انتخاب میکنند تنها بمانند و تنها بمیرند؛ زنان و مردانی که تنها به دنیا میآیند و تنها از دنیا میروند. در ایران هم مثل بقیه کشورها، کم نیستند کسانی که هیچ وقت ازدواج نمیکنند و تا آخر عمرشان کسی آنها را بهعنوان متاهل نمیشناسد. در ایران سن تجرد قطعی، ٤٠سال است و کم نیستند کسانی که به اجبار یا اختیار، مجرد قطعیاند. اینها روایت زندگی کسانی است که مجردند؛ قطعی و دیگر هیچ وقت قرار نیست ازدواج کنند.
ترسهايي كه در دختر سنتي ريشه دارد، در من ديده نميشد
هنوز اشتياق دوران جواني را دارد و بدون اينكه نگاهي به آينه بيندازد، از خانه بيرون نميرود. آراستگي را يكي از الزامات زنان ميداند. متولد ١٣٤٨ است و در يك خانواده ٥نفري بزرگ شده. دوسال از خواهرش كوچكتر است و ٩سال از برادرش بزرگتر. «ماندانا» دنياي تبليغات را براي كسبوكارش انتخاب كرده است و سالهاست او را بهعنوان مشاور برند ميشناسند. او ريشه مجردماندنش را در كودكياش ميداند. «دختر پرانرژياي بودم، در بيشتر زمينهها پسرها رقيبم بودند. از ١٥سالگي به اين تصميم رسيده بودم كه ازدواج نميكنم. اگر روزي دست به اين كار بزنم، در سن بالا اين كار را خواهم كرد تا همه آرزوها و كارهايي كه دوست دارم را انجام داده باشم.
از ١١سالگي رانندگي را از پدر آموختم و قبل از ١٧سالگي ديپلمم را گرفتم و وارد دنياي كار شدم. هرچند شعار پدرم اين بود كه عروس بدون ليسانس از اين خانه بيرون نميرود. دانشگاهرفتن يكي از وظايف قطعي بود. خوب به ياد دارم پدرم هميشه تأكيد ميكرد تا ميتوانيد تواناييها و مهارتهايتان را بالا ببريد. خانوادهام مخالفتي با ازدواج نداشتند اما در همان دورهاي كه ازدواج در سن پايين متداول بود، مخالف بودند.» ماندانا با مهارتها و تواناييهايي بزرگ ميشود كه او را به دنياي مردها ميبرد؛ دنيايي كه با مردها مقايسه ميشود و در بيشتر مواقع تواناتر از آنها ظاهر ميشود. «من در مقاطع مختلف زندگيام در رقابت با مردها پيروز بودم و بيش از قبل متوجه شدم كه باهوشتر و تواناتر از آنها هستم و همين مسأله به اعتمادبهنفسم ميافزود و اين درحالي بود كه ترسهايي كه در دختر سنتي ريشه دارد، در من ديده نميشد.
در واقع پسرها هميشه برايم رقباي شكستخورده بودند.» ماندانا از آن دست دخترهايي بوده كه زندگي ايراني را دوست نداشته است. «ازدواج و زندگي با قواعد سنتي و از همه بدتر بچهدارشدن. من حاضر نبودم بچهدار شوم و اين درحالي بود كه مرد ايراني حتما از ازدواج بچه ميخواهد براي باقيماندن نامونشانش.» «ماندانا» مادرشدن را مسئوليت بزرگي ميداند. «هركاري كه به عهده ميگيريم، بايد به نحواحسن انجام بدهيم و اين معادل اين است كه شما بهعنوان انساني كه حق زندگي داريد، از بسياري از آرزوها و خواستهها و كارهايي كه به آنها علاقه داريد، بگذريد. چه كاري است که يك فرد را به دنيا بياوريم! بگذار من كه به دنيا آمدهام، به آرزوهايم برسم» او زندگي متأهلي را به بازيای شبيه ميداند «زندگي متأهلي بازيای است كه بازياش بازي من نيست.
بگذاريد با مثال بگويم. من شايد بهترين بسكتباليست باشم اما در زمين فوتبال هيچكاري از من برنميآيد. من بايد در زمين خودم بازي كنم. وارد بازياي كه بازي من نيست، نميشوم.» او هم همانند دختران ديگري كه فكتورهاي متعارف جامعه را زيرپا گذاشته و مجردي را بهعنوان سبك زندگياش انتخاب كرده، در معرض نگاهها و قضاوتهايي بوده است. «هيچوقت و در هيچ مقطعي از زندگيام حرف ديگران برايم اهميتي نداشته است. خيلي از ستونها و تكيهگاههايم در درون خودم است. اين قضاوتها زماني شما را ناراحت ميكند كه به فكرها، رفتارها و حمايتهاي ديگران وابسته باشيد. زماني كه تصميم ميگيريد با فكر خودتان زندگي كنيد و اين مسأله را قبول داريد كه اشتباهات هم اشتباهات خودتان است، ديگر حرف و قضاوت مردم هيچ مفهومي نمييابد.»
«ماندانا» با اينكه تصميم به زندگي مجردي گرفته، سالها با خانواده زندگي كرده است و چندسالي ميشود كه در واحدي جداگانه در همان ساختمان زندگي ميكند. البته او اگر به عقب هم برگردد، همين سبك زندگي را انتخاب ميكند. از نظر او، زندگي مجردي هم همانند متأهلي دردسرها و سختيهايي دارد. «هر شيوه و سبكي كه براي زندگيتان انتخاب كنيد، خوب يا بدبودنش به نگاهتان بستگي دارد. آدم خوشبين و مثبتانديش در هر موقعيتي زندگي را خوب ميبيند و فرقي ندارد مجرد باشد يا متأهل. زندگي مسيري است كه بايد طي كرد و قرار نيست همه آدمها همسفري داشته باشند، چون بعضي از آدمها به تنهايي از پس اين سفر برميآيند.»
آمار تجرد قطعی مردان حدود یکپنجم تجرد قطعی زنان
براساس آخرین سرشماری سال ۹۵ جمعیت کل کشور ۷۹میلیون و ۹۲۶هزار و ۲۷۹ نفر است که از این تعداد ۵۱درصد مرد و ۴۹درصد زن هستند. این درحالی است که ۴میلیون و ۴۲۳هزار و ۲۲۵ دختر مجرد در سن ازدواج (۱۵ تا ۲۹ سال) و ۵میلیون و ۳۷۲هزار و ۹۸۹ پسر در سن ازدواج (۲۰ تا ۳۴ سال) در کشور داریم. براساس اين آمار ۳۲میلیون و ۸۰۰هزار نفر اين جمعيت زنان بالاي ١٠سال هستند كه ۲۶درصد آنان مجردند، البته سهم مردان بالاي ١٠سال حدود ۳۳میلیون و ۵۶۰هزار نفر است که ۳۴درصد آنها مجردند، با اين تفاسير بايد گفت حدود ۸میلیون و ۶۰۰هزار مجرد بالای ۱۰سال در کشور حضور دارند.
اگرچه براي اعلام نرخ مجردان كشور معمولا جمعيت بالاي ١٥سال در نظر گرفته ميشود، با اين معيار جمعیت زنان بالای ۱۵سال مجرد کشور ۵میلیون و ۸۶۰هزار نفر اعلام شده است كه در مقايسه با سال ٩٠ حدود یکمیلیون و ۱۰۰هزار نفر كاهش داشته كه دلايل آن را ميتوان در کاهش باروری و در نتیجه کاهش تعداد دختران کشور جستوجو كرد. اگرچه در سال گذشته آمارها از وجود ۸۱هزار مرد ۴۵سال مجرد در كشور خبر ميدادند و اين در حالي است كه اين نرخ براي زنان بالاي ٤٠سال مجرد ٤٢٦هزار نفر اعلام شد، یعنی آمار تجرد قطعی مردان حدود یکپنجم تجرد قطعی زنان اعلام شد.
دخترم قول داده بهجاي هر دوي ما خوشبخت زندگي كند
فرزند اول يك خانواده پنجنفري است و حالا در مرز ٥٠سالگي آرزوهاي بزرگي دارد. «فرزند اول خانوادهام و دو برادرم از من كوچكترند. آنها سالهاست تشكيل خانواده داده، پدر شدهاند و سرگرم زندگيشان هستند.» «ميترا» معماري خوانده و در همان زمينه كار كرده و هنوز هم جستهوگريخته در اين عرصه فعاليت ميكند. «دختر پرشروشوري بودم و با اينكه رشتههايي از اين دست براي دختران تعريفي نداشت، وارد اين رشته شدم و تحصيلاتم را به پايان بردم، البته ابتدا در رشته مترجمي زبان انگليسي ليسانس گرفتم، بعد از آن بهدنبال علاقهام، معماري رفتم.» داستان ازدواج نكردنش به تصميمش در دوران دانشگاه برميگردد.
«ترم ششم مترجمي انگليسي بودم كه براي نخستينبار عشق را تجربه كردم. عشقي كه با بگومگو و لجبازي شروع و در نهايت به يك علاقه عميق بدل شد. تصميم گرفتيم تمام عمر كنار هم باشيم و كلي رويا ساختيم.» از گذشته كه حرف ميزند، بغض صدايش را ميلرزاند. «مراسم خواستگاري با حضور خانوادهها و كاملا رسمي برگزار شد. شيريني بين مهمانها پخش شد و حلقه سادهاي در دستم كردم، اما خوشبختي ما عمر كوتاهي داشت. يكماه بعد نامزدم براي فراهم آوردن شرايط اقامت به يكي از كشورها سفر كرد و بعد از مدتي ديگر خبري از او نشد و هنوز هم منتظر نشاني از او هستم.» «ميترا» تمام اين سالها انگشتر نامزدياش را از انگشتش بيرون نياورده و از همان سالها تصميمگرفته براي هميشه تنها زندگي كند و تا امروز پاي اين تصميم ايستاده است، البته ١٥سالي ميشود كه دختري مامان صدايش ميكند و شور زندگي را به خانه ميترا آورده است.
«بعد از اين ماجرا و مشكلات روحي و رواني فراواني كه پشتسر گذاشتم، متوجه شدم چارهاي ندارم جز ادامه مسير زندگي، براي همين تصميم به ادامه زندگي به تنهايي گرفتم و خانوادهام را از آن مطلع كردم. ابتدا همه خانواده مخالف بودند و اميدوار به اينكه روزي كسي وارد زندگيام خواهد شد، اما هرسال كه ميگذشت، نااميدتر ميشدند، با اين اوصاف اجازه نميدادند مستقل از آنها زندگي كنم و مدام اين نكته را متذكر ميشدند كه چه معني دارد دختر مجرد دور از خانواده زندگي كند، مردم چه ميگويند. براي همين در كنار خانواده زندگي را ادامه دادم و مسئوليت پدر و مادرم را بهعهده گرفتم تا برادرهايم با خيال آسوده به زندگيشان برسند. بعد از فوت پدر و مادرم خانه پدري را فروختيم و من با پسانداز و ارثي كه داشتم، خانهاي خريدم و به زندگي مجرديام ادامه دادم تا اينكه برادر بزرگترم براي بار دوم خبر پدر بودنش را شنيد.» برادر ميترا به همراه همسرش تصميم ميگيرند براي دومينبار بچهدار شوند و او را به «ميترا» كه عاشق بچه است، هديه بدهند.
«وقتي خبر بارداري همسر برادرم را شنيدم، دستهگلي خريدم و براي تبريك به خانه آنها رفتم. وقتي از تصميم آنها باخبر شدم، نميدانستم چه بايد بگويم. از همان روز زندگيام رنگوبوي ديگري به خود گرفت. هر روز به خانه برادرم ميرفتم، تمام ٩ماه را و بعد از آن «مهيار» دخترم شد. همه انگيزهام براي زندگي.» تمام روياهايش را براي «مهيار» دارد.«هيچ وقت نميگذارم دخترم طعم تنهايي را بچشد. من ميتوانستم همه اين سالها زندگي ديگري را تجربه كنم. از خيلي چيزها خودم را محروم كردم، حالا كه به گذشته نگاه ميكنم، تصميم عاقلانهاي نبود، البته خيلي وقت پيش به اين نتيجه رسيدم، اما ديگر سنم بالا رفته بود و گزينه مناسبي براي ازدواج نداشتم. اما دخترم قول داده به جاي هر دوي ما خوشبخت زندگي كند.»
پيچيدگيهاي اجتماعي، گسترش جوامع دخيلاند
شهلا كاظمیپور، جامعهشناس| زندگي مجردي مقولهاي است كه در ساير جوامع هم به چشم ميخورد و نميتوان گفت پديدهاي جديد است. در واقع زندگي مجردي حاصل تغيير نگرش جوان است، رويهاي كه در جوامع صنعتي و پيشرفته هم طي شده است، البته در ايران به اين مسأله بايد از دو بعد نگريست. در گام اول بايد گفت كه تجرد در ايران ميان زنان و مردان تفاوت دارد. انتخاب زندگي مجردي در ميان مردان عمدتا حاصل تغيير نگرش است. در واقع يكي از دلايل اين انتخاب را ميتوان تغيير نگرش عنوان كرد. اگرچه گسترش جامعه به اين تغيير نگرش دامن ميزند؛ سختشدن همسري كه در ذهن دارند.
واقعيت امر اين است كه با بالارفتن سن، تحصيلات و... معيار آدمها براي انتخاب همسر گستره وسيعيتري مييابد. بهعنوان نمونه زماني كه فردي ٢٥-٢٤ساله كه در محيط كوچكي زندگي ميكند و قصد ازدواج دارد، انتخابش در يك شعاع كوچكتري صورت ميگيرد. ازدواجي كه ميان فاميل، هممحليها و... صورت ميگيرد اما زماني كه جامعه بزرگتر ميشود، اين انتخاب شكلوشمايل ديگري به خود ميگيرد؛ اگرچه در جوامع بزرگتر هم فردي كه تحصيلات بالايي ندارد، با ديد محدودتري دست به انتخاب همسر ميزند، اما زماني كه در جوامع بزرگتر افراد تحصيلات بالايي دارند و از بينش وسيعيتري برخوردارند، بيشك دايره انتخابشان هم وسيعتر ميشود. معمولا در هر مسألهاي كه انسان دايره وسيعتري براي انتخاب دارد، پروسه انتخاب سختتر ميشود، بنابراين براي مردان اين مسأله وجود دارد كه به دليل تحصيلات يا مسائلي كه در شهرها وجود دارد، ازدواجشان به تاخير ميافتد.
اگرچه عمدتا اين مسأله براي خودسازي است؛ تحصيل بالاتري داشته باشند، شغل بهتري پيدا كنند، به درآمد مناسبي دست بيابند و... ازدواجشان به تأخير ميافتد، البته اين تاخير از يك جنبه مثبت است اما از آن جنبه كه بينششان وسيعتر ميشود، وسواسشان بيشتر ميشود، انتخاب را برايشان سختتر ميكند و زماني را از دست ميدهند و اين درحالي است كه با گذر زمان اين وسواس بيشتر ميشود و در نهايت گاهي به تاخير در ازدواج و زماني به تجرد قطعي منجر ميشود. اما در مورد زنان وضعيت كاملا متفاوت است. زنان دو دستهاند كه ازدواجشان به تاخير ميافتد.
در جامعه ما عمدتا بايد انتخاب شوند و حتي اگر زني قصد ازدواج هم داشته باشد، نميتواند پيشنهاد ازدواج بدهد. اين يكي از عواملي است كه ازدواج زنان را به تاخير مياندازد و گاهي منجر به تجرد قطعي آنها ميشود. ولي گروهي از زنان هستند كه شانس ازدواج دارند، خواستگار دارند ولي باز هم طبق نكتهاي كه براي مردان ذكر شد، ازدواجشان به تاخير ميافتد. در مورد مردان اين تاخير را ما تاخير خودخواسته ميدانيم، درصورتي كه در مورد زنان تاخير خودخواسته است ولي تاخير بيشتر خودخواسته نيست. بالارفتن سن ازدواج پديدهاي است كه حتي در جوامع توسعهيافته هم به ميزاني ميرسد و ديگر از آن بالاتر نميرود. البته اين افزايش سن ازدواج هم به پيچيدگيهاي اجتماعي، گسترش جوامع، بالارفتن تحصيلات و... برميگردد.
به عقب برگردم دوباره مجردي را انتخاب ميكنم
به رسم سالها ساعت ٧ از خانه بيرون ميزند. عادت به ديركردن ندارد. شبها آخر وقت به خانه ميآيد تا خستگي كارهاي روزمره را در خلوت خانه از جان به در كند. براي تمام بخشهاي زندگي برنامهريزي دارد و سعي ميكند زندگي هدفمندي را دنبال كند. اتلاف وقت برايش زجرآور است. كارشناس فضاي سبز شهري است و اسفندماه شمع ٤٧سالگياش را فوت كرده است. «ما خانواده كوچكي بوديم. من و برادر كوچكترم و پدر و مادر هادي» دهه پنجاهي است. دوراني كه هنوز جامعه به شهروندان مدرن امروزياش عادت نداشت و سنت در بيشتر موارد حرف اول را ميزد.
«در حال حاضر جامعه در برزخ سنت و مدرن گير كرده و هنوز نه شهروندان كاملا مدرن داريم، نه سنتي. اما در دوراني كه من در سن ازدواج قرار داشتم، سنت بر جامعه حاكم بود و ازدواج سنتي به واقع برايم معنايي نداشت. شايد يكي از دلايل تجردم همين باشد. درواقع مدت زماني كه ميشد به زندگي سنتي قایل به تاهل فكر كرد را در سنوسالي پشتسر گذاشتم يا به نوعي از دست دادم، در نتيجه براي همين به اين فكر كردم که ميتوان سبك ديگري از زندگي را تجربه كرد.» «هادي» تا ٣٣سالگي در كنار خانواده زندگي را ادامه داده است تا اينكه تصميم ميگيرد خانهاي براي خود تهيه كند و مجردي به زندگي ادامه بدهد.
«نخستینبار واكنش خانواده چيزي جز تعجب نبود، اما من تصميمم را گرفته بودم. به مرور زمان خانواده به اين نتيجه رسيد كه شايد مستقلشدن به تسهيل ازدواجم كمك كند، براي همين شرايط را برايم فراهم آورد تا از اين حيث دغدغهاي نداشته باشم، البته اين استقلال براي خانواده نتيجه عكس داد و باعث شد من به توانمنديهاي خودم پي ببرم و بتوانم با سبك زندگيخودم مواجهه شوم.» او بر اين باور است كه هر كاري يك وقتي دارد و اگر از وقتش بگذرد، بايد انرژي و توان را در مسير ديگري گذاشت. «چون به ازدواج سنتي قایل نبودم، در نهايت زندگي مجردي را انتخاب كردم. البته به راحتي هم نبوده، چون نميتوان نگاهها و قضاوتهاي جامعه را كتمان كرد. البته اين نگاهها و قضاوتها در برههاي سير صعودي پيدا ميكنند و از يكجايي به بعد اين فشارهاي رواني و اجتماعي كم ميشود. معمولا تا آستانه ٤٠سالگي اين فشارها بيشتر است، اما از آن به بعد اين فشارها كمتر ميشود.»
«هادي» خانواده منطقي و همراهش را دليلي براي نجات از اين فشارها در مورد خودش ميداند. «خوشبختانه خانوادهاي همراه و همدل داشتم. هرچند كاملا مشهود بود در اين خصوص دغدغه دارند، اما منطقي با اين مسأله برخورد كردند و من را در يك اجبار و فشار غيرقابل تحمل در اين زمينه قرار ندادند. به نظرم اين بزرگترين كمك بوده است، البته اينكه بتوانيد قابليتها و توانمنديهايتان را در اجتماع پيرامونتان اثبات كنيد و يك شخصيت نرم از خودتان به نمايش بگذاريد، ميتواند در كمكردن اين فشارها كمك كند، چون جامعه راحتتر شرايط شما را ميپذيرد و از انگهاي ناهنجاري شما را در امان نگه ميدارد.» او زندگي مجردي را همانند زندگي متاهلي داراي مزايا و معايبي ميداند: «هر سبك زندگياي سختيها و معايبي دارد.
زندگي مجردي هم همانند تاهل معايب و مزايايي دارد و بسته به نگاه فرد ميتواند هركدام از اين زندگيها خوشايند يا زجرآور باشد. انسان موجودي اجتماعي است كه در شكل متعارف آن انتظار ميرود كانون مركزي قوي همچون نهاد خانوادگي را تشكيل دهد. البته اين كانون هم ميتواند هم براي فرد زجرآور و هم خوشايند باشد، بسته به انتخابي كه براي همسر و همراه دارد. فرد مجرد درواقع با فضاي خلأیي روبهرو است آن هم در زمانهايي از زندگي، البته ميتوان با برنامهريزي و هدفمند زندگيكردن آن را به حداقل رساند و از افسردگي و نتايج منفي ديگر در امان ماند.»
«هادي» فردي برونگر و اجتماعي است و براي پر كردن زمانهاي خالياش به فعاليتهاي اجتماعي روآورده است.«از دهه ٧٠ پيگير دغدغهام يعني محيطزيست شدم و از همان طريق به فعال اجتماعي در اين عرصه تبديل شدم، البته يكدهه ميشود كه بهعنوان شورايار محله فعاليتهايي را به عهده گرفتهام و از اين طريق كمتر با فضاي خلأ و نگرانكننده و منفي روبهرو شوم. البته زندگي مجردي يك مزيت دارد و آن هم اين است كه هرجا اشتباه كرديد، ميتوانيد بايستيد يا به عقب برگرديد و مسير ديگري را انتخاب كنيد يا اگر موقعيت يا شرايطي را نميپسندید، چون مسئوليت فرد ديگري را ندارید به راحتي آن شرايط را تغيير بدهید. با همه اين تفاسير اگر به عقب برگردم، دوباره زندگي تجردي را انتخاب ميكنم.»
خيلي زود پدر شدم
اندام متوسطي دارد و موهاي سفيد يكدستش زيبايي خاصي به او داده است. چهره و سرزندگياش نشاني از ٦٧سالگي ندارد. اميدوارانه صحبت ميكند و تن صدايش جوان است. در يك خانواده شلوغ و پرجمعيت بزرگ شده است و فرزندان كوچكتر از او حالا پدرومادر شدهاند. «سعيد» خيلي زود در يك تصادف پدرومادر را همزمان از دست ميدهد و از همان زمان تصميم ميگيرد خواهروبرادرها را سروسامان بدهد، براي همين با خواهرش كه كمي از ديگران بزرگتر بوده، نقش پدرومادر را به عهده ميگيرد.
«پنج خواهر و برادر را عروس و داماد كرديم. خيلي سخت بود. اما تمام تلاشم را كردم تا خانواده از هم نپاشد. خدا را شكر سربلند شدم.» «سعيد» حالا عينكي شده و نقش پدربزرگ را براي بچههاي خواهر و برادر بازي ميكند. «٦٧سال دارم و با همان خواهرم كه نقش مادر را به عهده گرفته بود، زندگي ميكنم، در همان خانه پدري. وقتي چشم باز كرديم، سني از ما گذشته بود. موهاي خواهرم سفيد شده بود و ميگفت ديگر ازدواج براي من مسخره است، براي همين مجرد ماند و حالا ٦٠سال دارد، من هم نخواستم تنهايش بگذارم و ديگر زن نگرفتم.» او اصلا دوست ندارد از سختي آن روزها بگويد. «هرچه بود، گذشت، يادآورياش چيزي را عوض نميكند. نگاهم به آينده است. هميشه همين روحيه را داشتهام. خدا رحمت كند عمويم را، ميخواست هركدام از ما را به يكي از فاميلها بدهد اما مقاومتهاي من و خواهرم نگذاشت اين اتفاق بيفتد.
روزها نقش پدر را بازي ميكردم، شبها در خلوتم گريه ميكردم» مغازه پدر حالا مزون لباس عروس شده است، اگرچه «سعيد» دوران بازنشستگي را پشتسر ميگذارد و برادرزادهاش مغازه را اداره ميكند. «هر جمعه كوه ميروم. هر روز ٤٥دقيقه پيادهروي هم بخشي از برنامه روزانهام است. خواهرم اهل سفر است و سالي دوبار هم به خاطر او سفر ميرويم. خداراشكر از همه چيز راضيام.» حرف مردم و قضاوت آنها اصلا برايش اهميتي ندارد. «حرف هميشه هست. اگر قرار بود به حرف ديگران بها بدهم كه الان خانواده پرجمعيت امروز را نداشتم. زندگي يك فرصت است و فلسفه آن تنها به ازدواج و بچهدارشدن معطوف نميشود. هركسي بايد نقشي از خودش به جا بگذارد و برود. همين.»
لیلا مهداد
- 9
- 4