ما جغدهای ویرانههای بنای فرهنگی فروریختهایم! تسلیت به فرزندانی که از امشب پدر یا مادر یا نانآور و پشتوپناهشان را هرگز نخواهند دید! ما همه فروریختهایم، ما فاجعه را زیستهایم، ما مرگ را زیستهایم!
نیره توکلی
...............................................................
ما فاجعه را زیستهایم، امروز پلاسکو، فردا کجا؟ از همه اینها مهمتر، چرا؟ مدیریت کلان، مدیریت شهری، مدیریت مجتمعها و... چه میکنند؟ ما که توان مهار فاجعهای در این حد را نداریم، اینهمه برج و بارو را که نه برای رفاه شهروندان که به قصد سوداگری ساخته میشوند، چرا ساختهایم؟ فروریختن پلاسکو صدها خانواده را داغدار کرد و فرزندانی را تا ابد سوگوار و چشمانتظار آغوشی گرم و لبخندی از سر مهر! فروریزی پلاسکو نماد آغاز یک پایان است، پایان ساختمانی که بنیادی مستحکم ندارد و پیریزی آن درست انجام نشده است! پلاسکو، همزمان با گسترش مدرنیزاسیون و توسعه شتابان سرمایهداری وابسته و بیتوجه به معماری و فرهنگ ایرانی ساخته شد و نماد چنین مدرنیزاسیون بیریشهای بود.
شوربختانه، پس از انقلاب نیز با نوسانات و سردرگمیهای بسیار، نهتنها در پروژههای کلان اقتصادی همان الگو را - که رهنمود بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود - پی گرفتیم که در زمینه شهرسازی و عمران شهری چهارنعل بهسوی الگوی بلندمرتبهسازی و برجسازی و فروش تراکم تاختیم. پیامد آن، گذشته از بورسبازی زمین و مستغلات و گرانی مسکن و ایجاد تورم، افزایش آلودگی و سنگینی ترافیک و افزونبرآن خطرهای هولناک مربوط به ایمنی در هنگامه بلایای طبیعی و آتشسوزی است. فروریزی پلاسکو، فروریزی توهم شبهمدرنیزاسیون بیریشه و ارزشهای تحمیلی آن است. دریغا که این الگوی پرزرقوبرق پیامآور مرگ تدریجی بسیاری از ارزشهای اخلاقی است.
ما همه در حال مرگیم، مرگی آهسته و پیوسته! ما فاجعه را زیستهایم، ما جغدهای ویرانههای بنای فرهنگی فروریختهایم! تسلیت به فرزندانی که از امشب پدر یا مادر یا نانآور و پشتوپناهشان را هرگز نخواهند دید! ما همه فروریختهایم، ما فاجعه را زیستهایم، ما مرگ را زیستهایم!
شهرام اقبال زاده
- 10
- 6