مهشيد زني ۲۹ ساله است. خيلي دوست داشتم از نزديک با او صحبت کنم. او حدود دو سال پيش قرباني اسيدپاشي از سوي همسرش شده بود و وقتي درخواست طلاق داده بود، شوهرش يک روز بعد از اولين دادگاهشان، در خانه روي صورت و دستهايش اسيد پاشيده بود.
تمامي اين شرح حال کوتاه او را از يک روانشناس شنيده بودم که يکي، دوبار به دفتر همسرش که وکيل است، رفتوآمد داشته تا اينکه شوهر مهشيد بعد از سه هفته از ارتکاب جرم دستگير شده است. شماره تلفن مهشيد را به من دادند اما آدرس دقيق از منزلش نداشتند.
مهشيد ساکن شهريار است؛ بعد از چندينبار زنگزدن که ملاقات کوتاهي با مهشيد و خانوادهاش داشته باشم از سوي مهشيد و پدرش با رفتار پرخاشگرانه روبهرو شدم و تلفن را دائم قطع ميکردند. بااينحال، عقب ننشستم و دوباره پيگيري کردم.
پدر مهشيد آخرینبار با صداي بغضآلودش از من خواست از جان دخترش چه ميخواهم؟ من در يک جمله گفتم ميخواهم بدون آنکه نامي از مهشيد و خانوادهاش برده شود تا حدي از علل ماجرا و شرايط دخترشان آشنا بشوم تا بتوانم جامعه را از نزديک با اين معضل آگاه کنم. پدرش به من گفت شمارهات را بده و به هنگام خداحافظي گفت در روزنامه يا هرجا کار ميکني، بنويس اسيد يعني روزي هزاربار آرزوي مرگکردن!
تلفن را قطع کرد. ميدانستم خيلي پاپيچشان شده بودم ولي مگر پيداکردن شماره و يک قرباني اسيد راحت است اما با جمله آخر پدر مهشيد از ته دل منصرف شدم و گفتم اين جريان اسيدپاشي که خودم از نامبردنش گاهي رعشه بر اندامم ميافتد را بيخيال ميشوم اما ۴۰ دقيقه بعد از خانه مهشيد زنگ زدند. اينبار، پاي تلفن مادر مهشيد بود و گفت: «مهشيد تصميم گرفته فقط تلفني صحبت کند و ملاقات حضوري قبول نميکند.
براي خود ما هم اينطوري بهتر است شايد برخي کلماتش برايت ناخوانا باشد بههميندليل تلفن رو روي پخش ميگذارم، هرجايش را متوجه نشدي، من برايت ميگويم.» از آنجا که سؤالاتم را آماده نکرده بودم و يک شوک ناگهاني به من دست داده بود، هم خوشحال بودم که بالاخره روي اين پرونده کار خواهم کرد و هم ناراحت از اينکه من با سؤالاتم آنها را رنجيدهخاطر ميکنم.
چندبار خواستم بگويم اگر واقعا تمايلي نداريد، من تصميم گرفتهام ديگر مزاحمتان نشوم اما حس کنجکاوي بر حسهاي ديگرم غلبه کرد. به مهشيد سلام دادم و بابت پيگيريهاي چندروزهام عذرخواهي کردم. در صداي مهشيد، بغض، کينه و خشم موج ميزد؛ هر کلمهاي را با يک نوع حس ادا ميکرد. با کمک مادر و پدرش توانستم يک گفتوگوي کوتاه اما نفسگير و سخت داشته باشم.
مهشيد در ابتدا گفت شما دليلش را ميخواهيد بدانيد و من ميگويم: «بعد از پنج سال زندگي مشترک به دليل اعتياد همسرم (به او لقب وحشي داده بود) به هروئين و فروختن تکهتکه از اسبابهاي زندگيمان بهمنظور فراهمکردن پول براي خريد اين مواد کوفتي، تصميم به جدايي گرفتم. با پدرم مشورت کردم و پيش يک وکيل رفتيم که گويا بايد از آشناهاي شما هم باشد. ايشان دادخواست طلاق را آماده کردند و من از همان روز، ديگر به خانه سابقم بازنگشتم.
در نخستين جلسه دادگاه، شوهرم به پاي من و خانوادهام افتاده بود که ترک ميکند و ديگر به سراغش نميرود اما چون چندينبار از اين قولها داده بود من از تصميمم منصرف نشدم. تا اينکه خاطرم هست حتي جلوي قاضي گفت اين با پسرخالهاش روابط نامشروع دارد و ميخواهد از من جدا شود تا به او برسد و من نميگذارم. از همه جالبتر آن بود که من اصلا پسرخاله نداشتم.» مادرش در ادامه گفت: «ببینيد اين هروئين با آدم چهکار ميکند که آن مرد را دچار توهم ميکند. مهشيد اصلا خاله ندارد که بخواهد پسرخاله داشته باشد.»
در جواب سؤالم که اين قضيه براي شما چه زمانی پيش آمد، مهشيد با حالت پرخاشگرانهاي گفت: «فرداي همان روز دادگاه لعنتي، عصرش با جعبه شيريني آمد خانه ما. پدرم سر کار بود من و مادرم خانه بوديم. يادم هست به مامان گفتم چرا در را رويش باز کردي؟ (مادر با صداي آهسته و ملتمسانه به مهشيد دائم ميگويد ببخشيد عزيزم، ببخشيد.
آن وحشي جلويم زانو زد اصرار کرد و من در جواب گفتم مهرم را بخشيدم و بقيه لوازم خانه را هم برايت گذاشتهام ديگر چي از جانم ميخواهي مگر خودت چندبار نگفتي از زندگيات بيرون بروم که حالا رفتم. من پا به آن خانه نميگذارم. در همان موقع يا شايد هم مدتي بعد، اصلا يادم نميآيد از تو جيب شلوارش يک شيشه درآورد تا شيشه ديدم متوجه شدم اسيد هست و تنها کاري که توانستم انجام دهم، دستهايم را جلوي صورتم گرفتم و بعد که خودتان مابقياش را ميدانيد.»
مادر مهشيد با گريه گفت: «من صداي جيغ را شنيدم آمدم به سالن پذيرايي، شوهرش نبود و مهشيد مثل مار به دور خود ميپيچيد و جيغ ميکشيد من اول فکر کردم کتکش زده سراغش آمدم و صورتش را برگرداندم، دستهايش به صورتش قفل شده بود. (گريه ميکند) و نميتوانستم دستهايش را بردارم، دست خودم هم به سوزش افتاده بود. پدر مهشيد داد ميزند که تلفن را قطع کنيد. زبانم قفل است.»
مادر ادامه ميدهد: «از آنجا که مهشيد دستهايش را جلوي چشمش گرفته بود خداروشکر به چشمانش آسيبي نرسيد کمي از بيني اما چانه و دهانش و دستانش کاملا سوخت. لبهايش را چندبار جراحي کرديم و خداروشکر دهانش باز ميشود و ميتواند صحبت کند اما هضم غذا برايش کمي سخت است.
گاهي اوقات بعضي از کلماتش نامفهوم است. براي يک ماه بعد هم خدا بخواهد يک جراحي ديگر براي صورتش وقت داريم و بعد انشاءالله جراحي براي دستهايش.» از او درمورد هزينههاي عمل پرسيدم که گفت: «نه خداروشکر مشکلي از لحاظ مالي نداشتيم؛ البته دکترها هم لطف ميکنند وقتي قضيه اسيد را متوجه ميشوند، تخفيف ميدهند. به پدر مهشيد يک خانه به ارث رسيده بود که ما آن را فروختيم و خانه خودمان را هم کوچکتر کرديم و به کل از تهران رفتيم و در شهريار زندگي ميکنيم.
مهشيد ديگر دوست نداشت در آن محله زندگي کند؛ البته وقتي از خانه بيرون برود و يک ماسک بزند و دستانش پوشيده باشد کسي متوجه نميشود اما هميشه ميگويد دستهايم خشک شدهاند.» مهشيد در پاسخ سؤالم که شوهرش کجاست، گفت: «بعد از چند هفته که خودش را گموگور کرده بود، پيدايش کرديم الان زندان است و تصميم دارم به اشد مجازات برسد. جالب است حتي يکبار هم خانوادهاش نيامدند به من بگويند بگذر و اين کار را نکن. خودشان ميدانند فرزندشان چه جانوري است.»
از اينکه با جديت تمام از کينهاش سخن ميگفت، واهمه داشتم اما از طرفي خوشحال بودم پدر و مادر مهشيد حواسشان به او هست و اينکه کانون خانوادهاش گرم و حامي هستند. از مهشيد درباره مشاورهرفتن پرسيدم: «سه ماهي هست که ميروم؛ البته برايم رنجآور است اين قضيه را بازگو کنم و دائم بخواهم از حالتهاي روحيام صحبت کنم. ترجيح ميدهم خودم با آنها کنار بيايم اما مادر و دختر داييهايم خيلي اصرار دارند.»
سؤال خيلي مانده بود اما کاملا متوجه ميشدم پدر مهشيد ميخواهد اين مکالمه زودتر پايان يابد و هم اينکه صداي مهشيد کمي مبهم و خسته به نظر ميرسيد. با اينکه خيلي سؤال داشتم، ترجيح دادم بيشتر از اين يادآور لحظات رنج و عذابشان نشوم و خداحافظي کردم. حالا اين آغاز کار من بود؛ گفتوگو با مهشيد و مراجعه به روانشناسان و روانپزشکان و گفتوگو با آنها.
اسيدپاشي پديدهاي نیست که امروزه با آن روبهرو هستيم بلکه يک فاجعه تلخ انساني است که بشر، بدترينها را براي همنوعش ميخواهد. اين نهايت قساوت و بيرحمي يک فرد است که نميتوان نام انسان روي آن نهاد.
مطالعه در برخي موارد قانون برخورد با اسيدپاشي دچار خلأ قانوني است و قوهمقننه بايد بهطور جدي به اين موضوع بپردازد. حبس دو تا پنج سال براي فردي که زندگي فرد ديگري را تا آخر عمرش تحتتأثير قرار ميدهد، کمي بيانصافي است؛ البته برخي قضات معتقدند اين خلأ قانوني وجود ندارد و قانون آن محرز و مبرز است.
فارغ از مسائل حقوقي و قضايي اين فاجعه، به اين مسئله ميتوان از منظر جامعهشناسي و روانشناسي پرداخت؛ ريشه اين بداخلاقيها، اين همه خشونت، ديگرکشي و... در چيست؟ انگيزه و علل اختلالات در پس پرده اين خشونت در کجاست؟ دراينباره با احسان رحيمي، کارشناس ارشد روانشناسي و درمانگر اعتياد و چنين معضلاتي گفتوگو کردهايم که در ادامه ميخوانيد:
اسيدپاشي، يکي از پروندههاي قضايي حساس بوده که در سالهاي اخير در کشورمان روبهافزايش است. اين بياخلاقي و انتقام وحشيانه از کجا نشأت ميگيرد و تا چه حدي جامعه در آن نقش دارد؟
در دل يک سؤالتان، چندين سؤال و پاسخ نهفته است. اسيدپاشي بدترين نوع جنايت يک انسان عليه انسان ديگر است. درواقع، حد نهايت خشونت با هدف انتقامگرفتن که براي نابودي اتفاق ميافتد که از هيجاني مانند خشونت شديد ناشي ميشود. انگيزههاي آن نيز کاملا مشهود است مانند انتقامجويي عشقي، مسائل ناموسي، مشکلات خانوادگي و بهتازگی هم که مشکلات کاري به آن اضافه شده است.
شخص مجرم از ديد روانشناسي مسلما روان سالمي ندارد و به دليل عوامل فردي و اجتماعي رخ ميدهد. دليل فردي براي ما روانشناسان مهم و نياز به بررسي بيشتري دارد. بايد ببينيم چه اتفاقي ميافتد که فرد دست به خشونت ميزند. در بررسيهاي صورتگرفته، افراد اختلالات رواني و شخصيتي زيادي داشتهاند؛ اعتياد، ازهمپاشيدگي خانواده در والدينشان ديده شده و يکي ديگر اينکه شخصيت وابسته و جداناپذير دارند.
درواقع از آنجا که بيشتر جرمهاي اسيدپاشي به دليل روابط عشقي ناکام رخ داده، يکي از طرفين که معمولا مذکر بوده، قدرت جدايي را به دليل ناپختگي عاطفي ندارد و خشم و نفرت خود را اينگونه نشان ميدهد و درواقع دچار ناکامي ميشود. از ديگر مسائلي که بايد به آن اشاره کرد، اين است کساني که اسيدپاشي ميکنند، معمولا شخصيت ضداجتماعي دارند و احساس گناه هم از کارشان نميکنند.
شخصيت اين افراد ضعيف است و متکي به خود نيستند، اعتمادبهنفس ندارند و بههميندليل با ازدستدادن هدف (زن مورد دلخواه، کار دلخواهشان و...) گويا همه زندگي خود را از دست ميدهند. در پاسخ به بخشي از سؤالتان درمورد جامعه بايد به اين قضيه اشاره کرد که فرهنگ غلط و مردسالارانه در اين امر دخيل است؛ زن را بهعنوان جنس دوم نگاهکردن و تحت نفوذبودن. اينکه انتخاب از زن گرفته ميشود. در آسيبشناسي پديده اسيدپاشي اشاره به مدل شخصيتي استفادهکنندگان از اسيد نکات مهمي را روشن ميکند.
جامعه ما دچار بحرانهاي بسياري است که دراينزمينه نقش پررنگي دارد و گذر سنت به مدرنيته، اشتغال و مسائل بيکاري، نااميدي بخشی از جمعيت جوان کشور فقط بخشي از اين بحرانهاست که بهصورتهاي مختلف همچون اعتياد، فقر، فحشا، قاچاق و... خودش را بروز ميدهد و اين نشان از جامعهاي بوده که دچار عدم تعادل است. همچنين در اشاره به نقش جامعه، برخورد دولت نسبت به اينگونه مسائل بايد بسيار مهم باشد.
نبود برخورد قاطع با عاملان اسيدپاشي در جامعه منجر به ايجاد مشکل شده؛ البته شايد بايد گفت، به نظر میرسد حداقل حل اين مسئله چندان براي مجريان کشور در اولويت نيست. دراينمورد علاوهبر جامعه بايد گفت خانواده هم نقش دارد زيرا خانواده از درون جامعه شکل ميگيرد در نتيجه فراگيري و آموزش برخي مهارتها که فرد بتواند در شرايط گوناگون بهويژه مواقع حساس و بحراني که زمينه بروز آسيب بيشتر است با منطق، شعور و درک لازم از موقعيت، تصميم لازم را بگيرند.
اين مسئله بارها گفته ميشود که اسيد نبايد بهراحتي در اختيار مردم قرار بگيرد. درواقع اين بهايندليل است که توانايي حل اين مشکل را نداريم؛ پس بايد از خريدوفروش آن جلوگيري کنيم؟
نميتوان از خريدوفروش کالاهاي چندمنظوره جلوگيري کرد. اسيد کاربردهای ديگري دارد؛ از استفادهاش در لولهبازکردن تا پاککردن رنگ عکسها. دو هفته پيش من براي بازکردن لوله مجبور شدم اسيد بگيرم و يک گالن چهار ليتري اسيد را به قيمت ۱۰ هزار تومان خريداري کردم. پس نميتوان مانع از خريدوفروش آن شد اما مسئولان محترم قضايي، انتظامي و دولتي بايد نظارت بيشتري به خريدوفروش ارزان و ساده اين ماده شيميايي نابودکننده داشته باشند و از فروش ارزان آن جلوگيري کنند.
از طرفي مجازات در ايران قصاص است يا مثلا در پاکستان مجرم به حبس ابد محکوم ميشود. (اسيدپاشي بيشتر در ايران، پاکستان، افغانستان، بنگلادش و هند ديده ميشود و در کشورهاي اروپايي خيليخيلي اين قضيه کمرنگ است.) اما با توجه به اين مجازات هرگز تشديد مجازات نتوانسته مانع وقوع جرم شود. به بيان بهتر هر چقدر مجازات تشديد پيدا کند، جرم کمتر نميشود زيرا تا زماني که بسترهاي جامعه ناسالم است، جلوگيري از آن امري ناممکن خواهد بود.
نااميدي در بستر جامعه بسيار ديده ميشود. همچنين لزوم تربيت صحيح فرزندان و جوانان، الگوسازي مناسب، دورنگهداشتن آنها از تنش و درگيريهاي خانوادگي، معضلات اجتماعي و اقتصادي و بيکاري و خشونت ميتواند پرخاشگري در افراد و انجام رفتارهاي اسيدپاشي را به حداقل برساند. حتي در يکي از سريبرنامههاي «خندوانه»، رامبد جوان اعلام کرد پرخاشگري در کشور ما آمارش بسيار بالاست.
اين جرم ضداجتماعي اکثرا به هنگام جنون صورت ميگيرد يا از روي عمد؟ البته برخي معتقدند چون اسيد از قبل تهيه ميشود پس عمد در آن نقش دارد.
جنون و عمد به نوعي همپوشاني دارد. از نظر شخصيتي در اکثر موارد طبق پروندههاي مورد بررسي، فرد ظاهرا آرام و بدون مشکل و دارای سابقه بيماري رواني است.
اما خود شما در بالا به چند نمونه از مشکلات روحي اين افراد اشاره کرديد؟
بله؛ عدم اعتمادبهنفس، شخصيت وابسته و... مشکل هستند اما ما آنها را جزء بيماريهاي رواني بهحساب نميآوريم.
همانطور که داشتم ادامه ميدادم، در آن لحظهاي که اين فرد آرام اين عمل وحشيانه را انجام ميدهد دچار يک جنون آني بهدنبال يک افسردگي، سرخوردگي و ناکامي اين تصميم را گرفته است. مجرمان در اکثر مواقع در ابتدا دچار افسردگي شديد و سپس دچار يک نوع جنون ميشوند و تصميم به اين کار ميگيرند تا بهاصطلاح خود، انتقامي از طرف مقابلشان بگيرند.
من معتقدم اين يک تصميم آني است مانند کسي که دچار افسردگي شديد و مزمن ميشود و اقدام به خودکشي ميکند چون از قبل از زندگي نااميد شده و در يک لحظه تصميم ميگيرد رشته حيات خود را پاره کند. فردي هم که اقدام به اسيدپاشي ميکند، همينطور است فقط با شدتي بيشتر.
درواقع در خودکشي فرد قصد دارد به زندگي ادامه ندهد و در اسيدپاشي، مسئله دیگرکشي و دیگرآزاري است.فرد در آنِ واحد تصميم ميگيرد از از دختري که دوست دارد يا زنش و... انتقام بگيرد و هدف اصلياش آن است که طرف، زيبايياش را از دست بدهد. پديده اسيدپاشي به جنون آني در انسان معروف است بهاينصورت که عقل اين افراد بنا به زمينههاي قبلي زائل ميشود. اسيدپاشي صرفنظر از قصد و نتيجه يا انگيزه، جرم قابل مجازات بوده و کافي است قصد فعل آن محرز شود.
گفته ميشود براي پيشگيري از وقوع چنين جرمي نيازمند يک تيم همکاري قواي سهگانه شامل حقوقدان، جامعهشناس و روانشناس است، حالا شما بهعنوان يک روانشناس در حل اين موضوع چه راهحلي ميتوانيد ارائه دهيد؟
براي حل چنين بحرانهايي نيازمند زمينه آگاهيهاي اجتماعي در سطح جامعه هستیم که بايد گسترش يابد. با بالارفتن سطح آگاهي جامعه، افراد اين توانايي را بهدست ميآورند که بدانند روابط شخصي و اجتماعي خود را چگونه با قواعد اجتماعي و ارزشهاي اجتماعي تطبيق دهند.
همچنين ارتباطات در خانواده، استفاده از شيوههاي مسالمتآميز بهويژه گفتمان و ايجاد ارتباط براي حل مسائل به جاي استفاده از راههاي دفعي يا قطعکردن ناگهاني رابطههای عشقي، اجتماعي، شغلي و... ميتواند منجر به ضربه جدي به يک طرف باشد هرچند آن نفر شخصيت قوي داشته باشد اما درنهايت ممکن است اعمالي را انجام دهند که خشونتآميز باشند.
يکي از توصيههاي من اين است از واردشدن به رابطههايي با افرادی که شناخت کافي از آنها نداريم، جلوگيري کنيم. اگر من دائم درمورد روابط شخصي و عشقي صحبت ميکنم، بهايندليل است که ۹۰ درصد اسيدپاشي در کشور ما بهخاطر چنين مسائلي است.
از دختران خواهشمندم هرگونه تهديد را با خانوادهشان در ميان بگذارند، اگرچه براي کاهش وقوع چنين جرايمي همراه با اجراي حکم قصاص بايد به موضوع فرهنگسازي اهميت داد بهویژه از طريق رسانهها؛ البته ما کمتر از يک سال گذشته با فيلم «لانتوري» که اسيدپاشي موضوع آن بود، روبهرو شديم و هم دردهاي مجرم و هم قرباني را از نزديک لمس کرديم اما آيا واقعا اين فيلم در جامعه اثر داشت، درحالیکه ما باز شاهد افزايش اسيدپاشي هستيم، آن هم به بهانههای واهي.
اجراي مجازات در کوتاهمدت شايد مؤثر باشد اما در بلندمدت خير مانند قاچاقچي موادمخدر که اعدام ميشود اما همچنان با افزايش قاچاقچيان مواد روبهرو هستيم؛ بنابراین فرهنگسازي، تقويت مباني پيشگيري و بسترسازي فکري در جامعه را چارهساز ميدانم.
فرزانه متين
- 14
- 4
ناشناس
۱۳۹۶/۵/۲۵ - ۹:۱۱
Permalink