در چند ماه گذشته چندین بار در رسانههای مستقل و برخی خبرگزاریها اخبار دردناکی از قتل و تجاوز به کودکان منتشر شده است. ستایش، آتنا، ندا، کیمیا، باربد، اهورا و بسیاری اسامی دیگر... اینها کودکانی هستند که هر کدام در دورهای نزدیک، صدر اخبار خشونت را از آن خود کردند؛ کودکانی که بدنهای کوچک و مضروبشان تنها در عکسها به جا مانده و دیگر نخواهند خندید. این فجایع معلول عوامل مختلفی هستند که باید توسط کارشناسان و صاحبنظران مورد بررسی قرار گرفته و با یک برنامه ریزی دقیق توسط مسئولان به طور ریشهای درمان شود.
در یک ماه گذشته ماجرای آزار جنسی دانشآموزان یک دبیرستان در صدر خبرهای اجتماعی قرار گرفت. سال گذشته مدیرکل بهزیستی استان تهران اعلام کرد تنها در طول یک سال ۲۴۶۷ مورد کودکآزاری در تهران به ثبت رسیده است. در طول یک سال اخیر در ایران موارد متعددی از کودک آزاری گزارش شده است، مواردی که یا به ضرب و شتم و یا به مرگ قربانیان ختم شده است.
شاید در این برهه از زمان تصویب لایحه حمایت از حقوق کودکان که سالهاست در مجلس خاک میخورد، مرهمی بر زخم جامعه باشد اما تجاوز و آزار و اذیت جنسی، بیماری مهلکی است که باید به طور ریشهای درمان شود. پیرامون این موضوع «آرمان» با مصطفی اقلیما پدر مددکاری اجتماعی ایران و رئیس انجمن مددکاری اجتماعی به گفتوگو پرداخته که در ادامه میخوانید.
چه عواملی باعث میشود یک فرد عادی به یک متجاوز کودکآزار تبدیل شود و آیا معضل کودکآزاری ریشه در اختلالات روانی دارد؟
مسائلی همچون حوادث اخیر که روح جامعه را جریحه دار کرده است در زمره مسائل و معضلات اجتماعی قرار دارند نه بیماریهای اجتماعی. گاهی برخی برای اینکه بتوانند به راحتی از کنار اینگونه مباحث عبور کنند، عاملین این جنایات را بیمار اجتماعی یا بیمار روانی خطاب میکنند و با بیمار خطاب کردن مجرمین سعی در بیگناه دانستن فرد داشته و یا اینکه اینگونه به جامعه القا میشود که فرد خاطی بیمار است و عملی که از او سر زده ناخواسته بوده و فرد قادر به کنترل رفتار خود نبوده است.
شخصی که مرتکب چنین جنایاتی میشود، به طور قطع این عمل او نمیتواند اولین عمل مجرمانه او باشد و قطعا پیش از ارتکاب چنین عملی، رفتارهای اینچنین داشته ولی متاسفانه این روند رو به رشد بزهکاری او هرگز مورد بررسی قرار نگرفته تا جایی که دست به اقدام فجیع زده است. برای آنکه یک شخص عادی تبدیل به یک جنایتکار و یا متجاوز شود عوامل مختلفی دخیل هستند. عواملی همچون بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هستند که از فقر، تبعیض و فاصله طبقاتی. در واقع جامعه خود یکی از اصلیترین عوامل در شکل گیری مجرمان است.
محکوم کردن افراد کار سادهای است اما باید علل و عوامل را مورد بررسی قرار داد تا از بروز چنین فجایعی جلوگیری کرد. وقتی شخصی کودکی را مورد آزار و اذیت جنسی قرار میدهد باید علت را جستوجو کرد. به طور قطع در حالت طبیعی هیچ انسانی دست به چنین عمل قبیحی نمیزند اما وقتی عوامل مختلفی دست به دست هم میدهند میتوانند یک فرد را از حالت طبیعی خارج کرده تا چنین رفتار جنون آمیزی را مرتکب شود. در واقع علت وقوع چنین جرائمی را باید در جامعه برطرف کرد.
اعدام یک متجاوز کار سادهای است اما پس از مدتی باز شاهد چنین فجایعی توسط افراد دیگر هستیم زیرا این مشکل را به طور ریشهای برطرف نکردهایم. در چند ماه اخیر نمونههایی از تجاوز و قتل کودکان در شبکههای اجتماعی و خبرگزاریها منتشر شد اما بسیاری از این موارد هستند که هرگز در رسانهها منعکس نمیشوند. یکی از علل مخفی ماندن این وقایع حفظ آبروی افراد است. بسیاری از قربانیان و خانوادههای آنان ترجیح میدهند برای حفظ آبروی خود سکوت کنند. تاکید میکنم اگر خواهان ریشهکن شدن این وقایع هستیم علل و عوامل این مسائل را باید ریشه یابی کنیم. به صرف زندانی کردن مجرم و حتی اعدام متجاوز نمیتوان این معضل اجتماعی را از بین برد. باید مجرمین و متجاوزین به طور کامل مورد بررسی و آنالیز قرار گیرند.
باید کودکی و نوجوانی آنان، دوران مدرسه و سربازی آنان بررسی شود و مشخص شود که شخص متجاوز چه روزگاری را تجربه کرده است و چه بر او گذشته که تبدیل به یک متجاوز شده است. یک فرد معتاد را در نظر بگیرید که ۲۵ سال سن دارد و وقتی از او میپرسند چند سال است که اعتیاد داری شاید بگوید ۳ سال اما ما میگوییم ۲۵ سال او معتاد بوده چرا که از بدو تولد سلسله عواملی او را به یک فرد معتاد تبدیل کرده است. بنابراین یک فرد معتاد بر اثر فشار عوامل مختلفی در طول زندگی خود تبدیل به معتاد میشود و اگر آن عوامل وجود نداشتند به طور حتم او نیز معتاد نمیشد.
چگونه میتوان این بیماری اجتماعی را درمان کرد و چه کسانی مسئول برطرف کردن این معضل اجتماعی هستند؟
در کشور ما همیشه بیماری درمان شده است اما هرگز سعی نشده علت بیماری برطرف شود. پیرامون این موضوع نیز همینطور است. با متجاوزین و مجرمین برخورد میشود و آنان به طرق مختلف مجازات میشوند اما هرگز سعی نمیشود علت اصلی وقوع جرم ریشه کن شود تا افراد دیگری مرتکب جرم نشوند. مشکل دیگر این است که وقایع ناگواری همچون تجاوزهای اخیر به کودکان در یک برهه زمانی توسط رسانهها و مطبوعات بزرگ میشود اما هیچ مسئولی برای برطرف شدن علل این وقایع اقدام نمیکند و پس از مدتی فراموش میشوند تا روزی دیگر جنایتی جدید اذهان عمومی را متوجه خود کند.
همه اینها برمیگردد به سیاستهایی که در حوزه اجتماعی اتخاذ شده و محصول چنین سیاستهایی به صورت ناهنجاریهای اجتماعی در سطح جامعه پدیدار میشود. یکی از علل فحشا در جامعه بیکاری است. بیکاری معضلی است که دامنه گسترده و تبعات وسیعی دارد. بسیاری از خانوادهها به دلیل مشکل بیکاری نابود میشوند.
بیکاری طلاق و آوارگی کودکان را در پی دارد. بیکاری فقر و فحشا به همراه دارد. اقتصاد ضعیف و ناکارآمد تاثیر مستقیمی روی زندگی قشر متوسط و محروم جامعه میگذارد و تاثیرات جبران ناپذیری دربردارد. بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی و معضلات اخلاقی محصول اقتصاد ناکارآمد، بیکاری، تبعیض، فقر و محرومیت است. آمارهای تکان دهندهای از طلاق توسط مراجع ذیربط اعلام میشود اما کسی به دنبال ریشهیابی طلاق نیست. از طرف دیگر آمار ازدواج روز به روز پائین میآید و باز هم کسی این مساله را بررسی نمیکند که چرا جوانان به تجرد روی آوردهاند. در ماجرای دبیرستان معین که یکی از اولیای مدرسه دانش آموزان را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده آیا نباید زندگی این شخص مورد بررسی قرار گیرد تا مشخص شود چه عواملی او را به یک مفسد اخلاقی تبدیل کرده است؟ اگر علتها را برطرف نکنیم در آینده با تعداد بیشتری از این گونه موارد برخورد خواهیم کرد.
نقش جامعه در وقوع چنین حوادثی چگونه است و آیا جامعه به خودی خود میتواند نقش عامل بازدارنده را ایفا کند؟
فرهنگ خانواده و فرهنگ اجتماعی دو عامل اصلی در شخصیت افراد هستند. اگر بخواهیم ساده سخن بگویم میتوان اینطور گفت که بدترین کشورها وقتی قوانین در آن اجرا شود محصولش زندگی راحت است و بهترین کشورها وقتی قانون در آن رعایت نشود زندگی راحت نیز میسر نمیشود. در کشور ما قوانین زیادی وجود دارد اما ارادهای برای اجرای قوانین در سطوح مختلف نیست. از طرف دیگر در مقابل وقایع و رخدادهای جامعه کسی پاسخگو نیست به این معنی که وقتی حادثهای همچون تجاوزهای اخیر به کودکان رخ میدهد نه خانوادهها پاسخگو هستند نه پلیس و نه هیچ مسئول دیگری.
در اکثر شهرهای کوچک نظارت اجتماعی حاکم است. به این معنا که اگر در یک شهر کوچک شخصی رفتار خلاف عرف مرتکب شود و یا حرکت غیراخلاقی از او سربزند و بعد قصد داشته باشد ازدواج کند، هیچ کسی در آن شهر به او دختر نمیدهد. بنابراین نظارت اجتماعی به عنوان یک اهرم بازدارنده موجب میشود تا افراد مواظب رفتارهای خود در جامعه باشند. اما در شهرهای بزرگ و کلانشهرها که افراد یکدیگر را نمیشناسند و نظارت اجتماعی کارایی ندارد، قانون وارد عمل میشود و از آنجایی که در بسیاری از موارد قوانین اجرا نمیشوند
و یا به طور سلیقهای و گزینشی مورد استفاده قرار میگیرند، حالت بازدارنده قدرت خود را از دست داده و محیطی فراهم میشود تا شخصی که زمینه بزهکاری دارد به راحتی بتواند هر عمل خلافی را مرتکب شود. بر همین اساس وقتی به دلایل مختلف افراد از روستاها و شهرهای کوچک به کلانشهرها مهاجرت میکنند و از قید نظارت اجتماعی شهر و روستای خود خارج میشوند با محیطی مواجه شده که نه نظارت اجتماعی میتواند آنان را از عمل خلاف بازدارد و نه قانون آن کارآیی لازم را در این خصوص دارد بنابراین به راحتی این فرد به کارهای خلاف روی میآورد.
به نظر شما مجازاتهایی که در سیستم قضائی کشورها رواج دارد تا چه اندازه میتواند نقش بازدارنده داشته باشد و اصولا مجازات افراد چه تاثیری در زندگی خانوادگی مجرمین میگذارد؟
یکی از عواملی که یک فرد را تا ابد به مجرم تبدیل میکند قوانینی است که در کشور ما رواج دارد. در کشور ما اگر کسی جرمی مرتکب شود و به ۶ ماه زندان محکوم گردد این محکومیت تا ابد همراه او خواهد بود و هرگز این داغ از پیشانی او پاک نمیشود. این فرد که به هر دلیلی ۶ ماه مجازات شده به جای آنکه پس از گذراندن محکومیت خود با سابقه پاک به جامعه بازگردد، همراه با برگ سوءسابقه به جامعه بازمیگردد که دیگر فرصت بازسازی خود را ندارد چرا که به واسطه سوءسابقه دیگر نمیتواند شغلی داشته باشد و یا در جایی استخدام شود و اینگونه بار دیگر به خلاف روی میآورد.
از طرف دیگر این افراد دارای خانواده هستند و خانوادههای این افراد نیز تحت الشعاع محکومیت این افراد قرار میگیرند. کودکانی که در چنین خانوادههایی زندگی میکنند ناخواسته تبدیل میشوند به کودکان بی گناه محکوم دائمالعمر. به این معنی که چون پدر یا مادرش به دلایلی اعم از سرقت یا اعتیاد، در زندان بوده نگاه جامعه به آن کودک نیز نگاهی همراه با سوءظن است. این کودک در مدرسه و یا جامعه باید سنگینی برخوردها را تحمل کند بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشد.
در برخی از موارد حتی پیش آمده کودکی را به واسطه جرم پدرش در مدرسه ثبت نام نکردهاند. این کودک در خوش بینانهترین حالت اگر بتواند درس بخواند و قصد داشته باشد در سازمانی استخدام شود به دلیل سابقه پدرش در گزینش رد میشود. این فرد اگر بخواهد ازدواج کند باز به دلیل سابقه پدرش ممکن است با مشکل مواجه شود. بنابراین آن دختر یا پسری که والدینشان محکومیت داشتهاند به محکومین مادامالعمر تبدیل شده بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند. سرنوشت این کودکان به این دلیل است که بر روی انسانها ارزشگذاری میشود و جامعه نیز بر همان اساس به افراد نگاه میکند. قوانین انسانی توسط مردم پایهگذاری نمیشود بلکه توسط مسئولان وضع میشود و آحاد جامعه آن را پیگیری میکنند.
ارزیابی شما از تاثیر مشکلات اقتصادی در ایجاد زمینه بزهکاری چگونه است؟
در نظر بگیرید کودکی که پدر و مادر خود را بسیار کم میبیند زیرا به دلیل مشکلات اقتصادی پدر و مادر این کودک مجبورند ۲ شیفت کار کنند. کودک شاهد سرخوردگی و بیکار شدن پدرش است. کودک شاهد رفتارهای عصبی ناشی از مشکلات زندگی پدر و مادرش است آنگاه به مدرسه میرود و تفاوت رفتار اولیای مدرسه را با همکلاسی خود میبیند که از وضعیت مالی خوبی برخوردار است و با تبعیض طبقاتی آشنا میشود. رفتارهای تبعیض آمیز را در مقاطع مختلف زندگی درک میکند و با آنان بزرگ میشود. برای استخدام به هرجایی که مراجعه میکند نیاز به معرف و پارتی و آشنا دارد که فاقد همه آنان است. نیازهای عاطفی دارد که همگی سرکوب شدهاند.
فاصله طبقاتی را در جامعه میبیند و خود را بازندهای مییابد. جوانان همسن خود را در شهر میبیند که به واسطه شغلها و مناصب پدرانشان ماشینهای لوکس سوار شده و در شهر جولان میدهند و از تمام لذتهای جوانی بهرهمند میشوند اما این جوان امروز و کودک دیروز که از طبقه محروم رنج کشیده جامعه بوده و از همان دوران طفولیت با فقر و تبعیض و نابرابری رشد کرده است همچنان از دید جامعه حقیر و سرخورده محسوب میشود و در نتیجه همه این فشارها به انفجاری در ذهن این جوان منجر میشود که او را به هر کاری وادار میکند.
به نظر شما چه سلسله عواملی یک فرد را به جایی میرساند که به خود اجازه دهد به یک کودک معصوم تعرض کند؟
همانطور که قبلا اشاره کردم عوامل زیادی زمینه را برای متجاوزین آماده میکند تا به خود اجازه دهند به یک کودک تعرض کنند. در چنین شرایطی اولین سوالی که مطرح میشود این است که چرا افرادی در چنین سن و سالی آنقدر از لحاظ جنسی تحت فشار هستند که به یک کودک نابالغ تعرض میکنند؟ جدای از این موضوع به طور حتم عوامل دیگری هم در این حوادث نقش دارند. امروز ما شاهد هستیم که به دلیل نبود امکانات از قبیل شغل، مسکن و دیگر امکانات اولیه زندگی سن ازدواج روز به روز بالاتر رفته تا جایی که پسران در سن ۳۵ سالگی و دختران در سن ۲۷ سالگی ازدواج میکنند آیا این سوال تا کنون مطرح شده که این جوانان در چنین سن و سالی مشکلات و نیازهای خود را چگونه برآورده میسازند؟
متاسفانه عدهای تنها به این جوانان میگویند که خودت را حفظ کن. ضمن اینکه کسی نمیتواند به جوانان بگوید قناعت پیشه کنید در حالی که خودش سوار اتومبیل لوکس میشود. بر همین اساس باید قبول کرد که نیارهای جوانان در کشور ما نادیده گرفته شده است. اگر شخصی به لحاظ جنسی تحت فشار شدید باشد و از طرف دیگر به لحاظ روحی و شخصیتی از طرف جامعه آسیب دیده باشد، در هر فرصتی دست به تجاوز میزند و برای او فرقی هم ندارد طرف مقابل کودک است یا بزرگسال چرا که همچون معتادی که احساس میکند به مواد مخدر نیاز شدید دارد، تنها به برطرف کردن عطش جنسی خود فکر میکند.
فرد معتاد که نیاز مبرم به مواد مخدر دارد ممکن است برای تهیه مواد خود حتی دست به جنایت هم بزند و در گاهی موارد دیده شده حتی فرد معتاد نزدیکان خود را به قتل رسانده زیرا در آن لحظه فقط به برطرف کردن نیاز خود فکر میکرده است. از همین رو شخص متجاوز نیز در شرایطی که مرتکب تجاوز میشود در آن لحظه تنها به برطرف کردن نیاز جنسی خود فکر میکند و آزار دادن دیگران و یا آسیب رساندن به دیگران برای او اهمیتی ندارد زیرا خود او نیز بارها به روشهای مختلف مورد آزار قرار گرفته است. به لحاظ حقوقی شخص متجاوز جرم مرتکب شده و باید مجازات شود اما اگر بخواهیم این بیماری اجتماعی را درمان کنیم باید علتهایی که یک فرد عادی را به یک متجاوز یا فرد بزهکار تبدیل میکند شناخته و برطرف شود که این نیاز به یک برنامه ریزی دقیق و اقدام دولتی دارد.
محمدحسین جعفری
- 9
- 6