شادی اجتماعی یکی از جمله مقولاتی است که همیشه مورد توجه آسیب شناسان بحرانهای اجتماعی قرار داشته است. به باور مجموعه پژوهش های روانشناسی و جامعه شناسی، موضوع شادی اجتماعی رابطه معکوس با جرایم اجتماعی دارد. به این ترتیب که هر چه شادی اجتماعی در بین شهروندان بیشتر شود و آنها با آیندهای امیدوارانهتر و فضایی نزدیکتر به یکدیگر روبه رو باشند، جرایم اجتماعی کاهش مییابد.
در سوی مقابل جامعهای که از شادابی اجتماعی کمتری برخوردار است بیشتر به سمت مرتکب شدن جرم اجتماعی سوق پیدا میکند. در همین زمینه باید توجه داشت که کارشناسان نسبت به کاهش شاخصهای شادی اجتماعی در جامعه ایرانی در چندین سال گذشته هشدارهای پیاپی میدهند.
از سرنوشت مشترک تا اهمیت یک ادراک
برهمین اساس یکی از مسائلی که میتواند در رشد شادی اجتماعی اهمیت ویژه داشته باشد میزان حمایت عمومی شهروندان از یکدیگر است؛ حمایتی که خود را در امورات روزمره شهروندان و بویژه هنگام بروز مشکلات نشان میدهد. به طور مشخص حمایت عمومی را میتوان در چند نماد تفکیک کرد؛ نمادهایی که با سنجش میزان برجستگی آنها در جامعه قطعاً فضای کلی وضعیت شادی اجتماعی در اختیار کارشناسان قرار میگیرد. اول مهم بودن سرنوشت شهروندان برای یکدیگر، دوم میزان تلاش شهروندان برای کمک به یکدیگر در هنگام بروز مشکلات آنی و سوم میزان ادراک شهروندان از به هم پیوسته بودن سرنوشت عمومی.
سرنوشت تو برای من مهم نیست
با نگاهی به این روزهای جامعه ایران میتوان متوجه شد که در همه این شاخصها با مشکلات جدی روبهرو هستیم. در موضوع اول در چند سال اخیر همه کارشناسان به اتفاق بر این مسأله تأکید دارند که جامعه ایرانی دچار نوعی گسست در سرنوشت شده است.
یعنی بسیاری از شهروندان نسبت به آینده عموم جامعه بیتفاوت هستند. نمونه بارز این مسأله را میتوان در به هدر دادن انرژی و آب از سوی شهروندان دید. مسألهای که در جوامع توسعه یافته در راستای ساخت آینده بهتر مورد توجه نسل امروز این جوامع است. بر همین اساس میتوان گفت وقتی سرنوشت اجتماعی برای شهروندان جامعه از اهمیت چندانی برخوردار نباشد آنها به سمت نوعی تفکر روزمره گرایش پیدا می کنند که این مسأله یکی از عوامل افسردگی اجتماعی است. به باور کارشناسان روزمرگی رفتار اجتماعی گام اول مکانیکی شدن جامعه و دور شدن جامعه از وضعیتی خواهد بود که درآن تلاش برای ایجاد وفاق به چشم میخورد. به این ترتیب اعضای جامعه تنها در آن به این دلیل زیست دارند که نیازهای خود را برطرف سازند. در چنین فضایی ضرب المثل معروف «کلاه خودت سفت بچسب، باد نبره» حرف اول و آخر را می زند.
تماشای مشکلات دیگری با تم تنهایی
نماد دومی که باید به آن توجه کرد کاهش تمایل شهروندان به کمک به یکدیگر در هنگام مشکلات و بحرانهای عمومی است. این مسأله نیاز به اشاره ندارد که در چند سال اخیر فیلم گرفتن به جای کمک در لحظات بحرانی به یکی از عادات منفی شهروندی در جامعه ایران مبدل شده است! موضوعی که از سوی کارشناسان نشانه آشکار کاهش همکاری شهروندی برای مواظبت از همدیگر در عموم جامعه محسوب میشود. همین مسأله تبعات روانی هم برای بسیاری از شهروندان بهدنبال داشته است. آنچنان که شهروندان به این مسأله باور پیدا کردند که در زمان به وجود آمدن بحران و مشکل، کسی از عموم جامعه به آنها کمک نخواهد کرد.
این وضعیت سبب ایجاد حس تنهایی در بین شهروندان و در کنج عزلت خزیدن آنها شده است و قطعاً شکلگیری این فرآیند منفی در روحیه عمومی بسیار تأثیرگذار است. چرا که هر شهروندی با وجود چنین فضایی هر روز با یک نوع احساس تنهایی گام در خیابان ها میگذارد و دائماً این مسأله را با خود تکرار میکند که باید در مواظبت خود حد اعلای وسواس اجتماعی را نشان دهد چرا که کسی به او در زمان بحران کمک نخواهد کرد.
این در حالی است که در بسیاری جوامع توسعه یافته و بهطورمثال ملاکهای یک جامعه سالم، شهروندان با حس کمک به یکدیگر یا اینکه حمایت میشوند قدم در خیابانهای شهر میگذارند. با مقایسه این وضعیت با وضعیت بالا میتوان تفاوت جدی و محسوسی را دریافت. در جامعه اول شهروندان هم اجتماعان یا بهترین همشهریهای خود را از جنس خود نمیدانند و دائماً سعی میکنند که به یکدیگر نزدیک نشوند. اما در وضعیت دوم شهروندان به همدیگر به چشم یک همراه و دوست مینگرند که در صورت بروز هرمشکلی به یاری یکدیگر میشتابند و با این شرایط شهروندان جامعه اول هر روز با مشکلات روانی بیشتری که ناشی از حس بیاعتمادی است روبه رو میشوند که در نهایت افسردگی فراگیر اجتماعی را در پی دارد.
درکی که نیست، زنجیره کار خودش را میکند
نمادسومی که در بالا به آن اشاره شد موضوع ادراک شهروندان از سرنوشت عمومی است. به این معنی که شهروندان چه توصیفی از تأثیر رفتار خود در سرنوشت عمومی دارند. درباره این موضوع باید نگاهی به این مسأله داشت که در چند وقت اخیر تجملگرایی و به رخ کشیدن داراییهای مالی به یک موضوع اصلی در فضای مجازی مبدل شده است. این مسأله حتی در بین حساس ترین بخشهای جامعه همچون سیاستمداران و سلبریتیها دیده میشود.به این معنی که حتی آنها هم نسبت به تبعات نمایش عریان تجمعگرایی در روحیه دیگر شهروندان بیتفاوت هستند. قشری که طبیعتاً باید شاخکهایش رو این مسأله نسبت به دیگر اقشار حساستر باشد درک درستی از تأثیر زنجیره وار در جامعه ندارد. به عقیده کارشناسان یکی از پیش نیازهای یک جامعه با نشاط دقیقاً همین مسأله است که اقشار فرهیخته یا برجسته آن به این درک از سرنوشت اجتماعی دست یابند؛ درکی که بیانگر یک تصویر جمعی از کلیت افراد یک جامعه است.
وقتی ادراک شهروندان از سرنوشت جمعی به این برسد که هر گونه موج روانی منفی و انرژی منفی در جامعه میتواند روی همه تأثیر بگذارد آنگاه همه به این فکر میکنند که چگونه باید این امواج منفی را اصلاح کنند. بهعنوان نمونه از نمایشهایی که قشر پایین جامعه را آزار میدهد خودداری میکند. یا اینکه این را میپذیرد که با دروغ گفتن به یکدیگر یا فریب هم در موضوعات مختلف بهدلیل اتصال زنجیرهای خودش آسیب خواهد دید. اگر چنین اتفاقی رخ دهد آن جامعه خواه ناخواه به سمت نشاط اجتماعی خواهد رفت. چرا که شهروندان در یک تصمیم جمعی میخواهند که در مقابل هر گونه انرژی منفی بایستند و در این امر بشدت از رفتارهای تشنج زا خودداری میکنند. چرا که ادراک آنها از سرنوشت جمعی به آنها دائماً گوشزد میکند که هر گونه ناراحتی دیگر میتواند روی هم اثر بگذارد.
دور نیست سال هایی که کارشناسان تأکید میکردند که جمع شدن عقدههای روانی در افراد جامعه میتواند دامن کل جامعه چه اقشار پایین دست و چه بالادست را بگیرد و امروز به شکل آشکار و عریانی شاهد این موضوع هستیم، یعنی حوادث و مسائل منفی تأثیر خود را با زنجیره اجتماعی به تمام آن منتقل میکند.
والدین مشق دوری میزنند
باید توجه داشت که وقتی بخواهیم به ریشههای مختلف این موضوع مراجعه کنیم باید به درون خانواده ایرانی رجوع کرد. جایی که یک پدر و مادر همیشه از دوران کودکی این مسأله را به فرزندان خود گوشزد میکنند که همیشه باید سرگرم زندگی خودش باشد تا بتواند به اصطلاح آنها گلیمش را از آب بیرون بکشد. فرزندان ایرانی برخلاف بسیاری از کشورها از همان دوران حضور در مقطع دبستان از سوی والدین دعوت به خودخواهی و عدم کمک به همکلاسی میشوند و به نوعی از سوی خانواده این مسأله به آنها تلقین میشود که کمک به دیگران برایش دردسر ایجاد میکند، پس بهتر است از این مسأله دوری کند. وقتی چنین موضوعی از کودکی در ذهن کودک ایرانی بتدریج نهادینه میشود دیگر نمیتوان انتظار داشت که او در جوانی عزم جدی برای کمک به دیگران در هنگام بروز مشکلات و بحرانها داشته باشد.
این محورهای خطرناک
کارشناسان دراین زمینه توصیفهای گوناگونی از آموزش کودکان در خانوادههای ایران بیان میکنند که مجموع آنها را میتوان در چند موضوع دستهبندی کرد.
اول اینکه از همان بچگی این مسأله به فرزندانشان آموزش میدهد که تا میتواند خودش را از مشکلات دیگران دور کند و تنها به فکر حل مشکلات خودش باشد.
دوم اگر کسی را دچار مشکل دید خیلی زود یا با او قطع رابطه کند یا کلاً ارتباطش را کم رنگ کند.
سوم حتماً نیازی به حضور در بازی های گروهی نیست بلکه میتوان بهصورت فردی بازی کرد و حتی در هر بازی باید سعی کند که خودش به تنهایی پیروز شود.
کودکی که برای جامعهاش تربیت نمیشود
مجموع این محورها را وقتی در کنار هم قرار میدهیم متوجه میشویم که کودکان ایرانی برای حضور فعال در عرصه جامعه و کمک به همدیگر تربیت نمیشود. بلکه با این محورها او یک فرد فرصت طلب بار میآید و تنها ماهی گرفتن از آب گل آلود را بلد است نه یاری رساندن به ماهیهایی که در آب گل آلود گیر کردهاند. از منظر روانشناسان این اتفاق خشونت را در وجود کودکان پرورش میدهد. یعنی حتی والدینی که نمیخواهند فرزندی خشن داشته باشند با گفتن این گونه جملات او را به سمت نوعی برتریجویی سوق میدهند. برتریجویی که گاهی با رها کردن دیگران در مشکلاتشان به وجود میآید. به شکلی که این افراد در جوانی احساس میکنند اگر به کسی که در بحرانی اسیر شده کمک نکنند میتوانند از آن فرد سبقت گرفته و از موقعیتهای ناشی از محرومیت آن فرد برای پیشرفت خود استفاده کنند. این یعنی یک جامعه خشن که بشدت فرصت طلب است و اگر از راه صحیح هم فرصت را به دست نیاورد قطعاً سعی میکند از طرق نادرست این فرصتها را حتی به قیمت محروم کردن دیگر ان به دست میآورد.
جامعه شناسان براین مسأله تأکید دارند که تزریق حس انزواطلبی و به نوعی خودداری از کمک به دیگران توسط والدین به کودکان تبعات جدی برای کلیت جامعه دارد.
۱-همان کودکی که امروز تمایلی به کمک ندارد، دیگر درآینده نمیتواند در بزنگاهها انتظار کمک به خود را از سوی افراد دیگر جامعه داشته باشد.
۲-چنین جامعهای قطعاً از سطح پایین وفاق عمومی رنج خواهد برد. چرا که این نسل برای در کنار هم بودن تربیت نشده است.
۳-حس هموطنی، همشهری، شهروندی بتدریج در میان چنین شهروندانی از بین خواهد رفت و این مسأله یعنی زیست کنار هم با نمادهای پر از غریبگی با یکدیگر و سرشار از بیتفاوتیهایی که به تک تک افراد جامعه لطمه میزند.در مجموع به نظر میرسد که جامعه ایرانی این روزها برای بازیافتن نشاط خود در کنار حل مسائل اقتصادی و معیشتی نیاز به یک بازتعریف از حس همنوع دوستی، کمک به یکدیگر و در معنای بهتر حمایت از همدیگر را دارد؛ حسی که این روزها به شکل چشمگیری در جامعه ایرانی کاهش یافته است و برای همین هیچ کس احساس شادی از میان جمع دیگران بودن نمیکند. آدم ها نمیتوانند از طریق ارتباط با یکدیگر به هم انرژی مثبت منتقل کنند و این دقیقاً بهدلیل آن حس دوری و غریبگی است؛ موضوعی که هر روز بیش از گذشته تبعاتش را به کل جامعه اعم از فقیر و غنی نشان میدهد. آن وقت است که دیگر دیر شده و نمیتوان چنین افرادی را که در مجاورت هم به جبر روزگار قرار گرفتهاند یک جامعه نامید و به این ترتیب باید فکری برای درمان این بیماری بزرگ کرد که میتواند به یک آلزایمر اجتماعی ابدی تبدیل شود؛ آلزایمری که درآن افراد جامعه همدیگر را فراموش میکنند.
رضافرخی
- 15
- 5