خودكشي دو دختر نوجوان اصفهاني، بار ديگر ضربه عاطفي شديدي به افكار عمومي كشور وارد كرد. اما به فاصله چند روز پيش از آنكه هنوز دلايل اين فاجعه روشن شود، يك فيلم «سلفي» روي شبكههاي اجتماعي پخش شد كه ظاهرا دو دخترك را در مسير حركت به سمت پلي كه از آن خود را پرتاب كردند، نشان ميداد؛ دختران، خندان و شادمان و پرشور هستند، باهم و با پدرو مادر و دوستان خود درباره مرگشان شوخي ميكنند و با يكديگر با آرامش و خوشي ميگويند و ميخندند، نه اثري از افسردگي هست نه نشاني از اضطراب.
پخششدن اين فيلم، راز خودكشي دختران را باز هم بيشتر كرد. روانشناسان به درستي بر «غير طبيعي» بودن حالت شادي آنها در مقايسه با موقعيتهاي پيش از خودكشي تاكيد كردند؛ طرفداران «اخلاق» بر اين نكته انگشت گذاشتند كه «اگر آنها بهجاي دوست پسر، همسر داشتند، اين اتفاق نميافتاد» [گويي چندين خواستگار را رد كرده باشند]؛ گروهي مثل هميشه به سراغ نظريههاي توطئه سوق يافتند و مثل هميشه به جستوجوي «دستهاي پنهان» رفتند و سرانجام كساني هم بودند كه براساس كليشه هميشگي ضد سيستمي خود، جامعه را بستر همه آسيبها و كاملا مناسب خودكشي و در نتيجه، خودكشي را امري ناگزير ارزيابي كردند (يك بديهي گويي نهچندان ارزشمند) . اما اگر خواسته باشيم به مثابه يك نظر در ميان نظرات ديگر و نه لزوما با تاكيد بر اهميت داشتن يا برتر بودن آن به اين موضوع از زاويه اجتماعي و فرهنگي بنگريم، چه بايد بگوييم؟
جامعه كنوني ما، كلاف سردرگمي از تضادهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي است كه در طول بيش از سه دهه به جاي انديشيدن باز و آشكار به مسائل، هدف خود را بزك كردن اين مشكلات گرفته و گاه هم از اين مشكلات براي رسيدن به اهدافي سياسي بر اساس مبالغه يا دستكاري ميان جناح يا مخالفان سيستم، پرداخته است. بنابراين ما از همه راههاي ممكن استفاده كردهايم كه به اهدافي جز حل اين مشكلات برسيم. نتيجه روشن است: همه اين راهها غير كارا بودهاند و شايد تنها در كوتاهمدت آن هم به ضرب تبليغات خودمان ميتوانستهايم آنها را مفيد اعلام كنيم. اين در حالي بوده كه تمركز بر يافتن راهحلهاي كوتاهمدت بوده است. و در ميان اين «راهحلها» دستاندركاران «بهترين»ها را اولا در «نصيحت»هاي بيپايان رسانهاي و تبليغاتي وسپس در «پولدرماني»هاي گوناگون ديدهاند و مخالفان در ترسيم «اتوپياهاي دگرگوني سياسي» كه به تصور آنها، ناگهان همه مشكلات اجتماعي را نيز از ميان خواهند برد.
بنبستهاي اجتماعي را تشديد نكنيم
اما چون ارادهاي واقعي و قدرتمند براي حل مشكلات وجود نداشته يا آگاهي نسبت به اين ناتواني وجود ندارد، مشكلات بيشتر و بيشتر و تضادها دايما رو به فزوني گذاشتهاند. هم از اين رو نه فقط نرخ خودكشي دايما بالاتر رفته و سن آن دايما پايين آمده، اما تحليل جامعهشناختي از قضيه هيچ نكته عجيبي را براي ما مطرح نميكند زيرا اين نرخها را بايد با افزايش سرسام آور ِ نرخ شهرنشيني در حد دوبرابر شدن آن در طول سي سال، بالا رفتن شديد سن ازدواج، كاهش نرخ باروري، افزايش نرخ تجرد مطلق به ويژه براي دختران، افزايش شديد نرخ طلاق و عدم رشد نرخ اشتغال زنانه و تداوم فرآيندهاي پدرسالاري در جامعه ايراني مقايسه كرد.
با توجه به اين نكات، اينكه خودكشيها به نسبت ميانگين جهاني بالا باشند، اينكه خودكشيها عموما در شهرها انجام شوند و عموما جوانان و به خصوص دختران و زنان جوان دست به آنها بزنند، كاملا قابل توضيح و منطقي است. دخالت در اين وضعيت نيز راههايي دارد كه شناخته شده و بسيار مطرح شدهاند. اين دخالت بيشك از راههايي چون سختگيريهاي اجتماعي و فشار خانواده براي ازدواجهاي زودرس يا درون خانوادگي (كه تقريبا هميشه به طلاقهاي زودرس يا شكل گرفتن خانوادههاي سُستبنياد ميرسند) فشار براي تفكيك فضايي جنسيتها در جامعه، يا راهحلهايي مبتني بر نصيحت و پند و اندرز، هرگز به جايي نميرسند. راهحلها، در ايجاد اصلاحات اساسي در سبكهاي زندگي، آزادسازي و تغيير طرز تفكرهايي است كه بن بستهاي اجتماعي را دايما تشديد ميكنند و كار را به جايي رساندهاند كه جوانان حتي از بديهيترين شانسهاي خود مثل همين جواني و سلامتي... نيز به مثابه «شانس» دركي ندارند. براي اين كار بايد اقداماتي جدي براي گسترش اميد و نشاط در ميان جوانان از طريق ايجاد رفاه و عدالت اجتماعي انجام داد. اگر جوانان و نوجوانان ما از فضاها و امكانات لازم براي كار، فراغت، براي مبادله تجارب و سرگرمي و نفسكشيدن برخوردار باشند شك نداشته باشيم كه اميدشان به زندگي افزايش يافته و نرخ خودكشي بهشدت كاهش خواهد يافت.
اما به ماجراي دختران اصفهاني بازگرديم؛ با نگاهي به فيلمي كه از اين دختران روي شبكهها قرار گرفته در بدبينانهترين و غيرمحتملترين نظر ميتوانيم بگوييم كه اين فيلم اصولا واقعي نيست؛ اما آنچه نميتوانيم بگوييم اين است كه اين فيلم ممكن است واقعي باشد و همه بر آن اذعان دارند كه موقعيتهايي را امروز براي جوانان خويش فراهم كردهايم كه حركت شادمانه آنها به سوي مرگ چندان غريب نمينمايد. افزون بر اين، ما چنان ارزشهاي اخلاقي جامعهمان را با ارزشهاي پولي و خودنمايي و نوكيسگي و كالايي كردن همه روابط آلوده كردهايم كه زندگي بدون برخورداري از بالاترين امتيازات و ثروت و شهرت و موفقيت و همه اين امتيازاتي كه به ارزش تبديل شدهاند گاه به نظر بسياري از جوانان بيفايده ميآيد. در چشمانداز كنوني، جوانان ما، موفقيت بايد حاصل روابطي سريع و فوري باشد و معناي آن نيز بيش از هر چيز نه رضايت خود بلكه رسيدن به نوعي خودنمايي و بالاتر از آن، جلو افتادن از اين و آن دوست، اين و آن فرد از وابستگان خانوادگي است. براي بسياري از جوانان عدم پذيرش در دانشگاه يا در رشته دانشگاهي كه مايل به ادامه تحصيل در آن هستند، يا عدم راهيابي به ردههاي بالاتر تحصيلي، با عدم يافتن همسر، يا فروپاشي دوستيهاي سستي كه به آن اميد بستهاند، به معني باختن كامل زندگي و «بيحاصل» بودن آن و بنابراين حركت به سوي خودكشي است.
طعم زندگي، طعم خلاقيت، طعم كمك به ديگران، طعم بهره بردن از آن چيزهايي كه داريم و نه سوختن در حسرت آن چيزهايي كه نداريم، امروز بدل به پهنههاي بزرگ آسيب در جوانان ما شده است و همين امر هرچه بيشتر آنها را به سوي مرگهايي از اين دست سوق ميدهد كه ميتوانند نوعي خلاصشدن از اين زندگي را چنان شيرين بنماياند كه با شادي و خوشي به استقبال مرگ بروند.
اسير بنبست هاي خودساخته
تمايل ما، واقعا آن نيست كه بگوييم جامعه ما در بنبستهايي كه در طول دهها سال ايجاد كرده اسير مانده است و امروز ناچار است كه صرفا دست روي دست بگذارد و نتيجه اشتباهاتش را ببيند و جوانان خود را شاهد باشد كه يا شادمانه به سوي مرگ ميروند يا در انفعالي اجتماعي غرق ميشوند كه تفاوت چنداني با آن مرگ ندارد و دير يا زود به مرگي در خاموشي و با وضعيتي شايد حتي بدتر، در روابطي كه بايد با همسران و فرزندان آتيشان داشته باشند، ميكشاند. اينكه خواسته باشيم همهچيز را بر اساس محور فشار و تحميل خواست و سبك زندگي يك گروه به همه گروههاي ديگر پيش ببريم، نه فقط نتيجهاي دربرنداشته و نخواهد داشت، بلكه به نظر ما راهي است سرراست به طرف جامعهاي هرچه پريشانتر و آشفتهتر و سردرگمتر كه در آن معياري براي تشخيص راه درست از راه نادرست وجود نخواهد داشت.
پرسشي كه ما امروز بايد بيش و پيش از هر چيز داشته باشيم آن است كه آيا در بسياري موارد راهي پيش پاي بسياري از جوانان وجود دارد كه يا تن به يك انفعال سخت و بيمعنا شدن اجتماعي بدهند يا تمام آرزوها و انرژي خود را در يك قالب اغلب حتي موقعيت خانوادگي اسير كنند و چند صباحي با آن دلخوش كنند و سرانجام يا دچار يأس و پريشانحالي و افسردگي شوند يا از آن هم بدتر خود را به كام مرگ بكشانند. اگر سياستهايي را كه در طول چند دهه اخير در حوزه اجتماعي به كار بردهايم همچنان ادامه دهيم و حاضر نباشيم واقعيت عريان و آشكار يعني بيفايده بودن آنها و به خصوص تاثير منفي آنها را بپذيريم، نبايد شگفتزده شويم كه در طول سالهاي آتي با شدت
و خشونت هرچه بيشتري در خودكشيها روبهرو شويم.
بحران هاي جديدتري در راه است
در انتها البته دقت داشته باشيم كه خودكشي تنها يكي از آسيبهايي است كه در انتظار ما است و گمان نكنيم اگر به هر دليلي توانستيم با خودكشي مقابله كنيم، ريشه مساله را يافته و آن را حل كردهايم. حتي اگر امروز در جامعه ما خودكشي به مثابه يك پديده رايج و يك آسيب سخت و گسترده وجود نداشت (كه دارد) ما با مشكلات ديگري روبهرو بوديم مثلا بالا گرفتن خشونت اجتماعي و تنشهاي سخت درونشهري، كمااينكه اكنون با اين مشكل نيز روبهرو هستيم. ميزان پرخاشجويي در ميان مردم به ابعاد خطرناكي رسيده است و اين شامل جوانان نيز ميشود.
همه ما در كوچه و خيابان در رانندگي، در كنشهاي روزمره شاهد خشونتهاي شديد زباني، حركتي و گاه فيزيكي، شاهد درگيري ميان مردم هستيم و شايد به نظرمان برسد كه گسترش پديدهاي همچون بيادبي كه در حال حاضر در كشور ما بيداد ميكند، چندان حاد نباشد در حالي كه دقيقا چنين است. متاسفانه در آسيبشناسي اجتماعي قاعدهاي وجود دارد و آن اين است كه يك آسيب هر چند هم به نظر كوچك بيايد اگر بسيار گسترده باشد ميتواند تاثيري بسيار حادتر از يك آسيب حاد اما نسبتا محدود داشته باشد. در اين معنا پديدههايي چون بيادبي و پرخاشجويي اجتماعي در نهايت به دليل گسترش خود، بسيار حادتر از پديدههايي مثل خشونتهاي حاد و خودكشي ميتوانند بنيانهاي جامعه ما را دچار خدشه كنند. بنابراين هشدارهايي را كه جامعه هر روز به صورتهاي گوناگون به ما ميدهد، جدي بگيريم و از اين علايم خطر كه بحران قدرتمند در راه را به ما نشان ميدهند، بيتفاوت نگذريم.
ناصر فكوهی
- 17
- 4