دوشنبه ۰۱ مرداد ۱۴۰۳
۰۸:۲۱ - ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۷۳۷۷
سایر حوزه های اجتماعی

اینجا مرگ تسلیم زندگی می‌شود

قلب دختری از زنجان حالا در سینه مردی عرب از خوزستان می‌تپد

امروز «روز ملی اهدای عضو» است و اهدای عضو همواره و همیشه یک پیام برای همگان داشته است: «زندگی بخشیدن». اهداکننده‌ها کسانی که جانانه پا پیش می گذارند و از جان خود یا عزیزترین‌های‌شان مایه می ‌گذارند و زندگی را به چند بیمار نیازمند که حیات شان به مویی بند است، می بخشند و نامی نیک از خود به یادگار می‌گذارند.

 

چنانچه گذارتان به بهشت زهرا افتاد، سری هم به "قطعه نام آوران" بزنید. آنجا مدفن انسان های نیک سیرتی است که با بخشش اعضای بدن خود، لبخند را بر چهره کسانی نشانده اند که ناامیدی جای امید را در دل های شان گرفته بود و درد و رنج چنان وجودشان را مچاله کرده بود، که با چیزی به نام لبخند بیگانه شده بودند.  ۳۱ اردیبهشت روز پاسداشت فداکاری و ایثار کسانی است که این شعار را تبدیل به شعور کردند و به اثبات رساندند که «اهدای عضو به مفهوم واقعی کلمه یعنی اهدای زندگی.»

 

اواسط اردیبهشت ماه امسال موعد دیدار دو خانواده بود. در یک سو، پدر و مادری که دلتنگ چهره و لبخند شیرین دخترشان بودند و در سوی دیگر پدری که می خواست بداند قلب تپنده چه کسی قرار است در سینه اش جای بگیرد و به او زندگی دوباره ای بدهد. بعد از پیوند، لحظه ای که پدر برای شنیدن صدای قلب دخترش گوش خود را روی سینه مرد گذاشت، بغض ها ترکید و همه به احترام پدر و مادری که از غرب ایران زندگی را به مردی از جنوب کشور بخشیده بودند، کلاه از سر برداشتند وایستادند. شنیدن سرگذشت منصوره بلباسی استاد دانشگاه زنجان که با مرگ خویش زندگی را به چند بیمار نیازمند بخشید، حکایت فداکاری انسانی است که با بخشش خود درس زندگی را به صدها دانشجوی خود آموخت.

 

تصویری ماندگار

پدر هنوز هم با بغض از آن روز می‌گوید. دختر افتخار او بود. مثل همه پدرها از اینکه یک روز باید منصوره از جمع آنها جدا می‌شد، نگران بود، اما می‌دانست که او بهترین راه را انتخاب کرده است. قرار بود دوماه دیگر لباس سفید عروس بر تن کند. همه کارها برای انجام مراسم انجام شده بود اما تقدیر برای آنها به گونه دیگری رقم خورد. منصوره فرشته نجاتی بود که باید چند انسان را از لبه پرتگاه مرگ و زندگی بازمی‌گرداند.

 

جلال بلباسی که پس از سالها فعالیت در آموزش و پرورش بازنشسته شده است، از روزهایی گفت که با شنیدن صدای قلب دخترش در سینه پدری ۵۱ ساله ایمان پیدا کرد که منصوره زنده است و این تصویر ماندگار برای همیشه در قاب زندگی آنها جا خوش کرده است: ۵ دختر و یک پسر داشتم و منصوره فرزند سوم من بود. از همان کودکی علاقه زیادی به تحصیل داشت و من هم با توجه به اینکه چند سالی معلم بودم و پس از آن در اداره آموزش و پرورش مشغول کار شدم سعی کردم زمینه تحصیل همه بچه هایم را فراهم کنم.

 

منصوره با خواهر بزرگترش سمیه پس از پایان مقطع دبیرستان در دانشگاه زنجان پذیرفته شدند و ۱۳ سال همراه هم به دانشگاه می‌رفتند. سمیه در رشته فیزیک تحصیل کرد و موفق به اخذ دکترا شد و امروز عضو هیأت علمی دانشگاه زنجان است و منصوره نیز با توجه به اینکه دانشجوی ممتاز بود بااستفاده از این امتیاز رشته ریاضی را تا مقطع فوق لیسانس ادامه داد. به دلیل نمرات بالایی که کسب کرده بود با پیشنهاد دانشگاه به‌عنوان استاد مدعو در دانشگاه زنجان مشغول تدریس ریاضی شد.

 

۶ سالی بود که تدریس می‌کرد و هر سال در ارزیابی‌ها به‌عنوان یکی از استادان نمونه انتخاب می‌شد. دو سال و نیم قبل بود که یک خانواده فرهنگی به خواستگاری او آمدند. پسر آنها برای ادامه تحصیلات در مقطع دکترا به امریکا رفته بود. بعد از عقد آنها از طریق اینترنت و تلفن با هم در ارتباط بودند. همه چیز را برای برگزاری مراسم عروسی‌شان بعد از ایام محرم و صفر آماده کرده بودیم. دخترم بسیار منظم بود و هیچگاه در کلاس دانشگاه غیبت نمی‌کرد و می‌گفت دانشجویان زیادی منتظر او هستند و اگر غیبت کند آنها از درس عقب می‌افتند.

 

۱۳ خرداد ماه سال گذشته ناگهان حالش بهم خورد و او را به بیمارستان بردیم. پزشکان بعد از عکسبرداری به ما گفتند لکه خونی در مغز منصوره دیده می‌شود. بعد از مدتی که تحت نظر بود بهبودی پیدا کرد و دوباره به دانشگاه برگشت. ۱۹ خرداد دو روز مانده به عاشورا دوباره حال او بد شد و همراه هم به بیمارستان رفتیم. ساعتی بعد از آنکه به بیمارستان رسیدیم، به کما رفت و بعداز ۶ روز پزشک معالج خبر تلخی به من داد. منصوره مرگ مغزی شده بود. خبری که باورش برای من و مادرش بسیار سخت بود. پزشک به ما گفت او خونریزی مغزی کرده بود. لحظات بسیار سختی بود و وقتی آزمایش نهایی نشان داد امیدی به بازگشت منصوره وجود ندارد، تصمیم گرفتم پیشنهاد اهدای اعضای بدن او را مطرح کنم.

 

در آن لحظات تنها نگرانی من همسرم بود و نمی‌دانستم چطور او را به این کار راضی کنم. در تماس با دخترم موضوع را به او گفتم و خواهش کردم با مادرش به بیمارستان بیاید تا با کمک هم او را راضی کنیم. وقتی دخترم گفت منصوره داوطلب اهدای عضو بود و کارت اهدای عضو نیز گرفته است خیالم راحت شد.

 

این پدر ادامه داد: وقتی همسرم برای آخرین دیدار وارد بخش مراقبت‌های ویژه شد منتظر بودم که با شنیدن کلمه مرگ مغزی فرزندش داد و فریاد کند. نامزد دخترم همراه پدر و مادرش نیز در بیمارستان بودند. به همسرم گفتم منصوره دیگر به خانه بازنمی گردد و فقط یک روز فرصت داریم تا اعضای بدن او را اهدا کنیم. همه اعضای خانواده راضی هستند و تنها رضایت شما باقی مانده است. همسرم با صبری مثال زدنی برگه رضایت را امضا کرد و گفت امیدوارم اعضای بدن دخترمان بتواند انسان‌های زیادی را از مرگ نجات بدهد. لحظه بسیار تلخی بود و با بدرقه ما، منصوره به اتاق عمل رفت و پس از برداشتن اعضای حیاتی اش، پیکر او را در زنجان به خاک سپردیم.

 

ضربان زندگی

نمی دانستیم قلب منصوره در سینه چه کسی می‌تپد و خیلی دوست داشتیم با کسانی که قلب و سایر اعضای بدن دخترمان به آنها اهدا شده بود، دیداری داشته باشیم. وقتی از انجمن اهدای عضو ایرانیان با من تماس گرفتند و خبر دیدار با گیرندگان اعضای بدن دخترمان را دادند خیلی خوشحال شدیم. می‌دانستیم که منصوره زنده است و اعضای حیاتی بدن او جان دوباره‌ای به بیماران نیازمند داده است.

 

وقتی به دفتر این انجمن آمدیم با گیرنده قلب دخترمان و یکی از گیرندگان کلیه مواجه شدیم. علی مرشدی پدر سه فرزند کسی بود که قلب دخترمان در سینه او می‌تپید. او از اهواز آمده بود و با همه وجود او را در آغوش کشیدم. هردو پدر بودیم و می‌دانستم که بودن سایه پدر در زندگی چقدر برای بچه‌ها مهم است. گوشم را روی سینه‌اش قرار دادم تا ضربان قلب دخترم را بشنوم. منصوره زنده بود و من با همه وجود صدای قلب آرام او را می‌شنیدم. این مرد با همه وجود اشک می‌ریخت. لحظه باشکوهی بود. همسرم که بی‌تاب بود با شنیدن صدای قلب دخترمان آرام گرفت و از علی خواستیم که مراقب قلب مهربان دخترمان باشد. گیرنده کلیه منصوره نیز پسر ۲۷ ساله‌ای بود که سال‌ها به خاطر از کار افتادن کلیه‌هایش دیالیز می‌شد. او نیز با قدردانی از ما گفت: از زندگی ناامید شده بودم و به خاطر دیالیز کردن هر روز ضعیف‌تر می‌شدم. بارها نذر ونیاز کردم تا اینکه دختر شما فرشته نجات زندگی من شد.

 

 فرشته نجات

۵۳ بهار را پشت سر گذاشته است و زندگی را مدیون مهربانی‌های پدر و مادر و دختری می‌داند که زندگی دوباره‌ای به او بخشیدند. علی مرشدی که از عرب‌های اهواز است، با بیان اینکه شاید کمتر کسی مثل او قدر زندگی را بداند، گفت: تعمیرکار تلویزیون هستم و ۳ فرزند دارم. سال ۸۹ بود که بدون هیچ گونه سابقه‌ای به بیماری قلبی مبتلا شدم. وقتی نزد دکترم رفتم، بعد از آزمایش و معاینه به من گفت، تنها ۱۵ درصد قلب من کار می‌کند و ماهیچه‌های قلبم از کار افتاده‌اند. او از من خواست تا هرچه سریعتر به تهران بیایم و در فهرست پیوند قلب قرار بگیرم. به بیمارستان مسیح دانشوری تهران آمدم و ۲۵ مهرماه در فهرست پیوند قرار گرفتم.

 

وضعیت قلب من هر روز بدتر می‌شد به طوری که ۸ درصد قلبم کار می‌کرد و خانه نشین شده بودم. نمی‌توانستم کار کنم و هزینه دو فرزند دانشجوی خودم را تأمین کنم. هربار که به تهران می‌آمدم یک میلیون تومان هزینه می‌کردم ولی با وجود این هیچگاه ناامید نبودم. از سال ۹۲ در فهرست پیوند قرار داشتم تا اینکه سال گذشته از بیمارستان مسیح  دانشوری با من تماس گرفتند و گفتند سریع به تهران بیایم. بلیت هواپیما پیدا نمی‌شد ولی با هر سختی که بود خودم را به تهران رساندم و فورا مرا به اتاق عمل منتقل کردند. آن قدر وقت تنگ بود که نتوانستم با همسرم خداحافظی کنم. ۸ ساعت عمل من طول کشید و دو روز بعد وقتی بهوش آمدم همسرم گفت قلب دختر جوانی را که مرگ مغزی شده بود به من پیوند زده‌اند.

 

خدا را شکر هر روز حالم بهتر شد و با وجود آنکه باید هر روز بیش از ۳۰ نوع دارو مصرف کنم اما از اینکه سلامتی‌ام رادوباره به دست آورده‌ام خوشحالم. خوشبختانه به خاطر طرح سلامت هزینه‌ای برای عمل پیوند قلب و همچنین داروها پرداخت نکردم و چند وقت دیگر نیز باید عمل دیسک انجام بدهم. وضعیت مالی مناسبی ندارم و با توجه به اینکه از کار افتاده هستم تأمین هزینه‌های زندگی بسیار سخت است.

 

وی ادامه داد: وقتی قرار شد با خانواده اهدا‌کننده قلب دیدار داشته باشم خیلی خوشحال شدم. پدر این دختر با شنیدن صدای قلب من اشک می‌ریخت و به من می‌گفت این قلب بهترین فرزندم است. این قلب در کنار سلامتی دوباره‌ای که به من داد برخی خصوصیت‌ها را نیز به من داد. مثلاً تا پیش از این آهنگ آذری نشنیده بودم اما ناخودآگاه علاقه زیادی به زبان و آهنگ آذری پیدا کرده‌ام و بارها از همسرم خواستم تا غذاهای آذری برای من درست کند. هر روز بعد از نماز برای این دختر دعا می‌کنم و همراه با خانواده با عضویت در انجمن اهدای عضو ایرانیان داوطلب اهدای عضو شدیم.

 

اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه,اهدای عضو

 

‎/iran-newspaper.com
  • 14
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش