به گزارش شرق، خشونت علیه زنان و به طور خاص خشونت خانگی که امروزه به عنوان یکی از معضلات اصلی اجتماعی در بسیاری از جوامع در مرکز توجه بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی و دولتمردان قرار گرفته است، پیشینهای به اندازه تاریخ بشر دارد و پدیدهای نوظهور نیست. این پدیده در حقیقت به چرخهای معیوب مبدل شده است که با گذشت قرنها و ظهور نسلهای جدید، بشر همواره در حال تکرار آن است.
نگاهی دقیق به مهمترین نظریات و پژوهشهای مطرحشده در میان انواع متعدد نظریات و پژوهشهای مطرح در تبیین علل بروز این پدیده، نشان میدهد انواع خشونت و اشکال آن علیه زنان، چه به صورت پنهان و چه به صورت آشکار، عملا بنمایهای فرهنگی دارد و برایندی از ساختار فرهنگی حاکم بر جامعه است که مردم و جامعه را وادار به پذیرش این اَشکال از خشونت میکند. براساس پارهای از این نظریات موسوم به نظریات یادگیری اجتماعی، وضعیتهای اجتماعی و محیطی در آموزش رفتارهای خشونتآمیز به افراد نقشی مؤثر دارد.
براساس این دسته از نظریات و پژوهشهای صورتگرفته بر مبنای آن، پرخاشگری و خشونت بهمثابه رفتارهایی اجتنابناپذیر تلقی نمیشوند، بلکه بهعنوان رفتارهایی در نظر گرفته میشوند که افراد با مشاهده و تأمل در الگوها و پیامدهای رفتار به یادگیری و تکرار آن رفتار میپردازند؛ ازاینرو این نظریات پیشبینی میکنند پسرانی که در دوران کودکی خود شاهد خشونت علیه مادرانشان بودهاند یا خود مورد خشونت واقع شدهاند، در دوران بزرگسالی بیش از سایر پسران برای حل اختلافات خانوادگی خود به خشونت روی میآورند و در مقابل دخترانی نیز که در کودکی شاهد خشونت علیه مادرانشان بودهاند با احتمال بیشتری، بیش از سایر دختران، قربانی خشونت شوهران خود میشوند.
دستهای دیگری از این دسته نظریات که قویا معتقدند خشونت خانگی رابطه تنگاتنگی با ساختارهای فرهنگی و اجتماعی یک جامعه دارد، نظریات فمینیستی است. این دسته از نظریات، ریشه اصلی خشونت علیه زنان را در شیوههای جامعهپذیری نقشهای جنسیتی، از گذشته تا به امروز میداند و معتقد است هویتهای جنسیتی حاکم در یک جامعه از طریق فرایندهای جامعهپذیری موجود در افراد و خانواده درونی شده و به فرزندان انتقال مییابد و این خود علتی مهم در دائمیشدن سلطه مرد و مطیعبودن زن در خانواده است؛ زیرا این شیوههای جامعهپذیری، غالبا از زنان تصویری آرام، مطیع، منفعل، عاطفی و وابسته و از مردان تصویری مستقل، استوار، منطقی و توانا ترسیم میکند. و علت این نوع جامعهپذیری نیز از دید این نظریهپردازان به ساختار قدرت شکل گرفته بر پایه گفتمان پدرسالاری بازمیگردد. از دید این نظریهپردازان، زندگی از دریچه دید مردان تعریف، تولید و بازتولید شده و میشود.
این نظریه، با درنظرگرفتن دو منبع عمده تعریفکننده هویت در ایران، یعنی گفتمان سنتی و گفتمان مدرن، تعارضات و تنشهای حاصل از جامعهپذیری نقشهای جنسیتی در نهاد خانواده را با وجود چیرگی الگوهای فرهنگی پدرسالارانه بر جامعه حاصل روبهروشدن جامعه ایران با مدرنیته و تأثیرپذیری ساخت فرهنگی و اجتماعی جامعه از این گفتمان میداند و درست به همین دلیل است که بسیاری از پژوهشها نشان میدهند هرچه میزان پذیرش نقشهای جنسیتی از سوی زنان بیشتر باشد...
... میزان خشونت اعمالشده از سوی همسران علیه آنها کمتر است (علیوردینیا و همکاران ١٣٩٢)؛ زیرا براساس آنچه گفته شد، میتوان گفت، زنانی که نسبت به باورهای کلیشهای جنسیتی حاکم، اعتراض میکنند، به این دلیل بیشتر در معرض خشونت واقع میشوند که این اعتراض و سرپیچی آنها تهدیدی علیه اقتدار مردانه به شمار میآید و مردان تنها با اعمال خشونت، میتوانند از قدرت خود محافظت کنند.
بنابراین براساس نظریات فوق و با پذیرش این مسئله که خشونت خانگی پیوندی تنگاتنگ با ساختار فرهنگی و اجتماعی یک جامعه دارد، میتوان گفت اساسیترین راهحل برای مقابله با این معضل، راهحلی فرهنگی و مبتنی بر آموزش و افزایش آگاهی عمومی افراد جامعه، چه زن و چه مرد است. نگاهی جامع به مطالعات و بررسیهای انجامشده که مشخصا با هدف ارائه راهکارهایی در زمینه کاهش و محو خشونت خانگی صورت گرفتهاند، نشان میدهد قریب به اتفاق این مطالعات نیز مؤثرترین راهکار برای مقابله با این پدیده را استفاده از ابزارهای فرهنگی در کنار ابزارهای قهری میدانند.
اقداماتی همچون آموزش افراد جامعه (زن و مرد) به منظور تغییر در نگرش و باورهای جنسیتی آنها، آگاهکردن زنان از حقوق شرعی و قانونی خود در خانواده و جامعه، از جمله این اقدامات فرهنگی به شمار میآید که بدون شک مدارس در دستیابی به اهداف فوق، بهویژه ایجاد نگرش صحیح نسبت به جنس مخالف در دانشآموزان، پرهیز از خشونت و کسب مهارت در حل مشکلات رفتاری در خانواده نقشی اساسی و پررنگ دارند. براساس نظر بسیاری از صاحبنظران برای تحقق مؤثر این مهم، یعنی تغییر در نگرش و باورهای جنسیتی حاکم از طریق آموزش، باید به دو محور اصلی در این زمینه، یعنی محتوای آموزشی و روشهای آموزشی توجه داشت.
محتوای آموزشی که با هدف توانمندسازی زنان و مردان در مواجهه با مشکلات زندگی تهیه میشود، میتواند شامل آموزش نحوه سازگاری افراد با تغییرات سبک زندگی از سنتی به مدرن و مشارکت زنان در فرایند تصمیمگیری در خانواده، آموزشهای قبل و بعد از ازدواج در زمینههای حقوقی، بهداشتی و روانی، آشنایی با خصوصیات روانشناختی زن و مرد و تفاوتهای آنها، نحوه حسن معاشرت با یکدیگر، مهارتهای ارتباطی و سازگاری برای مواجهه با مشکلات و انتخاب درست رفتارهای جایگزین در حل مسئله، مدیریت استرس و کنترل خشم، رفتار و روابط صحیح در ارتباطات زناشویی و جنسی باشد.
از سویی روشهای آموزشی نیز باید متناسب با این محتوای آموزشی و گروههای مخاطب باشد. از جمله این روشهای مورد تأکید در سطح مدرسه از دید صاحبنظران، استفاده از کتابهای درسی در مقاطع مختلف، تهیه کتابچههای آموزشی ویژه (فوقبرنامه) برای دانشآموزان، برگزاری کارگاههای آموزشی مهارتهای زندگی و توانایی حل مسئله برای دانشآموزان و خانوادههاست، اما نگاهی به محتواهای آموزشی موجود در مدارس و کتب درسی در ایران نشان میدهد که متأسفانه نهتنها نظام آموزشی موجود در این زمینه هیچ گامی برنداشته، بلکه بهنوعی به تثبیت و دوام نگرشهای جنسیتی غلط موجود که خود میتواند زمینهساز بروز خشونت خانگی باشد، دامن زده است.
نگاهی دقیق به محتوای کتابهای درسی بهعنوان رایجترین و قدرتمندترین ابزار آموزشی در مدارس نشان میدهد که این کتابها بهویژه در مقطع ابتدایی گرایش دارند زنان و مردان را بیشتر در نقشهایی مجسم کنند که منطبق بر کلیشههای سنتی و مربوط به گذشته است تا نقشهای جنسیتی مربوط به زمان حال یا آینده.
خدیجه پاکضمیر
- 17
- 3