بمباران، حمله موشکی، پرتاب راکت و بمباران شیمیایی یکبار اتفاق میافتد اما آثار آن برای سالها باقی میماند و هر روز قربانی جدیدی میگیرد. ویرانی، تولد نوزادان ناقص از مادران شیمیایی، بیماریهای پوستی و انواع و اقسام سرطان میراث به جا مانده برای افراد مناطق جنگزده است.
روستای «زرده دالاهو» هم از میراث جنگ است. ٣١ تیر سال ٦٧ بود که پس از پذیرش قطعنامه ٥٩٨ و اعلام آتشبس روستای «زرده» هدف بمباران شیمیایی هواپیماهای عراقی قرار گرفت. روستا از سه ناحیه بمباران شد و یکی از بمبها به چشمه آب نوشیدنی برخورد کرد و افرادی را که از آب چشمه نوشیده و هوا را استشمام کرده بودند را درگیر خود کرد.
عدهای از مردم روستا با خودروهای سپاه برای درمان به سردشت رفتند و عدهای هم برای خاکسپاری جنازهها در روستا ماندند و به همین دلیل شیمیایی شدند. جمعیت «زرده» در آن زمان ١٧٠٠ نفر بود که ٢٧٥ نفر در لحظههای اولیه بمباران شهید شدند و ١١٤٦ نفر هم زخمی یا از استنشاق گازهای سمی دچار مسمومیت شیمیایی شدند.
از این تعداد تنها افرادی که خود را در ساعات اولیه به بیمارستان رساندند و پرونده بالینی تشکیل دادند توانستند در سال٨٠ درصدهای جانبازی از ١٥ تا ٢٥درصد دریافت کنند و عده زیادی به دلیل نداشتن پرونده بالینی پزشکی از دریافت درصد جانبازی جاماندند و حالا که سالها از آن روز نحس میگذرد با وجود پیگیریهای حقوقی حتی در دادگاه لاهه، نتوانستند درصد جانبازی بگیرند و حتی یک دفترچه بیمه هم ندارند. آنچه در ادامه میخوانید روایت روز حادثه و شیمیاییشدن روستاییها از زبان اهالی روستای «زرده دالاهو» کرمانشاه است.
مادرانی را دیدم که روی جسد فرزندانشان جان دادند
کیومرث صفری تقریبا ٦٠ سال دارد و یکی از مصدومان شیمیایی زرده است. با وجود اینکه خودش و خانوادهاش همه مصدوم شیمیایی هستند اما تا به حال نتوانسته درصد جانبازی بگیرد و با بغض داستان شیمیایی شدنش را تعریف میکند. «٣١تیر ٦٧، ساعت ٦ صبح روز جمعه بود. ٦ هواپیمای رژیم بعث از سمت غرب روستا در آسمان نمایان شدند. از سه نقطه مختلف روستا را بمباران کردند.
یک بمب در شرق. یک بمب در چشمهای که آب روستا را تأمین میکرد و آخری در شمال غرب روستا بود. روز بمباران ما به سه دسته تقسیم شده بودیم. یک گروه خوشبختها بود که شهیدان بودند. دوم گروه خوششانسها بود که لحظه بمباران خودرو برایشان پیدا شد و به بیمارستان رسیدند و توانستند پرونده بالینی تشکیل دهند.
سوم، گروه کمشانسها بودند که برای جمعآوری و خاکسپاری ١٠٠ نفر از جنازهها در روستا ماندند. من به همراه خواهر و مادرم در روستا ماندیم و پیکر شهدا را شستوشو دادیم و از آن طریق شیمیایی شدیم. چون آن زمان من در روستا ماندم، نتوانستم پرونده پزشکی بالینی داشته باشم و به همین دلیل درصد جانبازی به من تعلق نگرفت.
پس از ازدواج به دلیل عوارض گازهای شیمیایی، چهار فرزندم ناقص به دنیا آمدند و تکتک آنها جلوی چشمانم فوت شدند و حالا فقط یک بچه دارم که آن هم عقبماندهذهنی و جسمی است. خودم هم پایم روی مین رفت و پزشکان مجبور شدند آن را قطع کنند و بعدها هم به دلیل فشارهای روحی سکته قلبی کردم و یک طرف بدنم تقریبا نیمه فلج است. اما دریغ از یکدرصد جانبازی.
تعدادی از اهالی روستا توانستند با نامه فرمانداری درصد جانبازی بگیرند اما من با وجود ٤ نامه از ٤ فرماندار و تاییدیه پزشکان مختلف نتوانستم هیچ درصد جانبازی بگیرم.
هزار بار به بنیادشهید مراجعه کردم ولی هیچ جوابی نگرفتم. من اینجا مادرانی را دیدم که روی جسد فرزندانشان جان دادند. پدر و مادرانی را دیدم که فرزندان شهید خود را به خاک سپردند و شیمیایی شدند ولی حالا که سنشان بالا رفته نمیتوانند برای گذران زندگیشان درصد جانبازی بگیرند.»
پرندهها به دنبال هم به زمین میافتادند و میمردند
شیرمحمد کرمی، عضو شورای روستا و فعال مدنی است که از روز حادثه میگوید: «ما هیچ آگاهی از بمب شیمیایی و بمباران شیمیایی نداشتیم و تنها چیزی که از جنگ میدانستیم پرتاب راکت بود. دقیقا بعد از قطعنامه ٥٩٨ روز عید قربان بود که روستای ما بمباران شیمیایی شد. من ١٨سال داشتم و صبح زود گوسفندان را برای چرا برده بودم. علاقه بسیار زیادی به پرندهها داشتم. در مسیر برگشت پرندهای را دیدم که به زمین افتاد.
خوشحال شدم. فکر کردم کسی او را زده و من حالا میتوانم به خانه ببرمش و از او نگهداری کنم. وقتی پرنده را از زمین برداشتم بعد از حدود یک دقیقه آب از چشمان و دهانش آمد و سپس در دستم جان داد. چند قدم بعد پرندگان بیشتری را دیدم که یکی پس از دیگری از آسمان روی زمین میافتادند و همانطور که از دهان و چشمانشان آب میآمد، جان میدادند. من تعجب کرده بودم و نمیدانستم که این آثار بمباران شیمیایی است.
به روستا که رسیدم یکی از اهالی روستا آمد و گفت که از سپاه آمدند و گفتند که روستا بمباران شیمیایی شده. من نمیدانستم که موضوع چیست. تا به حال اسم بمباران شیمیایی به گوشمان نخورده بود و به همین دلیل به همروستاییام گفتم که از این بمبارانها زیاد شده، هیچ چیزی نیست.
بعد که وارد روستا شدم نمیدانستم که بمب به منبع آب خورده است. هر کسی که از آب به سر و صورت خود میزد در جا چشمهایش تار میشد و بعد از مدتی نمیدید. حتی بسیاری از افراد پس از آشامیدن آب جان میدادند و مانند پرندهها از دهان و چشمهاشان آب بیرون میآمد و میمردند.
شیر محمد برایمان تعریف کرد که پس از بمباران تا سال ١٣٨٠ یک نفر هم بهعنوان جانباز شیمیایی نداشتند، با وجود اینکه ٢٧٥ نفر در همان روز شهید شدند. حتی کسانی که در دادگاه لاهه هم بهعنوان شاهد حضور پیدا کردند نتوانستند یکدرصد جانبازی دریافت کنند. سال ٨٠ دکتری به روستا آمد و دید که در روستا آثار شیمیایی وجود دارد. اما بعد از این بازدید تنها، کسانی که مدرک بالینی داشتند توانستند ١٥ تا ٢٥درصد جانبازی دریافت کنند.
اما کسانی که به علت بسته بودن راه نتوانستند خود را به بیمارستان برسانند، پرونده بالینی نگرفتند و از گرفتن درصد جانبازی محروم شدند. درحال حاضر، با توجه به آماری که در خانه بهداشت روستا وجود دارد، ٤٦ نفر به دلیل فشارهای عصبی خودسوزی و فوت کردند. ٩٨ مورد سرطان خونی در روستا داریم و حدود ١٠٦ نفر به علت ناراحتی ریهای در بیمارستان از بین رفتند. حدود ٤٠٠ نفر توانستند درصد جانبازی دریافت کنند و حدود ٥٦٠ نفر از دریافت درصد جانبازی محروم شدند و متاسفانه کسی نیست که به داد ما برسد.
ما در روستا از تمام امکانات درمانی فقط یک ساختمان بهداری داریم و کسی هم نیست که در آن به اهالی روستا خدمات درمانی ارایه دهد. چند سال گذشته مقام معظم رهبری لطفی در حق ما انجام دادند و یک آمبولانس به ما دادند ولی متاسفانه برای جابهجایی آن آمبولانس باید هزینه پرداخت کنیم، همچنین این آمبولانس مسافتی بیشتر از روستای مجاور را نمیتواند برود.
شیرمحمد کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: دکتر هاشمی، وزیر بهداشت حدود چند ماه پیش به این اطراف سفر داشتند. خود من جلوی ایشان را گرفتم و از زرده برایشان گفتم. ایشان گفتند که تا به حال این موضوع به گوششان نخورده و هر کاری که از دستشان بربیاید برای بهداشت و درمان انجام میدهند، ولی متاسفانه هیچ نتیجهای نداشته است. ما هنوز یک دفترچه بیمه نداریم و تمام تلاشمان این است برای اینکه بتوانیم تا حدودی از هزینهها بکاهیم، دفترچه بیمه داشته باشیم. صدای ما را به گوش مردم برسانید.
قیامت را به چشم دیدم
سید فریدون حسینی یکی از اهالی قدیمی روستاست. در روز بمباران ٧ نفر از خانوادهاش را از دست داده و برای دفن کردن آنها در روستا مانده و به همین طریق شیمیایی شده است. او حدود ١٠ کتاب از جمله شاهنامه و امیرارسلان نامدار را با چشمانش که حالا از آثار گازهای شیمیایی کمبینا شدهاند به زبان کردی اورامی بازگردانده است. سید فریدون روز حادثه را روز قیامت میداند و آن روز را اینطور تعریف میکند: ما از هیچ چیز خبر نداشتیم و بمباران شیمیایی ندیده بودیم.
روز جمعه و عید قربان بود و همان روز هم قرار بود مراسم ختم یکی از اهالی روستا برگزار شود. هواپیماها بمبها را ساعت ٦ صبح از آسمان به زمین انداختند. همینطور نمیتوان از آن روز گفت. روز قیامت بود. اگر بمباران یک ساعت دیرتر رخ میداد، یک نفر از اهالی روستا زنده باقی نمیماند. رفتوآمد هواپیماها در آسمان برای ما عادی شده بود.
اما نمیدانستیم که بمباران شیمیایی است و به دلیل همین ناآگاهی عده زیادی از بین رفتند. آنهایی که شهید شدند تحت پوشش جمهوری اسلامی قرار گرفتند و عدهای هم که باقی ماندند و نتوانستند پرونده بالینی داشته باشند، حقشان پایمال شد. ٧ نفر از اعضای خانوادهام را در بمباران از دست دادم. ٥ برادر و پدر و فرزندم را با دستهای خودم شستم و به خاک سپردم. تعداد زیادی در روستا نمانده بودند. آنهایی که شهید شده بودند را میشستیم و خاک میکردیم و بالای مزارشان گریه میکردیم و روضه میخواندیم.
تا آخر خودمان هم شیمیایی شدیم. با بغضی که دارد کمی مکث میکند و سخنش را اینچنین ادامه میدهد.«حدود ٧٠سال دارم. سال گذشته توانستم ٥درصد جانبازی بگیرم. هرجایی که میرفتیم میگفتند که نامه بالینی ندارید و نمیتوانیم درصد جانبازی به شما بدهیم. اگر ما همان روز به شهرستان میرفتیم چه کسی جنازهها را دفن میکرد؟ پدر و پسر و برادرانم در میان مردهها بودند. نباید ولشان میکردیم. بعد هم که عملیات مرصاد شد و راه سردشت بسته شده بود و نمیتوانستیم خودمان را به سردشت برسانیم. ما ماندیم و بمبهای شیمیایی و آثارش.»
حالا با گذشت ٢٩سال از بمباران شیمیایی و نادیده گرفتن حقوق افراد این قسمت از کشور، کانون وکلای دادگستری مرکز بررسی حقوقی پرونده این افراد را به عهده گرفته تا شاید بتوان مرهمی بود بر درد و رنجهای این مصدومان شیمیایی.
آیدا پیغامی
- 11
- 2
حسین
۱۳۹۶/۵/۲۹ - ۷:۵۷
Permalink