جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۲۱:۴۸ - ۰۳ دي ۱۴۰۱ کد خبر: ۱۴۰۱۱۰۰۲۱۱
رفاه و آسیب های اجتماعی

لباس‌های آشغالی‌های تهران پرفروش شد

فروش لباس آشغالی در تهران,لباس‌های آشغالی‌های تهران
فروش لباس‌های شخصی برای تأمین مخارج زندگی؛ این خلاصه ماجرای مردمی است که با فروشندگان گاراژ باغچه سروکار دارند. گاراژی در انتهای کوچه امین‌الدوله خیابان مولوی تهران که در‌واقع عمده‌فروشی لباس‌های کهنه است.

به گزارش شرق، لباس‌هایی که از مردم فقیر با نرخ نازل خریده شده یا از سطل‌های زباله آمده‌اند، بعضی هم از دیوار مهربانی و به اسم خیرات جمع شده‌اند و البته دزدی از طناب‌های رخت خانه‌ها. مشتریان لباس‌ها هم آدم‌های فقیر هستند.

آدم‌هایی که تا چند سال پیش مشتری لباس‌های خارجی دست‌دوم یا همان تاناکورا بودند، اما حالا با جهش خیره‌کننده قیمت دلار، خرید لباس خارجی دست‌دوم هم برای عده زیادی مشکل شده است.

بساط خرده‌فروش‌های لباس کهنه ایرانی را این روز‌ها می‌شود در پیاده‌روها، صندوق‌عقب خودرو‌هایی که کنار خیابان ایستاده‌اند و خطوط متروی تهران به چشم دید.

از «تاناکورا» تا «باغچه»

دعوا و فحاشی بالا گرفته است. کشمکش میان مردی حدودا ۵۰‌ساله با کلاهی پشمی و کتی رنگ‌و‌رو رفته است با جوانی نهایتا ۱۹‌ساله که سرهمی چرکی به تن دارد. دعوا سر یک کیسه بزرگ برزنتی است که تا نیمه پر شده، اما معلوم نیست چه چیزی داخل کیسه است که ارزش چنین جدلی را در میانه بازار دارد.

چند دقیقه بعد، سروصدای دعوا با اعتراض صاحب مغازه روبه‌رویی فروکش می‌کند؛ «برید اینجا دعوا نکنید، اعصاب نذاشتید برای ما سر یه کیسه آشغال...». شاید دعوا سر یک کیسه پلاستیک قابل بازیافت و لباس‌های کهنه‌ای که از سطل زباله جمع‌آوری شده در هر جای دیگری طبیعی تلقی نشود، اما حوالی «باغچه» همه چیز متفاوت است.

بازار مولوی را که تا میانه بروید، یک دوراهی است که سمت راست آن به دالان مغازه‌های فروش لباس دست دوم خارجی می‌رسد. دالانی باریک که به حیاطی نه‌چندان بزرگ ختم می‌شود با تلی از لباس‌های تاناکورا که وسط حیاط روی میز بزرگی ریخته شده و دور تا دورش با مغازه‌های دست‌دوم فروشی پوشاک احاطه شده است.

با اینکه لباس‌های وسط حیاط ارزان‌تر از لباس مغازه‌هاست، اما قیمت هر تکه متفاوت است و ظاهرا با کمتر ۵۰ هزار تومان در باغچه چیزی گیر نمی‌آید. به گفته فروشنده‌های اینجا فروش عمده به شیوه عدلی! (بسته‌بندی رایج لباس دست‌دوم) است. برای مثال عدل کاپشن مردانه حاوی ۴۵ کاپشن سالم ۱۲ میلیون تومان.

یک از فروشنده‌ها که پسری حدودا ۳۰‌ساله است، جلوی در مغازه‌اش نشسته است. زیپ کاپشن براق آبی رنگش را بالا می‌کشد، از صندلی چوبی بلند می‌شود و کنارم می‌ایستد: «خانم بافت‌ها تکه‌ای ۸۰، بادگیر‌ها ۱۲۰».

ارزان‌ترین لباس‌های اینجا رو کجا می‌تونم پیدا کنم؟

همین میز. این‌ها هم حراج خورده وگرنه همه‌اش واردات اروپا و تمیزه. بعضی‌ها می‌برن یک اتو می‌زنن و به اسم نو می‌فروشن، خداشاهده.، اما به من گفتن اینجا می‌تونم با ۱۰، ۱۵ هزار تومن هم لباس پیدا کنم.

نه خانم. از اینا ارزون‌تر دیگه اینجا نیست، احتمالا باغچه رو به شما گفتن. از اینجا برید بیرون و یکم جلوتر بگید کوچه امین‌الدوله را می‌خواید، نشونشتون می‌دن.

مردم لباس‌شان را نان می‌کنند!

چند قدمی با مغازه‌های تاناکورا بیشتر فاصله ندارد، اما از زمین تا رنگ آسمان بالای سرشان هم با هم فرق دارد. «باغچه» گاراژی است ته کوچه بلند و باریک امین‌الدوله که به قول اهالی بازار انگار ته دنیاست و هیچ شباهتی به دالان تاناکورا‌ها ندارد؛ نه خبری از مغازه و لباس‌های آویزان و اتو‌شده وارداتی است، نه میزی که تل لباس‌ها را به آغوش بکشد و نه دیگر حتی بوی خاص لباس‌های تاناکورا.

اینجا در همان بدو ورود بوی چرک و کهنگی لباس‌ها زیر دماغت می‌خورد. جلوی در ورودی مردی با پیراهن مشکی و شکم بزرگ روی زمین نشسته و بساطش را پهن کرده است؛ دو جفت کفش، تل نه‌چندان بزرگی از لباس‌های کهنه در هم گره‌خورده، چند نوار کاست قدیمی، یک اتوی نارنجی‌رنگ، بیش از ۱۰ ساعت مردانه. «دو تا تیکه می‌خوای بخری، همه بساط من رو به گند می‌کشی...»؛ این جمله را با عصبانیت درحالی‌که انگشتش را میان چند اسکناس در حال شمارش گذاشته، به زنی می‌گوید که در حال زیر وروکردن لباس‌هاست. چند قدم جلوتر، درست در مرکز گاراژ حدود هفت، هشت مرد که می‌خورد همگی بیش از ۴۰ سال داشته باشند، در فاصله چند‌سانتی‌متری یکدیگر بساط کرده‌اند. اطرافشان حدود 

۱۰ فروشنده از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را می‌فروشند. پرده، کیف‌پول، عطر، ساعت، لوازم آشپزخانه، کفش و... از‌جمله کالا‌هایی است که در پشت باغچه یافت می‌شود، اما وزن اصلی خرید و فروش را همان هسته مرکزی لباس‌های کهنه تشکیل می‌دهد؛ لباس‌هایی که عمومشان رنگ‌و‌رو رفته، لکه‌دار و سوراخ هستند.

یکی از فروشنده‌های مرکز حیاط که مویی کم‌پشت و سبیل دسته‌دوچرخه دارد، کتی سبزرنگ به تن کرده و تسبیح می‌چرخاند، در پاسخ به این سؤال که چطور می‌توان فله‌ای خرید کرد؟ با دست به بساطش اشاره می‌کند و می‌گوید «همه‌اش رو می‌خوای؟».

همه‌اش چند تکه یا چند کیلو می‌شود؟ عدلی می‌فروشید؟

از نوک پای من تا اونجا که اصغر ... نشسته، بردار بهت یک تومن می‌دم.

‌این‌ها سالمه؟ خودتون از کجا آوردیدش؟

ما از دم خونه خریدیم. گذشت اون زمان که مردم لباساشونو دور می‌نداختن، الان نون می‌کننش. ما هم می‌خریم یکی، دو تومن بالا پایین اینجا می‌فروشیم.

‌مشتریاتون بیشتر عمده‌فروشن؟

همه‌جور هست. مردم عادی باشن که پول ندارن همشو بخرن؛ مگر کسایی که بخوان از ما بخرن و جای دیگه بفروشن.

به اسم تاناکورا دیگه؟ مگه لباسای تاناکورا خارجی نیست؟

«الان برو همین تاناکورا‌های بغل ببین پولت به یه تیکش می‌رسه اصلا؟! یه کاپشنو دارن می‌دن ۵۰۰ هزار. یه زمانی از تاناکورا می‌خریدن که ارزون بود، الان دیگه کسی پولشو نداره. الان اینا مشتری داره نه خارجی. می‌خوای یا نه؟

فروش لباس‌هایی که از سطل زباله می‌آید

زنی که حدود یک متر آن‌طرف‌تر، بساط فروشنده دیگری را دنبال تکه‌های تمیزتر زیرورو می‌کند، خطاب به من می‌گوید: «راست می‌گه. من خودم فروشند‌م دیگه. از اینجا می‌خرم، می‌برم به دو روز نکشیده همه می‌ره. یه زمانی مردم اخ و پیف می‌کردن، الان رو چشمشونم می‌ذارن. کی داره نو بخره؟».

او زنی حدودا ۴۰ ساله با پوستی تیره و کک‌ومکی است که لباس‌هایی سر تا پا مشکی پوشیده و روی مقنعه‌اش شال بافتی کمی روشن‌تر انداخته تا گوش‌هایش را از سوز روز‌های زمستانی حفظ کند.

به گفته خودش یک‌سالی می‌شود که در حسن‌آباد همین لباس‌های دست‌دوم پشت باغچه را می‌فروشد. تن صدایش را پایین می‌آورد و می‌گوید: «خیلی‌هاشون دروغ می‌گن، جنساشونو نخریدن. از هر‌جا گیر بیارن، اینجا می‌فروشن.

البته بعضی مردمم دستشون تنگه لباساشونو جای اینکه بندازن دور، می‌فروشن، کیلویی. اینام می‌خرن میارن اینجا می‌فروشن، ولی یه زمانی که دیوار مهربانی بود از اونجا می‌آوردن، الانم بیشتر بین آشغالا که می‌گردن دنبال پلاستیک، لباسای دور‌ریخته رو هم سوا می‌کنن، میارن اینجا».

‌شما به مشتری‌هاتون می‌گید این لباس‌ها از کجا آمده؟

خودشون میدونن دیگه. وقتی نو نیست، خارجی هم نیست، اون‌قدرم ارزون... یعنی همون کهنه‌های داخله دیگه. چاره‌ای ندارن. مگه من و شما تا قبل این نو نمی‌خریدیم؟ الان دیگه نمی‌شه که با این گرونیا. اینا رو هم اگه خوب بگردی تیکه‌های تمیزتر بتونی پیدا کنی خوب ازت می‌خرن. هیچی رو دستت نمی‌مونه.

لباس دزدی در بساط باغچه

«تکه‌ای ۱۰ تومنه خانم. هر‌چی بخوای فقط تکه‌ای ۱۰»؛ این را مردی می‌گوید با مو‌های سفید که بسیار لاغراندام است و سیگاری لای لبانش گذاشته. به نظر مسن‌تر از بقیه است و لکه‌های رنگی بزرگی روی پوست صورتش دیده می‌شود. او را عبدالله صدا می‌زنند.

‌لباس بچه هم دارید؟

«لباس بچه، زیر، رو همه چی هست. ۱۰ تومن. کفشم بخوای دارم اونم ۱۰ تومن». این را می‌گوید و خم می‌شود تا از زیر پای همکارش جفتی کفش زمستانی و چند لباس زیر بیرون بکشد و نشانم بدهد.

‌همه‌اش رو یکجا می‌فروشی؟

همه‌شو می‌خوای؟ چقدر می‌دی؟

‌نمی‌دونم شما فروشنده‌اید، شما بگید.

بردار هرچی کرمته بده همش نو هست؛ ولی ببر.

‌خودتون از کجا آوردیدش؟

مرد جوانی که به نظر می‌رسید از دوستان عبدالله باشد، می‌گوید: «از تو سطع آشغال، یه وقتایی هم از روی طناب رخت خانه‌ها می‌دزده». بلافاصله با صدای بلند خنده کوتاهی می‌کند. عبدالله هول می‌شود، یکی به سینه دوستش می‌کوبد و می‌گوید: «رضا حرف مفت می‌زنه. باور نکنید. اینا رو از مردم خریدم».

مردی جوان که خودش را از فروشندگان لباس دست‌دوم در متروی تهران معرفی می‌کند، توضیح می‌دهد که حتی برخی از کفش‌هایی که اینجاست، ممکن است کفش‌هایی باشد که از پشت در ساختمان‌ها جمع شده و لباس‌ها هم ممکن است از هر جایی به دست این فروشندگان رسیده باشد؛ اما چیزی که مهم است این است که این روز‌ها مردم این لباس‌ها را خوب می‌خرند و همین کافی است.

فروش لباس آشغالی در تهران,لباس‌های آشغالی‌های تهران

قدرت خرید لباس تاناکورا هم از دست رفت!

یک سکانس پیش از «باغچه» شیرین است. زنی ۳۵‌ساله با خط لبی تتوشده، کلاه و شال‌گردن بافتنی مشکی و روسری ضخیمی که روی دوشش انداخته است.

او از دست‌فروشان ثابت لباس دست‌دوم در یکی از خیابان‌های اطراف میدان آزادی و از مشتریان عمده پشت باغچه است که زمانی لباس‌های تاناکورا را می‌فروخته و حالا به علت بالا‌رفتن قیمت این لباس‌ها توان خرید ندارد. «آن زمان یه عدل لباس مثلا می‌شد ۵۰۰ هزار تومن؛ اما الان ارزان‌تر از پنج میلیون عدل پیدا نمی‌شه. کل سرمایه من سه میلیون تومنه! حتی اگه پول هم داشته باشم که بخرم، مردم ندارن اون‌همه پول بدن از من بخرن. الان این لباس‌ها رو، ولی از باغچه ۱۰، ۱۵ تومن می‌خرم و تیکه‌ای ۲۰، ۳۰ تومن می‌فروشم».

شیرین تنها فروشنده این خیابان نیست و چندین زن دیگر هم در آن خیابان همکارش هستند؛ با این حال به گفته شیرین او تنها کسی است که برای خرید به پشت باغچه می‌رود، مابقی همین سه میلیون سرمایه را هم ندارند؛ پس یا لباس‌های کهنه خود و خانواده‌شان را برای فروش می‌آورند یا به قول او لباس‌ها را برای فروش «بهشان می‌دهند».

تمام حقوقم برای اجاره‌خانه می‌رود

اعظم، فروشنده بعدی است که به گفتگو با او می‌نشینم. او سرپرست مادر، برادر معلول و دختر نوجوانش است. می‌گوید بازنشسته دولت است و حقوق دارد؛ اما تمام این حقوق را یکجا اجاره‌خانه می‌دهد و برای تأمین هزینه‌های زندگی‌اش راهی جز فروش این لباس‌ها ندارد.

«اولش چند نفر توی محلمان را دیدم که لباس دست‌دوم میارن، من هم به سرم زد که این کار رو بکنم؛ لباس‌ها و وسایل خونه رو تا جایی که می‌تونم میارم و می‌فروشم. به خدا قسم لباس‌ها و وسایل من تمیزه، از خونه آوردم. چند باری هم کسایی که لباساشون رو دیگه نمی‌خواستن آوردن دادن بهم تا بفروشم و زندگیم بچرخه، اما اون‌ها رو هم می‌برم خونه می‌شورم و میارم».

تنها در همان خیابانی که اعظم لباس می‌فروشد، بیش از ۱۰ دست‌فروش لباس دست‌دوم که بیشترشان زنان سرپرست خانواده هستند، بساط می‌کنند. تقریبا تمام آن‌ها می‌گویند که آنچه می‌فروشند لباس‌های استفاده‌شده خودشان یا اقوام و دوستان‌شان است که به قصد کمک به جای سطل زباله سر از بار آنان درآورده است.

به گفته خودشان با کمترشدن قدرت خرید مردم در ماه‌های اخیر بازارشان خوب شده و هرچه هم نتوانند در جای ثابت‌شان بفروشند، به مترو می‌برند تا در عرض چند ساعت فروخته شود. بار یکی از این فروشنده‌ها که پیرزنی حدودا ۷۰‌ساله است، شامل یک کیف‌دستی زنانه، دو قاب گوشی که به گفته خودش متعلق به پسرش بوده، چهار پیراهن و یک ساعت کوکی است. «اینا مال خودمه همشو از خونه آوردم حتی این کیف هم مال خودمه، تمیز تمیزه. یه وقت بدت نیاد. شوهر ندارم، بچه‌هام هرکدوم سر زندگی خودشونن، اینا رو نفروشم نون شب ندارم، یه وقت فکر نکنی دزدیه‌ها. به فاطمه زهرا از خونه آوردم. بردار هر چقدر می‌خوای بده، حلالت».  

  • 14
  • 3
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش