پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۶:۲۷ - ۱۱ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۲۵۸۱
رفاه و آسیب های اجتماعی

داستان زنی که برده جنسی شد

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا
شاندرا ووارانتو، دختر جوانی بود که به امید شروع به کار در یک هتل به آمریکا رفته بود ولی قاچاقچیان انسان او را وادار به روسپی‌گری، بردگی جنسی، استفاده از مواد مخدر و قربانی خشونت کردند.

به گزارش فرادید به نقل از بی بی سی، شاندرا داستان زندگی خود را چنین شرح می دهد: اولین هفته ماه ژوئن سال ۲۰۰۱ بود که وارد آمریکا شدم. برای من آمریکا سرزمین شانس و فرصت بود و به همین دلیل هنگامی که از گمرک فرودگاه جان اف کندی در نیویورک عبور می کردم از این که در این کشور جدید بودم هیجان زده شده بودم؛ اگر چه به دلیل سینما و تلویزیون این کشور به طور عجیبی برایم آشنا به نظر می آمد.

 

هنگامی که به سالن ورود مسافران قدم گذاشتم اسم خودم را شنیدم و وقتی رویم را برگرداندم مردی را دیدم که عکس من در دستش بود. انتظار داشتم این شخص که نامش جانی، بود مرا به هتلی که قرار بود کار کنم ببرد.

 

این واقعیت که هتل محل کار من در شیکاگو بود و من وارد فرودگاه جان اف کندی که بیش از هزار کیلومتر با شیکاگو فاصله دارد شده بودم، نشان می داد که تا چه حد ساده و بی تجربه بودم. من که ۲۴ سال داشتم هیچ فکر نمی کردم در چه راهی قدم گذاشته ام.

 

من بعد از فارغ التحصیل شدن در رشته امور مالی، مدتی را در بانکی در اندونزی کار کرده بودم ولی پس از شروع بحران مالی آسیا و نیز بی ثباتی سیاسی اندونزی، کارم را از دست دادم.

 

از آنجا که می بایستی هزینه نگاهداری دختر سه ساله ام را تامین کنم در جستجوی کار در خارج از کشور برآمدم. پس از دیدن یک آگهی استخدام در هتل های آمریکا، ژاپن، هنگ کنگ و سنگاپور، آمریکا را انتخاب کردم.

 

شرط استخدام من، دانستن اندکی زبان انگلیسی و پرداخت مبلغی معادل ۲۷۰۰ دلار بود. حقوقی که به من پیشنهاد شده بود حدود ماهانه ۵۰۰۰ دلار بود که برای نگاهداری دخترم که قرار بود با مادرم در اندونزی بماند، کافی بود.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا شاندار در سمت راست مردی که در تصویر ایستاده دیده می شود

 

ورود به آمریکا

من همراه با چهار زن دیگر و یک مرد در فرودگاه جان اف کندی پیاده شده بودیم. جانی، ما را به دو گروه تقسیم کرد و تمام مدارک من از جمله پاسپورتم را گرفت و با دو زن دیگر سوار اتومبیل شدیم.

 

پس از مدتی، اتومبیل در یک پارکینگ توقف کرد و جانی ما را سوار اتومبیل تازه ای کرد. متوجه شدم که راننده جدید به جانی مبلغی پول داد. در اینجا بود که شک و تردید من شروع شد ولی به خودم تلقین می کردم که نگران نباشم.

 

راننده تازه هم ما را به راه دوری نبرد و خارج یک رستوران از ما خواست پیاده شده و سوار اتومبیل دیگری شویم. سومین راننده ما را به خانه ای برد و تحویل کسی داد که مسلح بود. این شخص ما را به زور سوار ماشین کرد و به خانه ای در بروکلین برد.

 

هنگامی که در این خانه باز شد دختر ۱۲ یا ۱۳ ساله ای را دیدم که روی زمین افتاده بود و در حالی که فریاد می زد و خون از بینی اش می آمد، چندین مرد به نوبت به او لگد می زدند.

 

روز بعد جانی به این خانه آمد و با پوزش از این که پس از جدا شدنش از ما باید اشتباه وحشتناکی رخ داده باشد گفت برای تهیه کارت شناسایی عکس خواهیم گرفت و بعد برای خرید یونیفورم خواهیم رفت تا بتوانیم کارمان را در هتل شیکاگو شروع کنیم. پس از صحنه های فجیعی که دیده بودم جانی به نظرم یک فرشته می آمد و به او اعتماد کردم.

 

مردی که ما را برای عکس گرفتن برده بود، برای خریدن یونیفورم ما را به مغازه ای برد که لباس های زنانه  و مدل هایی که من هرگز آنها را ندیده بودم می فروخت. اینجا محل فروش یونیفورم نبود.

 

احساس خطر

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا شاندرا به همراه سه قربانی دیگر قاچاق انسان

 

متوجه شده بودم که به من دروغ گفته اند و وضعیتم خطرناک است. حتی یادم می آید به اطراف مغازه نگاه می کردم تا ببینم می شود به نحوی فرار کنم؟ ولی می ترسیدم و کسی را هم در آمریکا نمی شناختم. دو دختر دیگری که با من بودند به نظر می رسید از خریدشان لذت می برند.

 

روز بعد من از گروه خودم جدا شدم و دیگر آن دو دختر را ندیدم. با اتومبیل من را به خانه ای بردند و در آنجا قاچاقچیانی که مرا به آمریکا کشانده بودند به من تجاوز کردند.

 

آنها اندونزیایی، تایوانی، چینی های مالزیایی و آمریکایی بودند. چیزی که آن شب بخصوص مرا خیلی گیج کرده و ترسانده بود این بود که لباس یکی از این مردان آرم پلیس داشت و تا به امروز نمی دانم که او واقعا پلیس بود یا نه.

 

آنها به من گفتند که ۳۰ هزار دلار به آنان بدهکارم و باید با این کار بدهی ام را بپردازم. من را به روسپی‌ خانه ها، آپارتمان ها، هتل ها و کازینوهای متعددی در شرق آمریکا بردند ولی من به ندرت دو روز در یک جا بودم و هرگز نمی دانستم کجا هستم یا کجا می روم.

 

قاچاقچیان من را با زور اسلحه وادار به استفاده از مواد مخدر می کردند. هر روز تمام ۲۴ ساعت به انتظار می نشستیم و اگر کسی نمی آمد کمی می خوابیدیم. در مواقعی که مشتری نبود خود قاچاقچیان به ما تجاوز می کردند.

 

علیرغم این اتفاقات، مثل این بود که کرخ شده بودم و نمی توانستم گریه کنم. در حالی که اندوه، عصبانیت و نومیدی بر من غلبه کرده بود، کارهایی را که به من می گفتند انجام می دادم و به سختی برای زنده ماندن تلاش می کردم. من منظره دختر بچه ای را که به او کتک می زدند فراموش نکرده بودم و می دیدم قاچاقچیان چطور زنانی را که سرکشی می کردند و حاضر به تن‌فروشی نمی شدند کتک می زدند.

 

بیشتر شب ها حدود نیمه شب یکی از قاچاقچیان مرا با اتومبیل به یک کازینو می برد. گارد محافظ من که اسلحه به دست داشت من را از در مخصوص خدمه هتل به اطاق مخصوص می برد. در تمام طول شب مامور محافظ من در راهرو می ایستاد تا مانع فرار من شود.

 

از نظر جسمی ضعیف بودم و قاچاقچیان فقط به من سوپ ساده برنج می دادند و غالبا تحت تاثیر مواد مخدر قوی بودم.

 

دفتر خاطراتی داشتم که با مخلوطی از زبان های اندونزیایی، ژاپنی و علائم و اشارات سعی می کردم اتفاقاتی را که در طول روز افتاده در این دفتر یادداشت کنم. این که چکار کرده ام، کجا رفته ام. تاریخ روزها را نیز می نوشتم که البته کار مشکلی بود چون در داخل روسپی‌خانه راهی نبود که بدانم شب است یا روز.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا

 

تصمیم به فرار

روزی که با نینا دختر ۱۵ ساله ای که با من دوست بود به روسپی‌ خانه ای در بروکلین رفته بودم، رئیس این روسپی خانه که زن خوب و مهربانی به نظر می رسید شماره تلفن مرد جوانی را به ما داد و گفت که اگر روزی توانستیم خودمان را از این بند آزاد کنیم این مرد به ما کار شرافتمندانه خواهد داد و خواهیم توانست پول پس انداز کنیم و به اندونزی برگردیم.

 

چند روز بعد من و نینا موفق شدیم از راه پنجره کوچک دستشویی که بازمانده بود فرار کنیم و به شماره تلفنی که به ما داده شده بود زنگ بزنیم.

 

مرد جوان به دیدنمان آمد و ما را به یک هتل برد و گفت منتظر باشیم تا برای ما کار پیدا کند. او از ما مواظبت می کرد و غذا و لباس برایمان می آورد. ولی پس از چند هفته سعی کرد ما را وادار به همبستری با مردان هتل کند. وقتی حاضر به این کار نشدیم به جانی تلفن کرد تا بیاید و ما را ببرد. معلوم شد او هم یکی از همان قاچاقچیان است و با زنی که رئیس روسپی‌خانه بروکلین بود همکاری می کند.

 

اما قبل از رسیدن جانی، من موفق به فرار شدم و خودم را به یک ایستگاه پلیس رساندم و ماجرا را شرح دادم. ولی مامور پلیس حرف های من را باور نکرد و با وجود نداشتن پول و مدارک، گفت در خیابان خطری من را تهدید نمی کند. دو مامور دیگر هم جواب مشابهی دادند.

 

پس از آن به کنسولگری اندونزی رفتم و برای گرفتن پاسپورت و مدارک دیگر، تقاضای کمک کردم می دانستم که در کنسولگری اطاقی هست که در مواقع اضطراری اشخاص می توانند آنجا بخوابند ولی آنها هم کمکی به من نکردند.

 

سرگردانی در خیابان های نیویورک

ناچار شدم که شب ها را در خیابان ها یا متروی نیویورک بخوابم و برای پول غذا گدایی کنم. هر وقت کسی به حرف من گوش می داد داستان زندگی ام را تعریف می کردم و می گفتم در همان نزدیکی خانه ای است که زنان در آنجا زندانی اند و احتیاج به کمک دارند. روزی مردی که می گفت نامش ادی، است برای من غذا خرید. او یک ملوان اهل اوهایو بود که در مرخصی به سر می برد. وقتی شرح حالم را به او گفتم، از من خواست ظهر روز بعد در همانجا او را ملاقات کنم.

 

روز بعد که ادی را دیدم به من گفت از طرف من با اف بی آی، تلفنی صحبت کرده و اف بی آی به پلیس آن ناحیه تلفن زده. می بایستی ما همان دقیقه به ایستگاه پلیس برویم تا ماموران به من کمک کنند.

 

دو کارآگاه به تفصیل از من سئوال کردند. من دفتر خاطراتم را که جزئیات محل روسپی‌خانه ها را نوشته بودم و جعبه کبریت هایی را که از کازینوهایی که در آنجا مجبور به تن‌فروشی شده بودم، برداشته بودم به ماموران نشان دادم. آنها با شرکت هواپیمایی و اداره مهاجرت تماس گرفتند تا از صحت اظهارات من مطمئن شوند.

 

پس از آن از من خواستند همراه آنها به روسپی‌خانه بروکلین بروم تا دوستانم را آزاد کنند.

 

الان از یادآوری صحنه دستگیری قاچاقچیان لذت می برم ولی در آنموقع خیلی نگران بودم و می ترسیدم که ماموران وارد ساختمان شوند ولی ببینند که آن شب هیچ اتفاقی نمی افتد. از این بیم داشتم که فکر کنند به آنان دروغ گفته ام و مرا زندانی کنند.

 

پس از رسیدن به ساختمان توانستم از پشت پنجره با نگاه به داخل اطاق، جانی و دخترانی را که آنجا کار می کردند ببینم. سه زن که یکی از آنها نینا بود دیده می شدند. هیچ وقت صحنه ای را که این زنان که برهنه بودند و تنها با حوله ای خودشان را پوشانده بودند، از ساختمان خارج می شدند، فراموش نخواهم کرد. دوستان من آزادی شان را به دست آورده بودند و از خوشحالی فریاد می کشیدند.

 

جانی و دو مرد دیگری که روز بعد دستگیر شدند متهم و نهایتا مجرم شناخته شدند.

 

تلاش برای بازگشت به زندگی عادی

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا شاندرا در کنفرانسی خبری در کنار دو تن از نمایندگان کنگره

 

ولی من برای التیام دردهایم هنوز به کمک و گذشت زمان احتیاج داشتم. ماموران اف بی آی، من را به موسسه ای در نیویورک که به قربانیان جنایت و اذیت و آزار کمک می کند، معرفی کردند. کارکنان این موسسه ترتیبی دادند که بتوانم به طور قانونی در آمریکا بمانم و کار پیدا کنم.

 

من می توانستم به اندونزی و نزد خانواده ام برگردم ولی برای این که بتوانم علیه قاچاقچیان انسان شهادت دهم، می بایستی در آمریکا بمانم. تمام این روند چندین سال طول کشید.

 

قاچاقچیان در اندونزی برای پیدا کردن من در جستجوی یافتن نشانی منزل مادرم بودند و به همین جهت مادرم و دخترم ناچار شدند مخفی شوند. ولی خطری که آنان را تهدید می کرد تا آن حد زیاد بود که موسسه ای که به من کمک کرده بود، امکانات آمدن دخترم به آمریکا را فراهم کرد وسرانجام در سال ۲۰۰۴ دخترم به من ملحق شد. در سال ۲۰۱۰ به من اجازه اقامت دائم در این کشور داده شد.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا در کاخ سفید در کنار جان کری، وزیر خارجه آمریکا

 

اکنون ۱۵ سال از تاریخی که وارد آمریکا شدم می گذرد. دختر کوچکم الان یک تین ایجر است و یک پسر ۹ ساله هم دارم. تصمیم گرفته ام برای نجات قربانیان قاچاق انسان از هیچ کمکی دریغ نکنم و به همین جهت تشکیلاتی به اسم منتاری، را تاسیس کردم که به این قربانیان کمک می کند تا دوباره در جامعه ادغام شوند و کار پیدا کنند.

 

در همین حال ما سعی می کنیم کسانی را که هنوز فکر می کنند آمریکا بهشت موعود است با خطراتی که بر سر راهشان است آشنا کنیم. هرسال قاچاقچیان انسان ۱۷ تا ۱۹ هزار نفر را به طور غیرقانونی به آمریکا می آورند.

 

من در کلیساها، مدارس، دانشگاه ها و ادارات دولتی در باره تجربیاتم صحبت می کنم. چندی قبل از سناتورهای آمریکایی درخواست کردم قانونی را تصویب کنند که به موجب آن باید کارگران خارجی که به آمریکا می آیند به حقوق خود آگاهی داشته و برای استخدام پول پرداخت نکنند و در باره دستمزد و شرایط زندگی شان در آمریکا واقعیت به آنان گفته شود. خوشحالم که اکنون قانون عوض شده و آژانس هایی که کارشان استخدام کارگر از خارج از آمریکاست، باید قبل از شروع فعالیت، در وزارت کار آمریکا ثبت نام کنند.

 

در سال ۲۰۱۵ بود که از من درخواست شد عضو یک شورای مشورتی جدید شوم که کارش کمک به قربانیان قاچاق انسان است و برای اولین بار در ماه ژانویه در کاخ سفید آمریکا با اعضای این شورا ملاقات کردم.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی,شاندرا شاندرا در گردهمایی که برای پایان دادن به خشونت علیه زنان برگزار شده - مارس ۲۰۱۶

 

هنوز با نینا که به تازگی ۳۰ ساله شد دوست نزدیک هستم و شماره تلفن ادی، مردی را که هنگامی که درمانده بودم، از جانب من با اف بی آی صحبت کرده بود، تا این اواخر داشتم.

 

در سال ۲۰۱۴ حوالی کریسمس به او تلفن کردم تا او را در جریان اتفاقاتی که برایم افتاده بود بگذارم ولی او حرف من را قطع کرد و گفت تمام داستان من را دنبال کرده و از این که برای خودم زندگی تازه ای درست کرده ام خوشحال است. ادی گفت: "هرگز فکر نکن که از من تشکر کنی- همه این کارها را خودت کرده ای."

 

ولی ادی من از تو متشکرم که آن روز در پارک به حرف هایم گوش دادی و کمکم کردی تا زندگی ام را دوباره شروع کنم.

 

 

  • 69
  • 16
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱۱
در انتظار بررسی: ۲۲
غیر قابل انتشار: ۲۴
جدیدترین
قدیمی ترین
بشر دوپا تا چه حد میتونه پست و رزل باشه
متسفانه عدم آگاهی و کمبود اطاع رسانی و بی چارگی و در ماندگی زنان رو به راه های نا معلوم می کشاند . چند در صد از زنان از این هلا کت توا نسته اند نجات پیدا کنند ؟حتی خیلی از زنان در خانه ی خودشان مورد آزار جنسی از طریق همسرشان قرار می گیرند .
پیشنهاد میکنم
تاسف برای قاچاق چیان انسان فایده نداره و اونا وجدان درد نمیگیرن پس بهتره با فکر و ذهن خودمون محیط و انسان رو بشناسیم و به همه دخترانمان بگیم که همچین گروه ها و انسان های هم هستن که هیچی جز منافع خودشون واسشون مهم نیست.بیاین واقعا باهم مهربان باشیم.
خالی بندی بود
برده جنسی داعش قاجاق انسان برده های جنسی زن چه خبره دنیا!!!!
خیلی خوبه که
هم قشنگ بود هم غم انگیز ممنونم
کسانی که به عشق سرزمین پوشالی قدم به غرب می گذارند باید بدانند هر لحظه عواقب اینچنینی آنها راتهدید می کند . یکی از آشناها می گفت ما در آلمان با اینکه مهندس برق با سابقه ۱۵ سال دارم خونه و.. ندارم و فقط به امید بازنشستگی هستم اونموقع ما قدر ایران به این آزادی و انسان دوستی و رفاه رو نمی دونیم کجای دنیا گاز و برق و آب به این راحتی می تونی استفاده کنی و... موارد دیگر - بائید با تلاش ایران را بیشتر بسازیم و..
برده جنسی؟؟؟ چه اصطلاحی هست آخه متاسفم
اوه اوه چقدر فاجعه
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش