مرحوم دفتری، پدر امداد ایران میگفت: «امدادگر یا باید عاشق باشد یا دیوانه» اینجا هر چه که هست، تنها و تنها عشق است، زیرا بچهها درآمد آنچنانی ندارند. عشق و علاقه است که از بدو ورود به هلال نمود پیدا میکند
شاید خیلی از روزنامهنگاران دوست داشته باشند به پایگاههای امدادونجات جادهای سر بزنند. شاید حضور یک زن در جاده و همراهی با نجاتگران قدری سخت و دشوار باشد. به همه اینها نگاه یک خبرنگار شهری را هم باید بیفزایید. نگاه نه چندان ادیبانه و روزنامهنگارانه. من در یک موقعیت جدید قرار گرفته بودم و برای همین هر چه را به چشمم میآمد مینوشتم و الان که نگاه میکنم میبینم نباید خیلی مطلب را رتوش و شستهرفته بکنم. من به جایی سفر کرده بودم که مثل هیچجا نبود....
حدود ٥٠کیلومتری از اراک فاصله گرفتهایم و سمت شازند در یک کمربندی با خودروی هایلوکس جمعیت هلالاحمر استان مرکزی درحرکتیم. شازند را هم با آن پالایشگاه بزرگش گذراندیم. آسمان ابری بود و باد شدیدی میوزید. درست در سمت راستمان، بعد از تابلوی ٥٠کیلومتری و ٢٠٠متر بعد از یک پایگاه اورژانس، پایگاه امداد جادهای توره شازند بود. منتظرمان بودند. همه آماده و مرتب. منظور از همه میثم فرامرزی مسئول شیفت پایگاه، ابوالفضل افشاری نجاتگر، محمد نظامی نجاتگر و جواد جودکی امدادگر است.
محوطه پایگاه بزرگ بود، به قدری که یک هایلوکس و یک آمبولانس را در خود جای داده بود و هنوز فضای خالی زیادی داشت. همه به استقبال و خوشامدگویی آمدند و به داخل پایگاه دعوتمان کردند. در راهرو، سه چهار قدمی برداشتیم که سمت راست اتاقکی پر از تجهیزات امدادی مثل کپسول اکسیژن و قرصودارو دیدیم. به اتاقی در سمت چپ هدایت شدیم. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت میشد. از سمت راست که شروع کنم، چوب لباسی بود که با فرمهای قرمز و سفید هلال دیوار را پوشانده بود. گوشه سمت راستش پر بود از مجسمههای چوبی که بعدها فهمیدم کار افشاری است. درست به موازات آن تلویزیون بود و کنارش بر دیوار بیسیمی ساکت و آرام آویزان بود که صدایی از آن شنیده نمیشد و تنهاییاش روی آن دیوار خودنمایی میکرد. کنار تلویزیون گوشی تلفن بود. سمت چپ اما هیچ نبود جز جایی برای نشستن ما. نشستیم و به دو پشتی تکیه دادیم و میزبانانمان جز یکی برای پذیرایی با چای آن هم روز آخر کشیکشان در مقابلمان نشستند. پذیرایی شدیم و گفتوگویمان را آغاز کردیم.
میثم فرامرزی که در رشته امدادونجات تحصیل کرده و به خاطر نبود رشته مورد علاقهاش در اراک تا همدان رفته بود، حالا عضو رسمی هلالاحمر استان مرکزی است، گفتوگویمان را با درخواستم در مورد معرفی پایگاه آغاز کردیم: این پایگاه امدادی بینشهری زیرنظر جمعیت شعبه شازند است. جمعیت هلال شازند دارای دو پایگاه اراک - ازنا و اراک - ملایر است که در شعاع ٤٥ تا ٥٠ کیلومتری اراک واقع هستند. یک نجاتگر و سهامدادگر بهصورت ٢٤ساعت کار و ٤٨ساعت استراحت در اینجا مشغول به کارند که به دلیل مسافت زیاد سه روز در پایگاه هستند و سپس ٦روز به استراحت میروند. تجهیزات ما درمانی و امدادی است. اولویت کار ما هم نخست نجات و سپس امداد است. از او در مورد فعالیتهای پایگاه سوال کردم و در جواب گفت: عمده فعالیت ما براساس شرح وظایفمان، نجات است و کاردرمانی عمدتا به عهده اورژانس خواهد بود و درصورت نیاز ما نیز به فعالیت درمانی اورژانس کمک خواهیم کرد. در درجه نخست کار نجات و در درجه دوم کار درمان به عهده ما است. براساس تعریف استانداردی از سوی اورژانس، در بازه زمانی زیر سه دقیقه باید به محل حادثه رسید، اما این بازه زمانی بسته به مسافت محل حادثه تا نخستین پایگاه جادهای تفاوت خواهد کرد. یکی دیگر از فاکتورهایی که زمان رسیدن به محل حادثه را تحتتاثیر قرار میدهد، فصلهاست. در فصل زمستان در این منطقه و گردنههای فراوان مانند گردنه زالیان بهحدی با برودت هوا مواجهیم که طی سالهای گذشته در یک ماموریت مسدودشدگی جاده تا ١٥٠نفر را هم اسکان دادهایم. برای این کار پارکینگ را هم مفروش و امکانات تغذیه، پتو و سایر امکانات رفاهی دیگر را که به اندازه ٥٠٠نفر دپو داریم، به صورت کاملا رایگان در اختیار مسافران قرار دادیم.
فرامرزی همکارانش را به من معرفی کرد. خودش درجه ایثار، بالاترین درجه را داشت، نظامی و افشاری هر کدام نجاتگر دوم و جودکی هم امدادگر سوم بود. از خودش گفت. از سال ٨٢ وارد جمعیت شده بود و ١٠سال داوطلبی را تجربه کرده بود و نهایت سال ٩٠ جذب جمعیت شده بود. حضور در زلزله بم آن هم در ١٦سالگی، زلزله بروجرد و زلزله تبریز از افتخاراتش بود. میگفت از من پرسیدهاند اگر به عقب بازگردی مجددا هم این راه را انتخاب میکنی و در جوابشان گفتهام حتما همینطور است، من در سالهایی که در هلال بودم به هر آنچه میخواستم رسیدهام. یادی کرد از مرحوم دفتری، پدر امداد ایران و سخنی از او گفت: «امدادگر، باید عاشق باشد». اینجا هر چه که هست، تنها و تنها عشق است، زیرا بچهها درآمد آنچنانی ندارند. عشق و علاقه است که از بدو ورود به هلال نمود پیدا میکند. بهترین روزها و ساعات جوانان در هلال میگذرد، اما اگر به عشق نیندیشیم، نخستین سوالی که به ذهنمان خطور میکند این است که به چه قیمتی؟
عضو رسمی بود و مدام از صحبت طفره میرفت و میگفت هر چند ١٠سال داوطلب بودم، اما درحال حاضر باید از بچههای داوطلب پرسید. به در خانه هیچ یک از ما نیامدند و به اجبار نیست که اینجا هستیم. نظامی با لیسانس کشاورزی، اما از سال ٩١ با هلال همگام شده بود و از ابتدا هم در همین پایگاه مشغول به فعالیت شده بود. معتقد بود که در کشیکهای زمستانه علاوه بر چهار نفر، ٦نفر هم داوطلب و بیهیچ دریافتی در اینجا مشغول به کار میشوند.
کارش را شیرین میدانست و عشق داشت. حس کمکرسانی در جاده را در ذهنش زیبا میدانست و باور داشت که هرگز از کارش خسته نمیشود. از خاطراتش گفت که دوسال پیش خودرو خانمی که در بیمارستان بروجرد آن هم سه قلو زایمان کرده و در راه اراک بود، در بین راه گرفتار گردنه و برف و اوضاع جوی نامساعد شده بود. خودرو از کار افتاده بود و نوزادان در یک هفتگی بودند. بعد از جستوجوی فراوان آنها را یافتیم و به پایگاه منتقل کردیم و اتاق خودمان را در اختیار آنها گذاشتیم. شاید اگر این عملیات نبود، امکان زنده ماندن آن خانواده در آن شرایط نبود. این ماجرا حس زیبایی به همه اعضا القا کرد. فرامرزی بهعنوان امدادگر، خاطراتش را ترکیبی از خاطرههای تلخ و شیرین میداند. او باور داشت، دیدن غم کسانی که گرفتار حوادث گوناگون میشوند، تلخ است، اما درنهایت اگر عملیات را با موفقیت به پایان برسانی، چیزی جز شیرینی برایت نخواهد داشت. میگفت: در روستای باغ برآفتاب در محور ازنا، ساختمانی دچار حریق شده بود و منجر به فوت یک نفر و مدفونشدن یک نفر دیگر در زیر آوار شده بود.
زمانی که به محل حادثه رسیدیم، تجهیزات آواربرداری به همراه داشتیم و تعداد امدادگران هم کافی بودند. کسی امید به نجات نداشت. با فرد زیر آوار مانده صحبت کردم و از زنده بودنش اطمینان حاصل کردم. بعد از یکساعتونیم موفق شدیم تا فرد را سالم و زنده از زیر آوار بیرون آوریم. هنوز زنده است و با او در تماس هستم و از کاری که کردم بسیار مسرورم. ابوالفضل افشاری ٤٢ساله را قدیمیترین امدادگر استان مرکزی و مستقر در همان پایگاه از سال ٨٠ معرفی کردند، از زمانی که پایگاه تورهای نبود و به جای آن کانکس جمعیت هلالاحمر قرار داشت، فعال بوده است. کسی که ٢٢سالی است با بیماری اماس دستوپنجه نرم میکند. ورزشکار و هنرمند است. از چوبهای بیزاویه، غزال تیز پا میسازد و خودش با دوچرخهسواری آن را از رقابت باز میدارد. کسی که حالا مسئول شیفت پایگاه دربارهاش میگوید در بدو ورودش آنقدر از افشاری شنیده که آرزوی دیدارش را داشته است، دو برابر عایدیاش را برای پایگاه خرید میکند و با وجود معافی در ارتش خدمت کرده است و دربارهاش چنین میگوید: «برای ما که امداد هست یک پیشه، ابوالفضل هست یک الگو همیشه.»
افشاری سخت سخن میگفت و صحبت کردن با او زمان زیادی را میطلبید. در پاسخ به سوالم که چرا با وجود این بیماری هنوز اینجایید، تنها یک جمله گفت: من کارم را دوست دارم و تا ایستادهام، ادامه میدهم.
میگفت بچههایی که اینجا هستند، به قدری عاشقند که اگر صحنههایی را که ما میبینیم کسی بدون عشق این کار، آنها را ببیند، به یقین تا مدت زیادی لب به هیچ چیز نخواهد زد.
افشاری، فصلبهفصل، تاریخچه حوادث ریزودرشت آن منطقه را از حفظ بود. از ساعتهای طولانی ماموریتها و بیخوابی همکارانش میگفت. از اینکه تجهیزات رادیویی همین اواخر سال گذشته به آنها تخصیص داده شده بود و پیش از آن امدادرسانی فقط با تماس تلفنی صورت میگرفت.
وقتی سوال کردم دغدغه شما چیست؟ مالی؟ کاری؟ با این سوال من همه به هم نگاه کردند و لبخند زدند. گویی پاسخی برای سوالم نداشتند. نظامی در پاسخ به سوالم پیشقدم شد و گفت: دغدغه بچههای هلالاحمر تنها کمک به مردم است.
افشاری با سابقه بیشتر، امدادگر بود و درجه بالایی نداشت. از او پرسیدم چرا به دنبال مقام یا پست بالاتر نبودید و نیستید؟ گفت بچههایی که پا به هلال میگذارند، چه با سابقه درخشان و چه در نخستین گامهای ورود، به دنبال پست و مقام نیستند. من هم نبودم. بچههای هلالی حتی به دنبال پول و دستمزد هم نیستند. از علاقهام کم نشده، کارم را دوست دارم و تا پای جان ادامه میدهم. جانم از تعجب به لب رسید از بس که این سوال را مدام در ذهنم پروراندم. دست آخر دل را به دریا زدم و بیمحابا پرسیدم شما هلالاحمریها در اینجا چه دیدید که رهایش نمیکنید؟ فرامرزی تبسمی کرد و گفت: حلوا نخورده را چه داند طعم شیرینی؟ زمانی که کسی در شرایط سختی گرفتار است، فقط از خدا یاری میخواهد و آن کس که به بالینش میرسد ما هستیم، ما عملیاتی را انجام میدهیم که فرماندهیاش با خداست. ما فرستادهای از خدا میشویم و خداست که به ما برای نجات، فرمان ماموریت میدهد. بسیاری از مردم با دیدن فعالیتهایمان از ما میپرسند که چندمیلیون برای انجام دادن این کارها به شما میدهند؟
افشاری هم در تایید گفتههای فرامرزی میگوید در هر عملیات فرمانش را از خدا میگیرد. بچههای امداد خدا را حس میکنند. ما اگر عشق این کار را نداشته باشیم، مانند خیلیها که تنها مدت کوتاهی اینجا میمانند و با وجود سختیها اینجا را ترک میکنند، ما هم اینجا را ترک کرده بودیم.
نظامی هماهنگی میان اعضای پایگاه را یکی از دلایل موفقیت پایگاه میدانست و معتقد بود همه به کاری که انجام میدهند، مشرف هستند. افشاری به موفقیتهای محمد نظامی با وجود سابقه کمش اشارهای میکند و سرمایهگذاری برای اعضا و جوانان را ضروری و آموزش را در حد عالی لازم میداند. همه آنان جمعیت هلال احمر استان مرکزی را یکی از بهترینها و پتانسیل بالای این جمعیت برای آموزش را موثر میدانند.
حرف پایانی اعضای پایگاه امدادی توره یادی از مجید ربیعی، امدادگر فوتشده به دلیل برخورد کپسول اکسیژن به سرش در ماموریت بود. درد مشترک و شنیدنی آنها تنها یک چیز بود، حمایت بیشتر از اعضا و داوطلبان جوانی که در اوج جوانی برای هلال وقت صرف میکنند و سرمایههای هلال هستند.
متعجب و پر از سوال بیجواب از چرایی این عشق از همان راهرو که آمده بودم بازگشتم. سوار هایلوکس و حرکت به سمت اراک در کمربندی. آنقدر محو افکارم شدم که حتی گذر از آن پالایشگاه بزرگ هم خاطرم نیست. در تمام طول راه به شیرینی این یکساعت فکر کردم و کاش در همان یکساعت میماندم. حالا اینجا دیگر محوطه جمعیت هلالاحمر استان مرکزی بود و وقت بازگشت و خداحافظی از مرکز ایران، استان مرکزی. ای کاش برای امدادگران درگذشته در حین ماموریت مراتبی قائل شوند.
نباید گذاشت سرمایه های اجتماعی تربیت شده در هلال، در هلال نمانند.
با توجه به تغییرات فصلی بایستی امکانات متناسب در اختیار پایگاه ها قرار گیرد.
به دنبال مزایای مالی نیستیم اما...
- 10
- 5