پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۰:۰۹ - ۲۵ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۶۴۴۷
سایر حوزه های اجتماعی

کولبران کرمانشاهی بازار تهران از مرگ همشهريانشان می گویند

کولبران بازار تهران,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه

آقا مراد، پیرمرد کولبر اهل سرپل ذهاب، روی سکوی سیمانی روبه روی بازار فرش تهران نشسته و غصه می‌خورد.غصه فامیل‌هایش را که نیمی کشته شده‌اند و نیمی گرسنه و بی سرپناه چند شب بعد از زلزله را تا صبح لرزیده و اشک ریخته اند. دستش را روی چرخ دستی‌اش گذاشته و گاهی سرش را روی دسته چرخش می گذارد و آه می‌کشد.

 

همین که اسم کرمانشاه را می‌شنود، سرش را بالا می آورد و می ‌گوید:« کرمانشاه رفته زیر خاک». گوژِ پشتش از زیر کت سورمه‌ای رنگش بیرون زده و شانه های کوچک و لاغرش برای کتش گشاد به‌نظر می آید. ۴۲ ساله است و آن‌قدر چین و چروک به چهره دارد که به ۶۰ یا ۶۵ ساله‌ها مي‌ماند.

 

از روی سکو بلند می شود و به چند قدم آن طرف تر که یک دکه روزنامه فروشی است می‌رود. یکی از روزنامه‌ها را می آورد و عکس روی جلدش را نشان می دهد و می گوید:« نگاه کن! دیشب همه شان کنار آوار خانه ها و بچه هاي‌شان آتش روشن کرده اند و از سرما لرزیده اند. به هیچ کدام‌شان چادر نداده‌اند. آب و برق و گاز هم ندارند».

 

داغ كولبران تهراني

آقا مراد، صبح روز یک‌شنبه خبر را از رفیق‌هایش در بازار تهران شنیده و هر چه تلفن و شماره خواهر و برادرهایش را گرفته، کسی جوابش را نداده است. حتی به ذهنش خطور نکرده که این همه آدم یک شبه کشته شده باشند و خبری از آن‌ها نیاید. از همان روز صبح بی آنکه با کسی حرفی بزند روی چرخ دستی‌اش نشسته و صورتش را میان دست‌هایش گرفته و اشک ریخته است.

 

این ها را علی می‌گوید. رفیق جوانش که او هم اهل سرپل ذهاب است و کنار آقا مراد ایستاده. علی، سراغ همشهری هایش نرفته و وقتی اسم شهرش را می‌شنود رویش را برمی‌گرداند و اشک به چشم هایش می‌آید. می گوید:« زنم دیروز با خواهر و شوهرش رفت آنجا. اما من نمی توانم بروم؟ با چه رویی بروم.

 

حداقل باید چندتا پتو بخرم، چندتا کارتون آذوقه درست کنم و ببرم. من برای کرایه خانه‌ام از اینجا تا قرچک هر روز مشکل دارم. آن‌وقت ۱۰۰ هزار تومان کرایه اینجا تا کرمانشاه را بدهم و بروم مرگ و بدبختی آن‌ها را ببینم». علی ۲۵ سالش است و ۶ سال است که برای کار به تهران آمده است. از همان وقتی که دیپلمش را گرفت، تصمیم گرفت کولبر شود.

 

می‌گوید:« در کرمانشاه همه با پول کشاورزی و دامداری زندگی‌شان را می چرخانند. حالا که زلزله آمد، دیگر همان ها هم از بین رفت. کردها عزت دارند اما ناچار و نادار نیستند». پسربچه های کرد همین که به سن نوجوانی می رسند، راه تهران را در پیش می‌گیرند تا مشغول به کار شوند.

 

اغلب‌شان سواد درست و حسابی ندارند و می آیند کنار دوستانش به کولبر شوند. بعضی‌های‌شان هم کولبر مرز می‌شوند. علی می گوید:« کولبری در بازار تهران هم مثل کولبری در مرز سخت است. اینجا ما باید همه سختی ها و رفتارهایی که با ما می شود را تحمل کنیم و تا پولی برای جای خواب و غذای‌مان داشته باشیم».

 

آقا مراد این‌ها را مي‌شنود و مردمک چشم‌هایش از قهوه ای به زرد رنگ به رنگ می شود. رو به بازار فرش ایستاده و دست هایش را رو به آسمان بلند مي‌کند و از خدا کمک می‌خواهد. میان شلوغی آدم ها یکی در میان نگاهش می کنند و بی تفاوت می گذرند:«برادرم، دختر برادرم و زن برادرم فوت کرده‌اند. پسر برادرم هم تیرآهن روی دستش افتاده و قطع شده. آورده‌اند بیمارستان امام خمینی. امروز صبح رفتم دیدنش. پسرک صورتش زرد شده و جانی ندارد که حرف بزند». آقامراد دو سال است پسر نوجوانش مهدی را با خود به بازار آورده تا با هم کولبری کنند.

 

به قول خودش یک آلونک کوچک هم در قرچک اجاره کرده و ماهی ۳۰۰هزارتومان برایش اجاره می‌دهد که همین نيز برایش سخت است. علی نگران نوه خاله اش است. دختربچه پنج ساله ای که از دو روز پیش خبر دادند زیر آور مانده و هنوز خبری از بیرون آوردنش نیامده است.

 

کاش ما هم آنجا بودیم

علی می گوید:« الان دو روز گذشته. نمی‌دانم امید داشته باشم که هنوز روژین زیر آوار نفس می‌کشد یا نه. پدرش را مرده از زیر آورا بیرون آوردند و برادرش زنده بود اما با دست قطع شده». آقا مراد عکس روزنامه را تماشا می کند و می گوید:« نگاه کن. دود همه شهر را گرفته از آتش‌هایی که روشن کرده‌اند. آن طرف ها چوب که نیست. کارتن ها و کاغذها را آتش می‌زنند تا گرم شوند». اشک ها راه گونه های آقا مراد را طی می‌کنندو پایین می‌افتند.

 

شیارهای عمیق چروک روی صورتش را اشک می‌پوشاند و رفیق هایش که کمی آن طرف تر ایستاده اند راه‌شان را می‌كشند و می‌روند تا شکستن آقا مراد را نبينند. مراد روی چرخ دستی می نشیند و می گوید:« دیروز همه ایران عزادار بود. آن‌وقت من که گریه می کنم می‌گویند چرا گریه می کنی؟ ای کاش من هم آنجا بودم و کنارشان می‌مردم.من جنگ رفته ام. در مرزهای مهران جنگیده ام و حالا اینجا کولبری می‌کنم چون کار دیگری بلد نیستم».

 

مراد رو می‌کند به علی و می‌گوید:« یادت می آید یک روز توی این بازار داشتم بار می بردم که یکی از فرمانده‌های عملیات‌مان در مهران را دیدم. رفتم بهش گفتم یادت می‌آید سال ۶۵ در عملیات تو را دیدم. وقتی نشانه دادم، من را یادش آمد. خیلی خوشحال شد و آدرس داد برای کار جایی برای کار پیشش بروم. اما هیچ وقت نرفتم».

 

دخترهایش خودکشی کردند و آمد تهران

سراغ کولبرها و باربرهای کرد کرمانشاه را که می‌گیرم، محمد، مرد ۳۳ ساله‌اي خودش را به من می‌رساند و با اضطراب می‌گوید:« چی شده؟ چرا سراغم را می‌گیری؟ کرمانشاه چه شده». نگران است. دختر بچه اش در یکی از روستاهای کرمانشاه زندگی می کنند و خودش پنج سال است برای کولبری به تهران آمده و شب ها در گاراژي در بازار تهران می‌خوابد. می‌گوید:« یک دختر سه ساله دارم که سه ماه است ندیدمش. دیروز زنگ زدم کرمانشاه.

 

گفتند سالم هستند. اما رویش را ندارم که بروم آنجا. جاده ها را هم بسته اند و نمی شود رفت». محمد از روزهایی می‌گوید که مجبور شد برای کار به تهران بیاید. از بیکاری جوان‌های محل‌شان و اعتیادی که درگیرش شده‌اند. می گوید:«جوان‌های همسن من در روستاها همه اعتیاد دارند. از همان روزهای نوجوانی درگیرش می‌شوند.

 

از هر خانواده که سه تا پسر دارد، دو نفر از آن‌ها برای کار در تهران هستند». محمد، پیرمرد ۵۰ ساله‌اي را نشان می دهد که یک طرف صورتش زخم است. پیرمرد کارتن‌های سنگین سفیدرنگ را با طناب به هم می‌بندد و روی کولش می‌گذارد و از پله های بازار طلا و جواهرات تهران بالا می‌رود. نیمی از پله ها را تند تند بالا می رود و در میانه راه اندکی می ایستد تا خستگی در کند. بی حوصله‌تر از آن است که بخواهد حتی کلمه ای صحبت کند.

 

اسم کرمانشاه که می آید خیره نگاه می کند و به راهش ادامه می دهد. محمد می گوید: « سال‌ها پیش دوتا از دخترهایش با هم خودکشی کردند. یک هفته‌ای جمع کرد آمد تهران. در کرمانشاه خودکشی زیاد است. ملت کرد، عزت را می گیرد اما ذلت را نمی‌تواند بگیرد. این روزها کار نیست. روزی ۵۰ هزارتومان هم که کار کنیم، باید کلاه‌مان را بیندازیم بالا. آن‌قدر کارگر زیاد شده که دیگر نمی‌شود کار کرد».

 

کرمانشاه پیشتاز در بیکاری و خودکشی

سال گذشته ریيس انجمن پيشگيری از خودکشی کشور گفت: «ميزان خودکشی در کشور، پنج تا ۶ نفر در هر هزار نفر و در کرمانشاه، ۲۳ نفر در هر هزار نفر است و آمارها نشان می‌دهد که خودکشی در اين استان، چهار برابر ميانگين کشوری است. همچنین کرمانشاه در دوره‌های متفاوت در کشور بالاترین آمار بیکاری را داشته است. در مهر امسال معاون اقتصادی و توسعه منابع استانداری کرمانشاه از کاهش نرخ بیکاری کرمانشاه به ۱۸ درصد در تابستان امسال خبر داده بود.

 

هديه كيميايي

 

 

ghanoondaily.ir
  • 13
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش