پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۰:۱۴ - ۰۹ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۲۲۸۰
رفاه و آسیب های اجتماعی

حال و روز کارتن‌‏خواب‏های خاوران تهران

کارتن‌خواب‌,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,آسیب های اجتماعی

از ترمینال آزادی با اتوبوس به سمت ترمینال خاوران؛ محل تجمع کارتن‌خواب‌های منطقه۱۵ حرکت می‌کنم. هوای مه شده‌ای، رنگ سیاه شب را سفید کرده است. سوز استخوان‌سوز سرما، ساز محزون زمستان است و تلالوی رمانتیک برق چراغ‌های نئون، شبانه همه‌چیز را در نوری جادویی در خیابان‌ها غرق می‌کند. پشت شیشه‌های اتوبوس سرما له‌له می‌زند و تهدید می‌کند.

 

از اتوبوس پیاده می‌شوم. ساعت یک و ۵۵ دقیقه بامداد است و اولین حسی که در این ساعت در این مکان سراغ آدم می‌آید، حس «ناامنی» به دلیل انبوه کارتن خواب‌ها در فضای ترمینال است. بوی مواد تمام ترمینال را ورداشته است. جای‌جای ترمینال سیاه شده از خاکسترهای به جامانده از آتش و دود. محیط ترمینال نظافت شده و آثار سیاهی زیر جاروی رفتگر برجای مانده است. یک دکه و یک مغازه سیگار فروشی در ترمینال هستند. ۲مغازه ساندویچیِ خالی که فقط برچسب‌های قیمت روی شیشه‌ مغازه مانده، وسط ترمینال تعطیل شده‌اند. یک چرخیِ دوره‌گرد سیگارهای ارزان قیمت و فندک به کارتن‌خواب‌ها می‌فروشد. در میان مشتریان آنها، رهگذران نیز وجود دارند. روی دیوارهای ترمینال جمله‌هایی نوشته شده که به معضل اعتیاد و کارتن‌خوابی اشاره دارد. پشت دیوار توالت مردانه ترمینال این جمله به چشم می‏خورد: «بر پدر و مادر موادفروش لعنت». در اطراف دیوار ایستگاه بی‌آرتی‌های ترمینال این عبارت با اسپری سیاه رنگی نوشته شده است: «ورود کارتن‌خواب= ۱۱۰پلیس».

 

شیشه، پرطرفدارترین مواد ترمینال خاوران

انبوه کارتن‌خواب‌ها در گروه‌هایی چند نفری دور آتش حلقه‌زده‌اند و مشغول مصرف‌ مواد هستند. کارتن‌خواب شاید غذا نداشته باشد، شاید مکان خواب نداشته باشد اما «آتش» جز لاینفک زندگی کارتن‌خوابی است. با دست‌ها و صورت‌هایی سیاه‌ و سوخته غرق در خماری‌اند. لای انگشتان دست یکی از آنها سیگاری نصفه خاموش شده‌ و هنوز خاکسترش نیفتاده است. سیگاری روشن می‌کنم و خودم را در یکی از حلقه‌های مختلط که هم زن و هم مرد هستند، جا می‌دهم. ۲نفر از آنها، یک دختر جوان و یک مرد میان‌سال در حالت هوشیاری‌ هستند و بقیه در بیکرانگی مفرط به‏سرمی‏برند.

 

در «حال» نیستند. بسیاری از این کارتن‌خواب‌ها شب‌ها را در ترمینال خاوران به خریدوفروش و مصرف مواد مخدر می‌گذرانند. آنها از خاطرات‌شان و از سوابق زندانی شدن و تجربه ‏های بستری شدن در کمپ‌های ترک اعتیاد می‌گویند. از تجربه‌‌های مشترکی می‌گویند که باعث شده علاوه بر اشتراک در اعتیاد در برخی خاطرات نیز با هم اشتراک داشته باشند. به دوربین عکاسی‌ام اشاره می‌کنند و قبل از اینکه بخواهم اجازه‌ عکاسی بگیرم، می‌گویند: «عکس نگیری‌ها!» یک لحظه ترسیدم. قلبم تندتند می‌زد. گفتم: «برای کار پژوهشی می‌خوام». دختر جوان رو به مرد میانسال می‌گوید: «دکتر عکس بگیره؟» دکتر با حالت خماری‌اش می‌گوید: «فقط از چهره‌ بچه‌ها نگیر.» بعد گفت: «دکتر رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه؛ از کجا باید بشناسم.» مکثی کوتاه می‌کند و با اشاره به دکتر می‌گوید: «دکتر هر روز میاد برا بچه‌ها... دوا(شیشه)تجویز می‌کنه.» منظورشان از دوا، «شیشه» است. جملات ناقصش را با حرکت دستش کامل می‌کند. دکتر مرد میانسالی است. ظاهر تمیز و جم‌وجورتری نسبت به بقیه جمع دارد. خیلی تحویلش می‌گیرند. به نظر می‌رسد مواد مورد نیازشان دکتر تامین می‌کند. از دکتر درباره بیشترین موادی که اینجا مصرف می‏شود، می‏پرسم. او می‏گوید: « اینجا همه تمایل به مصرف شیشه دارند.»

 

نه‏به زند‌گی‌ام می‌رسم نه‏به خانواد‌ه‌ام

رفاقت در این حلقه‌ها بنیان تشکیل گروه‌های سه تا هشت نفره است. رفاقت‌هایی که مبنای شکل گیری‏شان شاید همشهری بودن، خط فکری مشترک داشتن، یک دعوا، «هم‌پارکی» بودن و یا هم‏خانه یا هم‌خانواده بودن است. نزدیک می‌شوم و گفت‌وگو را از خودم آغاز می‌کنم و با گفتن از زندگی شخصی‌ام، آنها هم روایت زندگی‏شان را آغاز می‌کنند. «غلامرضا» بچه [...] است و اصلیتی افغانستانی و ۴۱ سال د‌ارد‌. او می‏گوید: «اگر شهر خود‌مان کار بود‌ هیچ‌وقت به اینجا نمی‌آمد‌م. چه کسی د‌وست د‌ارد‌ زن و بچه‌اش را رها کند‌ و د‌ر این وضعیت زند‌گی کند‌. نه به زند‌گی‌ام می‌رسم نه به خانواد‌ه‌ام و نه به خود‌م.»

 

روی مقوایی نشسته است. وسایلش در یک کیسه برنج است. به او «علی سِروِر»‌ می‌گویند. علی تازه خدمتش تمام شده و بچه [...] است. د‌ستش را زیر چانه‌اش ستون کرد‌ه است. به صورتم زل می‌زند و می‌گوید: «ببین! برام مثل آب خورد‌نه روزی اینجا ۳۰گرم مواد‌ آب کنم و روزی ۴۰۰-۳۰۰ تومان کاسبی کنم. همین الان یه پسره اومد‌ه بود‌، جنس می‌‌خواست. وقتی فشار بهم بیاد‌، د‌ست به هر کاری می‌‌زنم، د‌زد‌ی که جای خود‌ د‌ارد‌، جنس فروختن که سهل است، جنایت هم می‌کنم. ولی خب به خاطر اینکه خودم‌ د‌ر رفاه باشم د‌وست ند‌ارم صد‌ها خانواد‌ه د‌یگه‌رو بد‌بخت کنم.»

 

همه درآمدم صرف مواد می‏شود 

«کتایون» ۳۵ساله در جمع کارتن‏خواب‌های پارک مبعث است. به او کتی هم می‌گویند. به ظاهر زنانه‌اش خیلی اهمیتی نداده است و پوششی مردانه دارد. در نهایت سازگاری با جمع است. شخصیت سلطه‌طلبش در مناسبات درون گروهی نفوذ و تاثیری به مراتب بیشتر از بقیه دارد. یک زرورق از جیبش درمی‌آورد و به هر کدام اندازه کف دست زرورق می‌دهد. کارتن‏خواب‏ها موادشان را یکی‏یکی از او می‏گیرند.

 

چشم‌ها خمار از تراخم است و صورت‌ها تکیده از تریاک. گاهی چهره‌ها چنان از ریخت آدمیزاد برگشته که در آدم تردید ایجاد می‌کند. صورت سیه‌ چرده با دندان‌های یک در میان، دست‌هایی سیاه‌و‌سوخته با انگشت‌های ترک خورده و لرزان. کفش‌های کثیفِ بدون بند و سوراخ شده با لنگه‌هایی‌ متفاوت. لباس‌های کثیف و آسفالت‌ شده با دکمه‌هایی پریده. این وضع ناجور ظاهر در اکثر کارتن‌خواب‌ها قابل دیدن است. در این حلقه‌ای که من نشستم، وضع به مراتب بدتر از این است. هرازچندگاهی بویی غیرقابل تحمل از جمع برمی‌خیزد، چنانکه پتانسیل این را دارد همانجا مسمومت کند. «مهدی» سال‌هاست خانه را ترک کرده است. حالا سنگ‌های کف خیابان، تشک و آسمان لحافش است. می‌گوید خرج خوراک و موادش را از آشغال‌های کف خیابان و سطل‌های زباله شهر درمی‌آورد. در روز در شهر می‌چرخد و هر جنس بدرد بخوری را جمع می‌کند و می‌فروشد. روزانه ۴۰ تا ۵۰ تومان درآمد دارد اما همه‌اش صرف خرید مواد می‌شود.

 

نمی‌دانم کارت ملی چه رنگی است

«بهترین روزهای زند‌گی‌ام و جوانی را در پارک‌ها و خیابان‌ها تلف کرد‌م. سنم د‌ارد‌ بالا می‌رود‌، نه کاری د‌ارم و نه پس‌اند‌ازی. نمی‌د‌انم تا کی آوارگی! زن و بچم در اسدآباد همدان هستند. از این سرنوشت خسته‌ام.» این صحبت‏های سجاد است. او ادامه می‏دهد: «امسال هنوز نرفتم گرمخانه، یعنی امکانات نبود نتونستم برم. شب‌ها، همین گوشه پارک کنار نرده‌ها پشت یک تکه تخته تکیه می‌دهم به دیوار. سر و رویم را با پارچه‌ای می‌‏پوشانم. چند شب پیش خیلی سرد بود. گفتیم شاید چند تا از همین کارتن‌ خواب‌ها مرده باشند از سرما. خدارو شکر کسی نمرد آن شب. می‏گویند گرمخانه هم کارت ملی می‌خواهد. حتی نمی‌دانم کارت ملی چه رنگی است.» اینها را که می‌‌گوید، اشک‌هایش جاری می‌‌شود.

 

بیداد گرسنگی

دور محوطه می‌چرخم. علاوه بر شیشه، قرص‌های دیگری در دست‌شان دیده می‌شود. فضای ترمینال و خیابان‌های منتهی به آن در ساعات پایانی شب با نور کافی روشن است. گوشه و اطرافش پر از گندکاری! است. مغازه‌هایی که در ساعات انتهایی شب باز هستند، مشغول فروش مواد غذایی هستند. گروه دیگری که حضورشان در ترمینال خاوران مشهود است، زنان کارتن ‌خواب هستند. زنانی که با دختران و پسران خردسال‌شان در این مکان به مصرف مواد مشغول هستند. گروه دیگر موتوری‌‌های مسافربر هستند که سوار بر موتور منتظر مسافرند. در کنار کارتن‌‏خواب‌ها دستفروش‌هایی که خود نیز معتاد هستند، بساط‌شان را پهن کرده‌اند. در بساط این دستفروشان تقریبا همه چیز پیدا می‌شود.

 

از دست‌بند، لوازم برقی و لباس گرفته تا تابلوها و موبایل‌های اوراق شده و کیف و کفش که بیشتر این وسایل دسته‌دوم و کارکرده هستند. به نظر می‌رسد که این وسایل بساطی‌ها، فروش چندانی ندارد و بیشتر در ازای مواد با یکدیگر مبادله می‌کنند. پیاده‌روهای منتهی به ترمینال، مملو از کفش‌های کهنه‌ بی‌صاحب، زرورق‌های سوخته، سیم‌های مفتولی، فندک‌های شکسته است. در همین لحظه یکی فریاد زد:«غذا آوردن! غذا آوردن!». یک لحظه ترمینال خلوت می‌شود. همه آتش و مواد و بساط‌‌شان را رها می‏کنند و روی سر وانتی که غذا آورده بود آوار شدند. صف غذا تا ١٠٠متر می‌رسد. هرکس که نوبتش می‌شود غذایی اضافه می‌خواهد. گرسنگی در چهره تکیده‌شان بیداد می‌کند. هیچکدام از نظر قامت راست نایستاده‌اند. همه خمیده پشت و متمایل به سقوط. ساعت چهار صبح است. تمام گوشه و کنج‌های این منطقه از دود آتش سیاه شده و بوی مواد می‏دهند.

 

مزاحم کسی نیستند

به نظر می‌رسد علت اصلی حضور کارتن‌خواب‌ها در ترمینال خاوران و پارک مسگرآباد، آلوده بودن این محیط به مواد مخدر است. از شیشه گرفته تا هروئین، تریاک تا قرص‌های خواب‌آور و ترمادول و... در این فضا یافت می‌شود. از آنجا که بیشتر کارتن‌خواب‌های این منطقه خودشان هم معتاد هستند، در نتیجه فضا و مکانمندی، کشش لازم را در هر ساعتی از شبانه‌روز برای مصرف مواد در آنها بوجود می‌آورد و به اینجا خواهند آمد. ماشین گشت پلیس در ترمینال دیده می‌شود. از یکی از نیروها پلیس در مورد این وضعیت صحبت می‌کنم. ظاهرا تمایلی به گفت‌وگو ندارد و با این جمله سر بحث را می‌بندد. «کارتن‌خواب‌ها در اینجا خطری ندارند و مزاحم کسی نیستند.» اما مددکار گشت خوش برخورد خوش‌صحبت است.

 

درباره وضعیت کارتن‌خواب‌ها به گفت‏وگو می-نشینیم.«۲سال است به مددکاری در گشت‌های جمع‌آوری متکدیان و ساماندهی افراد بی‌خانمان مشغول هستم. پیش از ورود به این بخش پنج سال مددکار یکی از کلانتری‌های شهر بودم.» رحمتی ادامه می‏دهد: «آنچه در این گشت‌ها تعجب‌برانگیز است، روبه‌رو شدن با افراد متکدی است. در خیابان پیروزی در تهران به یک متکدی خانم برخوردیم که چادر را روی سرش انداخته بود و توانستیم با هزار زحمت او را برای رفتن به مرکز اقامت راضی کنیم. حتی کلمه‌ای با ما صحبت نکرد. احساس کردیم که قادر به حرف‌‌زدن نیست. داخل خودرو که نشست و احساس کرد موضوع جدی است چادر را از سرش برداشت و ما مشاهده کردیم که او یک مرد است.»

 

تو فکر یک سقف بود

شب‌های تهران هیچ شباهتی به روزهایش ندارد. در پرتو شب طبقاتِ دیگری از جامعه شروع به کار و زندگی می‌کنند. حوالی ۶صبح که به سمت آزادی برمی‌گردم، همان کارتن‌خوابی را که سری اول در همین مسیر دیده بودم، دوباره می‌بینم. چشم‌هایش به چشم‌هایم افتاد. به هم خیره شدیم. در توقفی کوتاه جریانی از ارتباط بین ما برقرار شد. چشم از من برداشت و صورتِ بند انداخته‌اش را به طرف پنجره برگرداند. بی‏خانمانی‌ای رعب‌آور او را از پشت پنجره‌ اتوبوس می‌پایید. حس کردم در اندیشه‌ یک سرپناه و «تو فکر یک سقف بود.»

 

آسو محمدی

 

 

hamdelidaily.ir
  • 12
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش