هفته گذشته اتفاقی در اصفهان افتاد که در نوع خود بی نظیر بود؛ بی نظیر نه از بابت نفس رویداد، بلکه از جنبه زمانی. جنینی که به مدت ۱۴ سال در فریزر به صورت منجمد نگاهداری شده بود، پای به این دنیا گذاشت و آتریسا نام گرفت و حالا در آغوش مادری که بیست و چند سال در آرزوی داشتن فرزندی می سوخته جای گرفته است.خسته است و رمقی برای صحبت کردن ندارد.با این حال دلش می خواهد از فرصت صفحه زندگی استفاده کند و به زنانی مانند خودش بگوید که نهال امید ۲۵ ساله اش، سرانجام شکوفه داده است. آذر حسنی نژاد، تا به این ایستگاه از زندگی برسد، پیچ و خم های بسیاری را پشت سر گذاشته است. اما حالا دیگر به نقطه ای رسیده است که بعد از انتظاری طولانی و جانکاه، بتواند نفسی به راحتی بکشد و برای آتریسا (دختر زیبا روی آذر گون) لالایی بخواند. حالا دیگر جنینی که برای بیش از ۱۴ سال به طور منجمد در فریزر نگاهداری شده بود، دخترک سبزه شیطانی است در آغوش آذر.
«۲۵ سال قبل ازدواج کردیم و سه سال بعد از ازدواج باردار شدم. یکماه از بارداریام نمیگذشت که جنین سقط شد. حدود دو سال بعد، بارداری دوم را تجربه کردم که باز هم پس از یک ماه منجر به سقط جنین شد. در سومین حاملگی دوقلو باردار شدم که باز هم بینتیجه بود. بارها مورد عمل جراحی قرار گرفتم بیآنکه نتیجهای بگیرم، اما حاضر نبودم کوتاه بیایم. به همین خاطر از شیوه IVF که بتازگی در استان اصفهان انجام میشد استفاده کردم تا در صورت سقطهای مکرر با وجود جنینهای فریز شده شانس مادر شدن را داشته باشم.»
چرا من...
دلیل دلشورههایش را نمیدانست. قلبش آرام و قرار نداشت و آرامش پیش از طوفان را گواهی میداد.«مدت زیادی از عمل آی. وی. اف نگذشته بود که نتیجه آزمایشها از واقعیت تلخی آگاهمان ساخت. در سن ۲۳ سالگی به سرطان هوچکین (سرطان غدد لنفاوی) آن هم از نوع بدخیم مبتلا شدم و نمیتوانستم این همه غم و غصه را هضم کنم. در آن روزها به خود میگفتم آخر برای چه باید این همه درد و رنج را به تنهایی به دوش بکشم. سه سال بسیار سخت را تحت نظر پزشکان متخصص گذراندم تا اینکه دوره درمانم به پایان رسید، اما پس از مدت کوتاهی دوباره علائم بیماریام بازگشت. همه این اتفاقات هر بار شوک تازهای به من وارد میکرد که خواه ناخواه از میزان تواناییهایم میکاست اما هیچ گاه نقش همسرم در آن شرایط سخت کمرنگ نمیشد.»
شیرینترین خبر
« بالاخره توانستم غول سرطان را با همراهیهای بیدریغ همسرم زمین بزنم، اما آنچه بسیار آزردهام میکرد این بود که عمر زندگی مشترکمان به ۲۰ سال نزدیک میشد و نتوانسته بودم برای همسرم که در تب پدر شدن میسوخت، فرزندی به دنیا بیاورم. از طرفی دوستان و آشنایان بارها و بارها با حرفهای نیشدارشان مرا رنجانده بودند که گاهی تأثیرش به چاردیواری خانه هم راه پیدا میکرد و بالطبع برای ساعاتی میان من و همسرم شکرآب میشد.» صدای آذر به لرزه افتاد و ادامه داد: «مادر شدن برایم از هر اتفاقی مهمتر بود؛ به همین خاطر این اواخر با وجود گذراندن دهه سوم عمرم، خود را چند سالی بزرگتر و ۴۲ ساله معرفی کردم تا پزشکان گمان کنند برای اجرای شیوههای مختلف بارداری دیر شده و باید دست بجنبانند. از سوی دیگر گذراندن دوران سخت بیماری و مراحل شیمی درمانی باعث شده بود فراموش کنم که سالها قبل بیشتر از ۱۰ جنینمان در مرکز باروری و ناباروری اصفهان فریز شده است. گمان میکردم با گذشت این همه سال، دیگر نباید به آن جنینها امیدوار باشم.» تا اینکه یک روز کسی از آن سوی خط تلفن او را میخکوب کرد و تنها توانست بریده بریده پاسخش را بدهد: «مسئول مرکزی که از ۱۳ سال قبل جنینهای فریز شدهمان را در آنجا نگهداری میکردند، گفت، اگر باردار شدهاید و دیگر به جنینهای فریز شدهتان احتیاجی ندارید اعلام کنید تا جنینها را از رده خارج کنیم. با تعجب پرسیدم، مگر هنوز هم میتوانیم به آن جنینها امیدوار باشیم؟ که پاسخش مثبت بود.»
خط پایان حسرت
رحمتالله وکیلی راد که از خبرساز شدن داستان زندگیاش و درج موضوعات غیرواقعی در رسانهها سخت گلهمند است تنها به خاطر گل روی دخترش اوقات تلخی نکرد و برای خبرنگار گروه زندگی از حرفهایی گفت که به قول خودش رازهای ۲۵ ساله زندگیاش بودند. در پوست خود نمیگنجد و آتریسا را یک موهبت خدایی میداند. با اشاره به اینکه انگار تازه از مادر متولد شده ام، انگار زندگی را از سر گرفتهام و میخواهم لحظه به لحظه با دخترم بزرگ شوم، میگوید: «تقریباً ۸ سال از زندگی مشترک من و آذر گذشته بود که یک روز مادرم به من گفت، نکند خدای نکرده آذر را به خاطر مشکلش سرزنش کنی که در آن صورت از تو نمیگذرم. اگر ورق برمی گشت و این مشکل برای خواهر خودت اتفاق میافتاد، هیچ کدام از ما دوست نداشتیم همسر و خانواده همسرش او را با زخم زبان بیازارند.» او که همچون همسرش بخش زیادی از شادمانه هایشان را مرهون زحمات بیدریغ دکتر اسدالله کلانتری میداند، از قراری گفت که با همسرش گذاشته بود: «برخلاف چیزهایی که برخی روزنامهها نوشتهاند با هم قرار گذاشتیم اگر فرزندمان پسر شد نامش را من انتخاب کنم و اگر دختر بود انتخاب نامش بر عهده همسرم باشد. بین خودمان بماند، خوشحالم که این انتخاب سهم همسرم شد زیرا دوست داشتم فرزندمان دختر باشد.»
تلاقی علم و احساس
باید نشانههایی از عشق زیر پوستت دویده باشد تا بتوانی عشق را ارزانی بداری. باید طعم زندگی را چشیده باشی تا بتوانی زندگی بخشی را بر هر کاری ارجح بدانی و باید با ادبیات کهن و رمز آلود این سرزمین عجین باشی تا واژه امید و انتظار را بهتر از هر کسی در قاب زندگی تصویر کنی. دکتر کلانتری، عضو هیأت مؤسس باروری و عضو پیوسته انجمن نازایی ایران که فارغ از مرتبه علمی و تبحرش در کار، خود را خادم آحاد جامعه میداند و به روزگاری امید دارد که هر کسی زاویه نگاهش را به سمت گره گشایی از مشکل همنوعش تغییر دهد، میگوید: «۲۵ سال قبل پدر و مادر آتریسا با هم ازدواج کردند، اما بارداریهای مادر بینتیجه میماند به طوری که دو مرتبه بارداری خارج از رحم را تجربه کرد که در نهایت هر دو لولههای رحمیاش و فرصت باردار شدن به صورت طبیعی را از دست داد. به همین خاطر در دی ماه سال ۱۳۸۱ تصمیم به انجام آی. وی. اف یا همان لقاح آزمایشگاهی گرفتند به این ترتیب ۲۰ تخمک از آذر حسنینژاد دریافت شد که از آن تعداد ۱۲ تخمک موفق به تشکیل جنین و به صورت فریز در مرکز باروری و ناباروری اصفهان نگهداری شدند.»
دکتر کلانتری که دو سال قبل عمل سزارین مسنترین باردار ایرانی را بر عهده داشته، با بیان روند درمانی که برای مادر آتریسا طی شده بود، افزود: «با بیماری بدخیمی که سراغ آذر حسنینژاد آمده بود ۱۳ سال از فریز شدن جنینهایشان گذشت تا اینکه پس از خلاصی وی از چنگال سرطان و موافقت پزشک آنکولوژیستش، اوایل خرداد ماه جنین فریز شده به رحم مادر منتقل شد و با وجود آنکه میتوانستیم دو هفته دیگر صبر کنیم تا دوره ۹ ماه و ۹ روزه بارداری مادر تمام شود، به دلیل فشار و قند خون بالای مادر تصمیم گرفتیم زودتر از ۴۰ هفتگی مادر، نوزاد را به دنیا دعوت کنیم.»
- 10
- 6