یکی از مسائل اجتماعی که در روزهای اخیر وجدان جامعه ایران را بطور عمیق جریحه دار کرده واقعه دردناک تجاوز جنسی و قتل بچههاست. آن هم درجامعهای که دارای بافت و ساخت مذهبی بوده و اعتقادات مذهبی دررفتارهای روزمره تمامی آحاد جامعه حداقل نمود ظاهری دارد. اما باید به جرأت گفت تا کنون هیچ تحلیل روشن علمی و مؤثری از اینگونه جنایات به عمل نیامده زیرا به دلایلی چون نبود دسترسی به اطلاعات و شواهدعینی و تقلیلگرایی علمی و تحلیل نظری صرف شناخت درست و واقع بینانهای از حادثه به دست نیامده است.
مسأله این است که بعد از چنین اتفاقهایی بازتابهای زیادی در جامعه میبینیم اما پس از مدتی موضوع فراموش میشود و باز این داستان به گونهای دیگر درگوشه و کنار جامعه تکرار میشود. نخستین چیزی که به ذهن میرسد این است که برخورد قضایی با مسأله مذکور قاطعانه و بازدارنده نبوده است یا نوعی مقابله با این قوانین از سوی مجرمان با تکرار جرم به چشم میخورد یا نظام ارزشی و اخلاقی جامعه در حال دگرگونی است و دیگر کسی به این ارزشهای انسانی و اجتماعی وقعی نمینهد و دین و تعهدی به آنها در خود احساس نمیکند و وجدانهای فردی در حال سستی و ضعف است.
آنچه در این پروندهها بدیهی است اینکه انگیزه اصلی مجرمان نه قتل بلکه تجاوز جنسی است اما بعد از تجاوزجنسی برای ازبین بردن آثار جرم تجاوز، به از بین بردن قربانی اقدام کردهاند. براساس این اطلاعات و تبیینهای رسانهای، تحلیل اولیهای که از این زنجیره حوادث میتوان ارائه کرد این است که میتوان گفت پشت این جنایات هولناک زنجیرهای و ظاهراً فردی مسائل و زمینههای اجتماعی نهفته است و با توجه به اینکه میزان جرم، تکرار، شدت و عمومیت جرم در حال افزایش است بنابراین تبیینهای روان شناختی در این زمینه کافی نبوده و تحلیلهای حقوقی نیز در چارچوب نهادی و سازمانی دستگاه قضایی و ساختارحقوقی محدود و منحصرشده است.
براساس رویکرد امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی میتوان استدلال کرد که علت هرپدیده اجتماعی، پدیده یا پدیدههای اجتماعی دیگری است و نمیتوان پدیدهها را به جنبههای فردی و روانشناسانه آن تقلیل داد زیرا عوامل و زمینههای اجتماعی برانگیزهها، روان و تمایلات فردی در رفتارشان مؤثر است.بنابراین جامعه شناسان دورکیمی بر ناکامی، ضعف، ناکارآمدی جامعه اعم از خانواده، مدرسه، رسانهها وهمسالان در تربیت و جامعه پذیری افراد تأکید کردهاند به گونهای که این ضعف تربیت و جامعه پذیری موجب گرایش به رفتارهای انحرافی میشود.
مسأله دیگر از نگاه این جامعه شناسان آنومی و فشارساختار و به تعبیری آشفتگی اجتماعی است. یعنی شرایطی که درآن انسجام و یکپارچگی اجتماعی تضعیف شده و برای تنظیم اجتماعی هنجارها و قواعد عرفی و قوانین روشنی وجود ندارد یا در تعریف رفتارها ضعیف، عمل میکنند یا مبهم ومتضاد بوده که تبعیت از یک قاعده هنجاری موجب سرپیچی ازقواعد دیگر میشود یا اینکه افراد قواعد و قوانین را قبول نداشته و با آن مقابله میکنند. براساس این نظریه درمورد علل جنایت تجاوز جنسی و قتل دختربچهها میتوان گفت ضعف و ناکامی نهادهای جامعه پذیری مانند خانواده، مدرسه، رسانهها در گرایش به این جنایت نقش مؤثری دارد.
افراد با قوانین و ارزشهای انسانی و اجتماعی، درست و نادرست، هنجار و نابهنجار، یا به درستی آشنا نشده یا این ارزشها در آنها درونی نشده و هیچ گونه احساس دین و تعهدی به آن ندارند که این خود نشانه دگرگونیهای اجتماعی چون سنت شکنی، ارزش زدایی، غیر اخلاقی شدن، جابهجایی ارزش و ضدارزش درجامعه است که به صورت تدریجی ارزشهایی مانند، غیرت، ناموس، وجدان، حیثیت دربرخی از افراد کم رنگ شده و درحال محوشدن است.
همچنین میتوان به ضعف نظارت و کنترل خانواده بطور خاص و جامعه بطور عام در این گونه جنایتها اشاره کرد. یعنی در نظارت بر فرزندان و آموزش نحوه رفتارشان با جامعه، آموزش مسائل و اطلاعات جنسی در چارچوب مشخص و نهادینه شده مطابق با شرع و عرف جامعه، نحوه برخورد با افرادی که به حریم جسمی و روحی آنان وارد میشوند ضعیف عمل شده است. بنابراین چه درمورد افراد مجرم و چه در مورد افراد قربانی در این زمینه ناکارآمدی و ضعف نهادی جدی به چشم میخورد.
افرادی که به چنین جنایتی دست زدهاند دارای پیوند اجتماعی سالم وصمیمانه با خانواده نبوده و از حمایت عاطفی و روحی خانواده محروم بوده و بیشترافرادی بیکار، بیتعهد و بیاعتقاد به ارزشهای اخلاقی هستند. یعنی افرادی که به دلایلی چون مهاجرت، بیکاری، ازهم گسیختگی خانوادگی، فقراقتصادی و فرهنگی، اعتیاد و... از نظراجتماعی در حاشیه قرار میگیرند و امکان ازدواج و برقراری ارتباط بهنجار و سالم با افراد دیگر بویژه افراد بزرگسال را نداشته و برای ارضای نیازهای غریزی خود به کودکانی که هیچ گونه آگاهی، مهارت و مکانیسم محافظت، مقابله، مخالفت، دفاع، رد و رهایی از زمینه آسیبها و صدمات جسمی، جنسی و روحی ندارند تعرض و تجاوز کرده و با این نیت که این افراد صدایشان به جایی نمیرسد و با هرترفند و نیرنگی از جمله ابراز محبت و عاطفه صوری بویژه درمورد کودکانی که در محله و کوچه و خیابان تنها رها شدهاند یا دارای کمبودهای عاطفی هستند میتوان آنها را به تله انداخت و به آنها تجاوز کرد. بنابراین میتوان گفت این پدیده به ظاهر فردی متأثر ازعوامل متعدد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، فردی است.
در برخورد با این پدیده رویکرد مشخص و مؤثری وجود ندارد و نوعی سردرگمی و آشفتگی به چشم میخورد. به گونهای که برخورد فردی با این مجرمان و اعدام فردی قاتلان این جنایاتها، مسأله ریشه کن نشده و تنها صورت مسأله پاک میشود. بنابراین باید برعوامل و شرایط اجتماعی از جمله محرومیت زدایی اقتصادی، جامعه پذیری درست و مناسب افراد در زمینه ارزشهای انسانی و اجتماعی، دادن اطلاعات درزمینه مسائل جنسی و جسمی به فرزندان در چارچوب عرف و شرع و نحوه برخورد با آن، توجه بیشتر به شیوههای مراقبت روزانه از کودکان، نظارت و کنترل رسمی و غیررسمی بر رفتارهای روزانه فرزندان، وضع قوانین بازدارنده و اجرای احکام قاطعانه و بدون وقفه درمورد مجرمان، حمایت عاطفی و روانی از فرزندان، آموزش مهارت ارتباطی به فرزندان در جامعه، تمهید و ایجاد مکانیسمهای اطلاعرسانی رسانهای و مکانیسمهای ارتباطی فرزندان با اورژانسهای اجتماعی و دستگاههای نظارتی (پلیس و..)، نظارت رسمی بیشتر بر محلات حاشیه نشین و مهاجرنشین، ایجاد تسهیلات لازم برای ازدواج جوانان و حل مسأله بیکاری آنان متمرکز شد.
دکتر ادهمی(جامعه شناس)
- 28
- 1
کاربر مهمان
۱۳۹۷/۹/۲۷ - ۹:۱۹
Permalink