«اسم انتخاب كرديد؟» كساني كه اعلام ميكنند قرار است پدر و مادر شوند بايد بارها و بارها با ذوق به اين سوال جواب بدهند. در ميان سيل اسمهايي كه از سوي فاميل و آشنا سرازير ميشود به آهنگ نامها و معنايشان فكر ميكنند و سرانجام اسمي از آن ميان بيرون ميكشند كه به گوششان خوشتر ميآيد، روي زبانشان راحتتر ميچرخد و دوست دارند كه بچه را با آن صدا كنند: ستايش، آتنا، بنيتا، اهورا.
هيچ كدام از اين نامها قرار نبوده كه در پي كلمات تعرض و قتل در يك جمله بيايند و در متن خبرهاي حادثه بنشينند. اما اتفاقها بر سر مادرها و پدرهايشان آوار شدند، تيتر رسانهها شدند و سر از ميليونها گوشي همراه درآوردند. آن سمت ماجرا پدر و مادرهاي ديگري خبرها را خواندهاند و شايد در سختترين لحظات خواندن شرح اين حوادث يك لحظه فكر كرده باشند: «اگر بچه من بود چه»!
راننده تاكسي است؛ در رديف رانندههايي كه هر كدام به خط و در زمان بيكاري دارند تلفنهاي همراهشان را زير و رو ميكنند. او هم بسياري از خبرهاي مربوط به كودكآزاري را از همين طريق خوانده است.
پسر ٦ سالهاش تا سال پيش مهدكودك ميرفته اما با زياد شدن خبرهاي مربوط به كودكآزاري او و همسرش تصميم گرفتهاند كه ديگر تا زمان مدرسه او را به جايي نسپارند: «چند نفر از اقوام تعريف كردهاند كه بعضي بچهها در مهدكودك آزار ميبينند و تنبيه ميشوند براي همين ديگر پسرم را از آمادگي برداشتيم. ديگر به هيچكس اطمينان نداريم كه بچه را به او بسپاريم.»
حرفها و خبرهاي مربوط به كودكآزاري را از طريق خبرها و شبكههاي ماهوارهاي و گروههاي تلگرامي ميبينند اما حالا اين خبرها ديگر محدود به رسانهها نيست، خبرها را دهان به دهان از فاميل و آشنايان هم ميشنوند: «مادر همسرم از اتفاقاتي كه همسايههايشان برايش تعريف كردهاند، زياد ميگويد و همسرم از من هم بيشتر نگران ميشود. منتظريم تا بچه كمي بزرگتر شود. وقتي به سن مدرسه برسد ديگر خيالمان كمي راحتتر ميشود چون مدرسه جاي امني است و صد تا بچه ديگر مثل بچه من هستند.»
به نظر او هنوز زود است كه در مورد حريم بدن و ميزان نزديك شدن آدمهاي ديگر با فرزندش صحبت كند چون در ٦ سالگي از نظر او بچه هنوز فهم درستي از اين موضوع ندارد. با همه اضطرابي كه براي امنيت كودكش دارد، نميداند كه كجا و چه مرجعي بايد به اين وضعيت رسيدگي كند تا خيال والديني مثل او و همسرش كمي راحت شود: «واقعا نميدانم كجا، چه كاري ميتواند انجام دهد. فقط فكر ميكنم بايد روي فرهنگسازي كار شود، همين افرادي كه به بچهها آسيب ميرسانند را درمان كنند. ما تا كي ميتوانيم بچههايمان را از ترس قايم كنيم؟»
در مهد و مدرسه با بچهها حرف بزنيد
«كسي كه بچه دارد بيشتر نگران است، مدام اين خبرها را پيگيري ميكند. نه فقط خبرهايي كه در تلگرام ميبينيد، خبرهايي كه از همكاران و آشناها ميشنويم.» پريسا كارمند سازمان ملل در ايران است. ميگويد اينطور نيست كه تحت تاثير اخبار كودكآزاري شروع كرده باشد به منزوي كردن بچه و محدود كردنش اما تمام تلاشش را ميكند تا دختر ١٠ سالهاش كمتر در معرض خطر قرار داشته باشد: «بچه را از اجتماع دور نميكنم اما حس ناامني با من هست.
خواندن اين خبرها مثل وقتي است كه دزد به خانه همسايه ميزند و بعد وجود دزد برايت واقعيتر ميشود، فكر ميكني پس ممكن است براي من هم اتفاق بيفتد.» زماني كه دختر ١٨ سالهاش در سن كودكي بود اين همه نگراني را تجربه نميكرد، ميگويد كه شايد هم حالا بيشتر در معرض اطلاعات است و براي همين ميترسد: «نگراني براي دختر دومم خيلي بيشتر شده، قبلا كار اينقدر سخت نبود.
البته شايد هم حالا به خاطر رسانههاي جديد بيشتر متوجه اتفاقات ميشويم، شايد آن موقع اينهمه در جريان حوادث نبوديم و سادهتر ميگرفتيم.» به نظر او براي بهبود اوضاع نخستين جايي كه بايد وارد عمل شود مهدكودكها است: «نميدانم دولت چه كاري ميتواند بكند، آدمي كه بچه ٥ ساله را ميكشد يا به او تعرض ميكند به لحاظ رواني آدم نرمالي نيست، مغزش را كه نميشود شستوشو داد. بايد كار آموزش و پيشگيري را از دوره مهدكودك آغاز كرد. در تلويزيون بايد در اين مورد حرف زد. بايد به بچهها «نه گفتن» را بياموزند.
وقتي اين حرفها رسميتر زده شود خانوادههاي بيشتري هم به فكر ميافتند كه بايد در اين مورد صحبت شود. همين چند وقت پيش در جلسه اوليا و مربيان مدرسه، مدير به والدين گفت كه در مورد بدن بچهها و ممنوعيتهايي كه ديگران در خصوص دست زدن به آنها دارند توي خانههايتان صحبت كنيد. يكي از مادرها گفت، از معلم بخواهيد سر كلاس اين حرفها را تكرار كند. بچهها بايد بفهمند اين موضوع براي همه يكسان است، بايد از يك نفر غير از مادرشان و در جمع همسالانشان هم اين حرفها را بشنوند.»
«بله پيگير خبرها هستيم. البته تلگرامباز نيستم، از طريق خبرها ميشنوم كه چه اتفاقي رخ داده. معمولا خبرهاي ٢٠:٣٠ را ميبينم.» و وقتي كه ميگويد گاهي خودش را جاي پدر و مادر آن بچهها ميگذارد، تن آرام صدايش باز هم كمرنگتر ميشود و سر تكان ميدهد: «مگر ميشود كه آدم فكرش را نكند؟» ابراهيم كارمند حراست دانشگاه است و پدر سه فرزند، دو تاي اول در سن دبيرستان هستند و اين آخري يك پسر سهساله است و سر همين آخري است كه بيشتر از هر زمان ديگري نگران است.
موضوع صحبت باعث شده تا مدام دنبال كلمات مناسب بگردد تا در مورد كودكآزاري صحبت كند و وقتي كه از شرم يا ناراحتي ساكت ميشود، دوستش رابرت كه به دوچرخهاش تكيه داده به كمك ميآيد، خودش مجرد است و فرزندي ندارد اما خبرهاي كودكآزاري سبب شده تا نگران خواهرزادهها و برادرزادههايش باشد: «بايد نسبت به اين موضوع شدت عمل بيشتري نشان دهند.
بايد نشان دهند كسي كه اين كار را ميكند چه سزايي ميبيند تا همه بفهمند. البته نميشود دنيا را از اين آدمهاي مريض پاك كرد اما شايد بشود همزمان با فرهنگسازي درست تعداد اتفاقات را كاهش داد.» رابرت ميگويد كه يكي از راههاي ديگر براي جلوگيري از اين اتفاقات تعريف قوانين حمايتي است: «من اگر بدانم فلان آقا بچهاش را كتك ميزند يا آزار ميدهد بايد قانوني باشد كه بتوانم بر اساس آن دست به كار شوم، جوري نباشد كه بگويند اصلا به تو چه!
بچه خودش است تو چرا دخالت ميكني؟ خب پدر بچه است كه باشد! نبايد اجازه داشته باشد هر كاري كه خواست بكند.» آيا قرار است كمي كه فرزندش بزرگتر شد در مورد حريم بدنش و ميزاني كه آدمها اجازه دارند به او نزديك شوند با او صحبت كند؟ «بله، بچهها بايد بدانند. بچههاي امروزي فهميده هستند و فكر ميكنم از دو سه سال ديگر ميتوانم در اين مورد با او صحبت كنم.»
قبل از اعدام مجرم دست به كار شويد
رقيه، داروساز است. دخترش نزديكش ايستاده و بعد گفتوگو با صداي آرام شروع ميشود، جلوي دختر ٩ ساله، به جاي كودكآزاري در مورد «آن موضوع» صحبت ميكنيم. خبرها را با غم دنبال ميكند: «من هميشه احساس ناامني ميكردم، حالا اين حس ناامني بيشتر شده. به سرويس مدارس اعتماد ندارم، دخترم را خودم ميبرم مدرسه و خودم برش ميگردانم و همه جا دورادور حواسم به او هست.»
بخشي از اين نگرانيهاي مدام باعث شده تا او با دخترش در خصوص حريم بدنش و اينكه هر كسي تا چه فاصلهاي تا چه حدي اجازه دارد به او نزديك شود، صحبت كند: «اين موضوع براي من هرگز تابو نبوده. از اول به دخترم گفتهام كه مثلا حتي دايي و عمويش هم تا چه حدي اجازه دارند به او نزديك شوند. حتي در مورد برادر نوجوانش هم خودم حواسم هست. يك پسر ١٥ ساله شايد فرق درست و نادرست و مرزها را زياد تشخيص ندهد، در مدرسه كه در اين مورد هيچ آموزشي بهشان نميدهند. يك بچه هيچوقت نميفهمد فرق ارتباط ميان پدر و مادرش و ساير ارتباطها چيست. موضوعاتي كه بايد در مدرسه آموزش داده شود اما خبري از آن نيست.»
انتقادش را از خالي بودن آموزش در مدارس شروع ميكند و به حوزههاي بالاتر ميرسد، به قانونگذاران و سيستم قضايي: «همه منتظرند يك اتفاقي بيفتد و بعد مجرم را بهدار بكشند، كسي كاري براي پيشگيري نميكند. براي همين است كه همه مسووليت
به دوش پدر و مادر ميافتد و بايد حواسشان به اين قضايا باشد و خب همه والدين هم تا اين حد نظارت ندارند.»
ليلا، كيسه بزرگ پر از دستمالكاغذي را كنارش گذاشته، خودش دستفروشي ميكند و بچه دو سالهاش هميشه در خانه است، زيرنظر مادربزرگ: «من هيچوقت بچهام را با خودم سر كار نميآورم. كار ميكنم، خرجش را درميآورم و هميشه هم حواسم بهش هست.
كسي كه بچهاش را محافظت كند از هيچچيز نميترسد. بزرگ هم كه بشود خودم ميبرمش مدرسه و خودم ميآورمش خانه، نميگذارم هيچكس بهش نزديك بشود.» از بين نام بچههايي كه در يك سال گذشته در خبرهاي حوادث آمده، آنچه بر سر آتنا و بنيتا آمده بود را خوب به خاطر دارد: «خيلي ناراحت شدم، مگر ميشود يك بچه هفت ساله را ببرند و اذيت كنند و بكشند و كسي ناراحت نشود؟ مگر بچه چند ماهه را بكشند ميشود آدم ناراحت نشود؟ سر آتنا اينقدر گريه كردم كه خدا ميداند.» دور و بر ليلا چند تا بچه قدو نيمقد ميچرخند و چراغ سر چهارراه كه قرمز ميشود پراكنده ميشوند لاي ماشينها، قد يكيشان تا پنجره ماشين هم نميرسد.
براي اين بچهها نميترسيد؟ اگر سوار يكي از اين ماشينها بشوند چه؟: «اصلا نميگذاريم تا آن طرف خيابان بدون ما بروند. مدام بهشان گفتهام اگر كسي گفت بيا ببرم برايت لباس بخرم، بستني بخرم، اصلا سوار ماشينش نشويد. بعضي از بچهها پدر و مادرشان هم همينجا هستند و هر وقت بخواهند از بچه دور شوند من خودم حواسم هست. (دختر چهار سالهاي را نشان ميدهد) همين دو روز پيش يك زني آمد گفت اين بچه را بده
ببرم برايش لباس بخرم، گفتم ما بچهها را دست هيچكس نميدهيم. الان خيلي سخت شده، آدم بايد هميشه حواسش باشد، به خصوص دختربچهها اصلا حتي توي پارك هم نميشود تنها گذاشت كه بازي كند.»
محمود تنها كسي است كه نگراني ندارد، تكفرزندش هنوز يكساله نشده و فكر ميكند كه جايش در خانه امن است: «من هيچ از اين خبرهايي كه ميگوييد نميدانم. گوشيام فقط براي زنگ خوردن است و قابليت ديگري ندارد. وقتي هم كه اين چيزها را نميخوانم ديگر بيخودي نگران نميشوم.» و بعد آسوده ميان كيسههاي برنجي كه بار وانتش كرده لم ميدهد.
زهرا چوپانكاره
- 16
- 4