به گزارش روزنامه ایران: «آزادشهر گلستان و بخش «نوده» را که به سمت شاهرود رد کنی وارد جادهای میشوی رؤیایی. جادهای در پیچاپیچ کوه و جنگل. راهی که انگار از میان بهشت میگذرد. ۵ کیلومتر تصاویر فراموش ناشدنی را که پشت سر بگذاری سمت چپ جاده، درست کنار پادگان ارتش راهی است که میرود درست وسط بهشت.
باران نمنم میبارد و پرندگان از هر سو چهچهه میزنند. ماندهایم این سو را ببینیم که جنگل توسکا سایه بزرگش را روی جاده پهن کرده و خودنمایی میکند یا آن سو را با مزارع سبز و شالیزارهای بیپایانش. سرعتمان را کم میکنیم تا از فرصتی که شاید دیگر دست ندهد تمام و کمال لذت ببریم، انگار آرامآرام وارد بوم نقاشی بینظیری میشویم و گویی قرار است خود نیز جزئی از نقش و رنگ آن شویم.
ورودی روستا رودخانهای است که آرام و بیخیال از اتفاق تلخی که برای روستاییان افتاده راه همیشگیاش را پیش گرفته است. ورودی روستا و درست کنار «خرمارود» غسالخانه روستای «سوسرا»ست که تاکنون این همه شلوغی و گرمی بازار به خود ندیده است. ۶ تن از معدنچیانی که جان خود را از دست دادهاند، جزو همین روستایند. روستا در سینهکش کوه که انبوه درختانش هیچ جای خلوتی نگذاشتهاند. سکوت معنادار سوسرا را عبور موتورها و ماشینها در کوچههای سنگفرش و تمیز آن میشکند. کوچههایی که ختم میشود به مرکز روستا و جوی آب سنگچین شده زیبایی که به آن جلوه خاصی داده است.
بهشت عزادار است و آدمهایش با چشمانی غمبار و چهرههایی رنگپریده به دیوار تکیه دادهاند. هیچ نسبتی میان آن همه زیبایی و این همه غم نیست.
مرگ ناگهانی مجید طالبی، حمید میردار و هادی و مهدی و مجتبی و نورالله سوسرایی در حادثه انفجار معدن شوک بزرگی به اهالی وارد کرده و همهشان سیاهپوش شدهاند. صدای لاالهالاالله در فضای روستا میپیچد و ما نیز همراه اهالی برای فاتحهخوانی به خانه جانباختگان میرویم. به خانه «مجتبی» میرویم؛ خانهای که معلوم است هنوز چند هفتهای از تزئین نمایش با سنگ نمیگذرد. همسرش بیتابی میکند و بچهها بی آن که بدانند پدرشان قربانی سرنوشت تلخی شده، در گوشهای از حیاط با بچههای دیگر بازی میکنند. برادر مجتبی از این که برادرش با حقوقی ناچیز و وام ۲۵ میلیونی این خانه را ساخته تا زن و بچهاش در رفاه وآسایش باشند، میگوید: «میخواست خانه مستقلی داشته باشد و با بدبختی این خانه را ساخت و حالا دیگر خودش نیست. چه کسی باید جواب زن و بچهاش را بدهد؟ اصلاً چه کسی میخواهد قسط وام خانهاش را بدهد؟»
از خانه مجتبی تا خانه حمید میردار راه زیادی نیست. از میان کوچههای سنگفرش و از کنار خانههایی با سقف شیروانی میگذریم. خانه حمید ۲ طبقه است ولی اجل به او مهلت نداده تا طبقه دوم را تمام کند. مادر حمید روی زمین نشسته و شیون میکند. از پسرش میگوید. از ناحقیهایی که به او شده. از روزگار مینالد: «حق حمید نبود این طور بمیرد. بچه تو راهی دارد. ای کاش بچهاش را میدید. پسرم جان میکند ولی حقوق و بیمه درست و حسابی نداشت. چقدر گفتم بیا برو با ماشین مسافرکشی کن! قبول نمیکرد. کار معدن را دوست داشت. این خانه بدون حمید به چه دردی میخورد. ایخدا کاش به جای پسرم من میمردم.»
در این فضای غمبار روستا به تکتک خانههای جانباختگان میرویم و من از شما چه پنهان به کوچههای پهن و تمیز و خانههای نوساز نگاه میکنم. این همه تمیزی و سلیقه و زیبایی برایم عجیب است؛ آن قدر که از کربلایی حسین سوسرایی میپرسم اینجا چرا این قدر تمیز است؟
کربلایی میگوید «بیشتر آدمهای اینجا معدنکار هستند و شاید وضعیت مالی خوبی نداشته باشند ولی به وضع خانه و زندگیشان حسابی میرسند. شما اگر چند روزی اینجا باشید میبینید وقتی معدنچیها از سر کار برمیگردند، لباس سیاه و چهره دود گرفته ندارند. به نظافت و تمیزی خیلی اهمیت میدهند. البته همه اهالی روستا به تمیزی حساس هستند. دقت کنید هیچ آشغالی روی زمین نمیبینید. ما به بچههایمان یاد میدهیم کوچه و خیابان هم مثل خانهمان باید تمیز باشد. اگر هم میبینید بیشتر خانهها نوساز هستند به خاطر همین حساسیت است. بیشتر مردم برای ساخت خانه وام گرفتهاند و با این که حقوق و درآمد درست و حسابی ندارند ولی به سر و وضع خانه و زندگیشان میرسند.»
زیبایی و احاطه شدن سوسرا بین کوه و جنگل یک طرف و پاکیزیگی بیحد و حصر روستا از سوی دیگر هوش از سرم میپراند. بقیه همراهان هم دقیقاً همین حس را دارند.
چند پیرمرد عصا به دست که مقابل مسجد جامع نشستهاند، به چایی دعوتمان میکنند. آنها هم زمانی در معدن کار کردهاند. گویی اینجا معدنکار بودن شغلی موروثی است که نسل به نسل و از پدر به پسر میرسد.
کربلایی موسی به سختی از گذشته سوسرا میگوید. از خیلی سال پیش و زمانی که ذهنش یاری نمیکند. زمانی که روستا چند کیلومتر بالاتر از موقعیت فعلی بوده و اختلاف بین ۲ گروه از روستاییان برخی را مجبور به کوچ و برخی را ترغیب به ساخت روستایی دیگر به نام سوسرا کرده است: «سوسراییها آدمهای سختکوشی هستند و یک روز هم نمیتوانند بیکار باشند. کار یعنی غیرت. کسی که کار نکند و تنبل باشد یعنی غیرت ندارد. میبینید این روستا این همه تمیز است و با روستاهای دیگر فرق میکند به این خاطر است که دست به دست هم دادهایم و کار میکنیم. جوانهای روستا آستین بالا زدند و کوچه و خیابان را سنگفرش کردند.»
همراه با «علیاصغر مصطفیلو» دهیار روستا گشتی کوتاه در سوسرا میزنیم. وی از روستایشان میگوید که از ۲۰ سال پیش به خاطر ارتقای بهداشت، حمام عمومی را تعطیل کردهاند: «روستایمان ۳۴۰ خانوار و هزار و ۱۰۰ نفر جمعیت دارد ولی از همه لحاظ حتی از شهرهای دور و اطراف پاکیزهتر است. خیلی از آدمهای روستا یا معدنچی هستند یا بازنشسته این کارند ولی با مشکلات زیادی که دارند همان طور که خودتان دیدید برای یکدست شدن روستا خانههایشان را تعمیر و بازسازی کردهاند. خیلیها پیش خودشان فکر میکنند حتماً روستایی که به روستای معدنچیان معروف است باید از وضعیت بهداشتی پایینی برخوردار باشد ولی اینجا یکی از روستاهای نمونه از نظر بهداشت و پاکیزگی است. به جرأت میتوانم بگویم از نظر بهداشتی ۲۰ سال از روستاهای دیگر جلوتریم. اهالی روستا از ۲۵ سال پیش در خانههایشان حمام و سرویس بهداشتی ساختهاند و این موضوع یعنی پیشرفت! ما سوسراییها برای متفاوت بودن نسبت به سایر روستاها دست به دست هم دادهایم. به عنوان مثال در همه معابر روستا سطلهای زباله گذاشتهایم و همه کوچهها و خیابانهایمان را سنگفرش کردهایم.»
مصطفیلو در ادامه میافزاید: «خوشبختانه این منطقه بکر، از دسترس سوداگران و ویلاسازها دور مانده و این را هم باید بگویم که اجازه ساخت ویلا را به هیچ غریبهای نمیدهیم. چرا باید آرامش و آواز پرندگان را به ساختمانهای چند طبقه و صدای رفت و آمد ماشینها ترجیح بدهیم. این نظراهالی هم است.»
در بین راه همراه با چند تن از اهالی به سوی غسالخانه میرویم و آنها از ما میخواهند در روزنامه بنویسیم که به وضعیت معدنکاران رسیدگی شود. از زندگی و فقرشان بنویسیم و این که چطور با مشکلات میجنگند.
اهالی سوسرا مقابل غسالخانه ایستادهاند و پیکر معدنچیان روی دستهای عزاداران بهسوی قبرستان تشییع میشود و سکوت غمبار روستا با فریاد لاالهالاالله میشکند و صدای شیون زنان و مویه مردانی که در غم از دست دادن عزیرانشان میسوزند، در کوهستان پژواک میشود. چهچهه پرندگان و نمنم باران بر سنگفرش و صدای پیچش باد لای شاخ و برگها خاموش میشود. بهشت عزادار است.»
- 13
- 4