جمعه ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۰۸:۴۵ - ۲۲ شهریور ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۶۰۶۲۷۷
سایر حوزه های اجتماعی

نگاهی به وضعیت بحرانی امیدواری اجتماعی در گفت‌وگو با هادی خانیکی

هادی خانیکی,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه

به گزارش ایران، چند سال پیش مخاطب تئاتر آهنگ‌های قدیمی محمد رحمانیان بودم. یک دیالوگی داشت که حالا که می‌خواهم در مورد امید بنویسم به ذهنم انگشت می‌کشد: «اول میگن یه غمی تو این هوا هست، که آدم دلش می‌خواد آواز بخونه. یه غمی تو این هوا هست، که آدم دلش میخواد عاشق بشه. اما راستش رو نمیگن... آقای من... خانم من... راستش اینه: یه غمی تو این هوا هست، که آدم دلش می‌خواد بمیره.»

 

من هم فکر می‌کنم که ناامیدی دقیقاً مثل غم گاهی توی هوا پراکنده است، مثل ویروس سرماخوردگی. ناامیدی یک بیماری اجتماعی اپیدمیک است که روی دل‌مان می‌نشیند و بی‌رنگ می‌کند هر چیزی را. یک نفر اگر مبتلا شود، نفس از سر ناامیدی بکشد، یک جامعه آه ناامیدی سر می‌دهد. یک جامعه با نسلی ناامید، جامعه بازنده است.

 

آخر یک جامعه ناامید به کدام افق چشم بدوزد و کدام توسعه را دنبال کند؟ که در ابتلا به ناامیدی فزاینده، «آینده» تاریک است و «اکنون»، نه قدرت و قوامی برای عرض اندام دارد و نه حرف تازه ای.  امروز در ایران با نسلی مواجهیم که ناامیدی شاخصه بارز آن است. بله من فکر می‌کنم ناامیدی یک ویژگی نسلی است و مثلاً اگر دهه چهل، پنجاهی‌ها آرمان‌گرا بودند، دهه شصتی‌ها به همان اندازه ناامیدند. اصلاً به گمانم این‌ها دو چیز نیستند و آن همه آرمان‌گرایی افراطی، این همه ناامیدی افراطی آفریده است.

 

شاید بعد از چند دهه آرمان‌گرایی و امیدوار بودن به توانایی سوژه و عاملیت آن، به اینکه دست‌های ما می‌تواند چیزی بسازد، امروز ناامیدی شدیدی را تجربه می‌کنیم برآمده از همه آرمان‌های به بن‌بست رسیده و نشدن‌ها. البته آرمان‌هایی که ما نقشه‌شان را در تاریخ کشیده‌ایم گاه آنقدر دور از دسترسند که برای رسیدن بهشان مجبوریم مانند پلنگ‌های عاشق ماه پنجه به خالی بزنیم و در نهایت به دره سقوط کنیم.

 

ما ملتی هستیم که در همه چیز اغراق می‌کنیم. مفاهیم و آرمان‌ها را آنقدر دست بالا و پیچیده تعریف می‌کنیم که نمی‌تواند حاصلی جز سرخوردگی داشته باشد. ما همواره آماده هستیم که آرمانی را بزرگ و اسطوره‌ای بسازیم و بعد با تبر ناامیدی به جانش بیفتیم. جامعه احساساتی باید همچنین  شمایلی داشته باشد؛

 

جامعه‌ای که در آن فاصله غلتیدن ما از رؤیا و آرمان، به ناامیدی و انسداد بسیار کم است؛ و تجربه امیدواری‌های کوچک و نجات بخش در آن ناچیز و حقیر. ما امیدهای کوچک را فراموش کرده‌ایم. ما ساختن‌های کوچک و گام‌های کوچک را در سودای تغییرات رؤیایی و ناگهانی قمار کرده‌ایم. اگر با رویکرد تئوری «دریچه شکسته» به جامعه نگاه کنیم می‌فهمیم که چه خوب می‌توانیم به همین امیدهای کوچک اصالت داد. این تئوری می‌گوید اگر از گذری عبور کردی و یک دریچه شکسته در خانه ویران دیدی اول دریچه را درست کن و فکر نکن اگر خانه از پای بست ویران است از کنار دریچه شکسته باید بی‌تفاوت گذشت. دریچه‌های شکسته اگر درست شوند، تصور آباد شدن خانه‌ها هم دور از ذهن نیست.

 

ساختن جامعه، یا به عبارتی ممکن کردن جامعه، کشف این نکته مهم است که سعادت شاید رسیدن به رؤیاهای دست نیافتنی و آرمان‌های بزرگ نباشد. سعادت همان امیدواری معتدل است؛ امید به اینکه ما می‌توانیم با تغییر چیزهای کوچک، تغییرات بزرگ بیافرینیم. تغییرات کوچک و امیدواری‌های کوچک، دست پایین و پوچ نیستند؛ بلکه ‌ جلوی ایستایی فرهنگی و انسداد اجتماعی را می‌گیرند. ما باید امید‌های کوچک را دریابیم. دست کم باید در باره‌شان حرف بزنیم!

 

در مصاحبه‌ای که در ادامه می‌خوانید با دکتر هادی خانیکی، استاد ارتباطات و فعال سیاسی-اجتماعی، که بی‌شک یکی از شاخص‌ترین نمایندگان امیدواری اجتماعی در ایران است، درباره این ضرورت یعنی از امیدواری حرف زدن صحبت کردیم و وضعیت امیدواری و ناامیدی اجتماعی را به بحث گذاشتیم.

 

به‌ نظر می‌آید این روزها در جامعه امیدواران وضع به مراتب سخت‌تری نسبت به ناامیدان تجربه می‌کنند. حاشیه امن ناامیدان در جامعه امروز ایران، بیشتر از امیدواران شده و کسانی که به بهبود اوضاع امیدوارند و روزنه‌های امیدبخش را می‌بینند توسط همسالان، همکلاسان، همکاران و هموطنان طرد و نفی می‌شوند و در برخی موارد وابسته، دلخوش و ضد مردم خطاب می‌شوند. این تصویری است که من حداقل به‌عنوان یک روزنامه‌نگار در فضای اطرافم می‌بینم.

 

نگاه شما به این موضوع چگونه است؟

قبل از هرچیز باید دو مسأله را از هم تفکیک کنیم. یکی چیستی امید و ناامیدی در ایران و دیگری جامعه‌شناسی و بخصوص جامعه‌شناسی سیاسی امید و ناامیدی در ایران است. در بخش اول، امید مفهومی است که در ساحت‌های مختلفی از دانش بشری از زبان‌شناسی و جامعه‌شناسی گرفته تا الهیات، اخلاق و فلسفه تعریف دارد و بخشی از این دانش است. اما در وجه دوم داریم از امید اجتماعی حرف می‌زنیم.

 

امیدی که آرزواندیشی و توهم نیست. اما امید در این معنای دوم، یعنی امید اجتماعی، مانند بسیاری از مفاهیم دیگر در جامعه ما به جای اینکه یک مفهوم ارزنده و پیش‌برنده باشد به جریانی ایدئولوژیک تبدیل شده و طرفداران و مخالفانی سرسخت دارد: به این صورت که طرفداران ناامیدی، واقع‌بین و واقع‌گرا و در کنار مردم تصور می‌شوند و طرفداران امید کسانی هستند که کنار قدرت ایستاده‌اند و نیز آرزواندیش و محال‌اندیش هستند و گویی با واقعیت‌ها سرو کار ندارند.

 

ایده محوری مخالفان امیدواری اجتماعی چیست؛ حداقل سؤالم درباره مخالفان امیدواری در مورد وضعیت امروز ایران است.

آنها تا حدودی امیدواری را در ایران امروز، به‌نوعی خودگول‌زنی یا دور بودن از واقعیت‌ها می‌دانند. اما اینجا می‌خواهم به مخالفان امید اجتماعی بگویم که امیدواری اجتماعی دور بودن از واقعیت‌های موجود جامعه نیست! امید اجتماعی ظرفیتی است در تعامل بین واقعیت و تخیل خلاق. یعنی کسانی که از امید حرف می‌زنند به زوایا و بخش‌هایی که کمتر به آن توجه شده توجه می‌کنند و همزمان نیز به خلق افق می‌پردازند. افق‌آفرینی مسأله مهمی است که هر جامعه‌ای به آن نیاز دارد اما من به‌طور کلی فکر می‌کنم در امروز جامعه ایران به‌جای این ظرفیت مهم، ناامیدی فراگیر تبدیل به یک واقعیت اجتماعی شده است.

 

این جامعه‌ انتظارات خود را برآورده شده نمی‌بیند و زندگی روزمره‌اش در وضعیت مخاطره‌آمیز و مبهمی قرار گرفته لذا در یک سردرگمی شکننده تن به ناامیدی و سرخوردگی دسته‌جمعی داده است. به تعبیرعلم ارتباطات، در این جامعه انقلاب توقعات فزاینده، منجر به انقلاب سرخوردگی‌های فزاینده شده است. در یک جمع‌بندی مختصر باید بگویم مسأله امید و ناامیدی را در تلاقی بین تلاش خلاقانه و قدرت اکتشاف راه‌حل و پیدا کردن افق‌ها باید بررسی کرد.

 

 امروز گویی هر تغییری مثلاً تغییر در نرخ دلار، به یکباره کل مفهوم امیدواری اجتماعی را زیر سؤال می‌برد و نوعی شک مفهومی در مسأله امیدواری به‌وجود می‌آورد. به‌گونه‌ای که شاهد این موضوع هستیم که امیدهای یک ملت بزرگ به‌گونه‌ای خیره‌کننده تحت تأثیر هرنوسانی در فضای سیاسی و اقتصادی جامعه قرار گرفته و نابود می‌شود.

 

سؤالم از شما این است که آیا امید یک باور است در ردیف باورهای دیگر ما که در واقع نقش راهنمای شناختی ما را بازی می‌کنند یا چیزی است مثل شعله یک شمع که با هر نسیمی می‌تواند خاموش شود؟

این امیدی که ما اینجا درباره آن صحبت می‌کنیم یک سازه اجتماعی است و در واقع در نسبت بین فرد و وضعیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی او تعریف می‌شود. این امید است که با بهبود وضع معیشت و زندگی بهتر یا بدتر می‌شود. منظورم این است که این امید مانند یک شعله می‌تواند خاموش شود. آنهایی که امیدوار می‌مانند دو دست دور شعله گرفته‌اند که نسیم‌ها گرما و نور شمع شان را خاموش نکند.

 

در بحث‌تان به خلق افق‌ها اشاره کردید؛ چیزی که به عاملیت و فعالیت فرد فرد ما در فضای اجتماعی برمی‌گردد و گفتید که به نوعی بخشی از ظرفیت امیدواری ماست که اتفاقاً خیلی هم در حیات اجتماعی مهم است. این خلق افق اما در جامعه‌ای که انگار بخش بزرگی از جمعیت آن دچار سردشدگی هستند و گام برداشتن به‌سمت ایجاد افق‌های جدید برایشان بسیار سخت شده چگونه محقق می‌شود؟

 

به‌عنوان یک جامعه‌ شناس توضیح دهید در این وضعیت که اساساً امیدها تضعیف شده، باز شدن فروبستگی‌های اجتماعی به کمک خلق افق چطور محقق می‌شود و عاملیت اجتماعی را چگونه می‌توان در افراد تقویت کرد؟

به نکته خیلی درستی اشاره کردید. قبل از پاسخ دادن به سؤال شما باید پاسخ این سؤال که منابع تولید امید اجتماعی و منابع تولید ناامیدی اجتماعی کجاست؟ را داده باشم. ببینید از نظر من امید اجتماعی و ناامیدی اجتماعی دقیقاً یک مبنا و منشأ دارند و آن‌هم فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه است.

 

وقتی که یک جامعه با مسائل ناگوار اجتماعی سیاسی مواجه می‌شود و بیکاری و بی‌آیندگی را می‌بیند، همین شرایط اجتماعی و سیاسی منابع ناامیدی برای او می‌شوند. به‌عبارت دیگر شرایط اجتماعی و سیاسی را به‌عنوان منابع اصلی ایجاد امید و ناامیدی باید به رسمیت بشناسیم و دقیقاً چون که منابع امید و ناامیدی را یکی گرفته‌ایم، دیگر رویکرد هر فرد یا گروه درباره امید یا ناامیدی در یک وضعیت واحد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که تعیین‌کننده امیدواری یا ناامیدی جمعی است. افراد نسبت به تجربه‌ها و ویژگی‌هایشان همنوا یا ناهمنوا می‌شوند.

 

مردم ما در بسیاری از دوره‌ها، وضعیت دوم را انتخاب کرده‌اند. بسیاری از آنها فرصت‌های امیدواری را نادیده گرفته و به دامن ناامیدی غلتیده‌اند. ایران بعد از مشروطه را ببینید، بخصوص در دهه ۲۰ و بعد از کودتای ۲۸ مرداد . شرایط تأثیرگذار سیاسی-اجتماعی بشدت نومیدانه است حتی وقتی تغییری ایجاد می‌شوند هم به امیدواری ختم نمی‌شود. فقط اندکی از مردم هستند که ظرفیت‌ها را می‌بینند. نمونه واضح این دو رویکرد، تفاوت بین نگرش اخوان ثالث و هوشنگ ابتهاج (سایه) را رقم می‌زند.

 

اخوان در شعر قاصدکش می‌گوید خبری امیدوار‌کننده آمده ولی او به آن باور ندارد: «راوی تجربه‌های همه تلخ، در دلم می‌گوید که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب...» چراکه قاصدک راوی تجربه‌های همه تلخ است. وضعیت جامعه هم نسبت به اخبار و ادراک موقعیت اجتماعی‌شان همین شکل است. آنچه روان‌شناسان اجتماعی در مورد جامعه ایرانی گفته‌اند این است که سوءظن ایرانی‌ها و ناامیدی‌شان با تجربه‌های تاریخی‌شان تأیید شده است؛ تاریخ برایشان روایت های تلخی‌ کرده است. اما چیزی که می‌خواستم بگویم این بود که در همین وضعیت و در میان همین تلخی‌های تاریخی و غیره، که اخوان در را روی قاصدک خوش خبر نمی‌گشاید، سایه به آنجا می‌رسد که «ایران‌ای سرای امید» را می‌سراید.

 

به‌هرحال اینکه می‌گویم مولد امید و ناامیدی در شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است معنایش این است که نگرش ما تعیین می‌کند که فعال باشیم یا منفعل؛ امیدوار باشیم و افق بیافرینیم با هر هزینه‌ای که هست یا منفعل و ناامید باشیم. الان اگر با شهروندانی که از یأس حرف می‌زنند وارد گفت‌وگو شوید، اولین مسأله را مشکلات معیشت و اقتصادی می‌بینند و به بی‌آیندگی و بی‌افقی اشاره می‌کنند. اما در بین همین مردم کسانی هستند که اگرچه آنها هم همین مشکلات را می‌بینند اما تحلیل‌های تطبیقی، آینده‌نگرانه و فراتحلیل‌هایی دارند که باعث می‌شود به موضوعات نگاهی عمیق‌تر داشته باشند. آنها به قول حافظ که می‌گوید هزار باده ناخورده در رگ تاک است؛ به زردی برگ‌ها نگاه می‌کنند اما بیش از آن، رگ تاک را می‌بینند و هزار باده نهفته در آن را. امید را!

 

در جامعه‌شناسی خصوصاً جامعه‌شناسی نسلی مفهومی به‌ نام مود اجتماعی داریم. فکر می‌کنید آیا می‌توان گفت این یأس و ناامیدی که به‌ وسیله همنوایی نسلی هم حمایت می‌شود، بخشی از مود اجتماعی امروز نسل‌های جوان ایران است؟

 

به عبارتی همان‌طور که خود جوان‌ترها هم می‌گویند می‌شود گفت دوره، دوره دارک نشین‌ها و «دیدین گفتیم‌»ها و «ما می‌دونستیم»هاست؟

بدرستی اشاره کردید. بله کاملاً مربوط است. اینها موج‌ها و جریان‌هایی هستند که گاهی تنها یک نسل و گاهی فراگیرتر از آن، کل جامعه را درگیر می‌کنند. ببینید جامعه فعال، جامعه‌ای است که فرد اول به خودش اعتماد دارد و بعد به‌شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اعتماد دارد بنابراین به سیاست ورزی، به شرکت کردن در انتخابات، به بالا بردن سطح آگاهی سیاسی، به کنشگری در نهادهای مدنی، سیاسی و... امید می‌ورزد. اما وقتی که نهادهای مولد امید از جمله نهادهای مدنی و فضای کنشگری فعالانه و خلاقانه شهروندی تضعیف می‌شود به‌جای آنها، جریان‌های سیال یا امواج قرار می‌گیرند.

 

امواج و جریان‌های سیال که در شکل شناخته شده سیاسی آن به پوپولیسم می‌رسد محصول جامعه‌ای است که در آن نهادهای مدنی ضعیف شده است. در اینجا یک مود یا مد‌ می‌آید جای هرچه که نیست یا ضعیف شده می‌نشیند که اتفاقاً پیوستن به آن نه‌ تنها سخت نیست بلکه خیلی هم آسان است. چون وقتی که وضعیت جامعه به‌گونه‌ای پیش می‌رود که پیداکردن شاخص‌های امید و متکی شدن به‌ منابع امید سخت است سپردن خود به امواجی که وجود دارد و لازم نیست در آن کار خاصی بکنیم، بسیار ساده‌تر است.

 

 آن‌طور که از حرفتان برداشت کردم به‌نظر منظورتان این است که موج ناامیدی اجتماعی یک مفر یا در بهترین حالت می‌تواند یک پناهگاه باشد. به‌عبارت دیگر یک روی فعال و امیدوار بودن و اساساً تصور امکان پذیر بودن امیدواری، این است که بگوییم هیچ کاری نمی‌شود کرد و به ناامیدی پناه ببریم. من هم موافقم که در شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی یکسان برای همه ایرانی‌ها- که اتفاقاً اصلاً هم اوضاعش خوب نیست- شهروندان و گروه‌های اجتماعی دو راه پیش رو دارند.

 

راه اول خلق امیدهای کوچک که حتماً راه دشوار و سختی است و راه دوم پاس دادن همه چیز به ناامیدی مفرط، انفعال و غر زدن: اینکه بگوییم خانه از پای بست ویران است و نمی‌شود کاری کرد... اما ترکش‌های این نگرش فقط محدود به فضای سیاسی نیست بلکه این نگرش ناامیدکننده حتی مجوز بازگذاشتن شیر آب را هم می‌تواند بدهد؛ چون ایده اصلی این نگرش این است که خراب‌تر از اینکه نمی‌شود!

 

در واقع می‌خواهم بگویم ناامید بودن اجازه بی‌عملی و راحت‌طلبی به شهروندان و حتی نخبگان و روشنفکران می‌دهد. نظر شما چیست؟

 اتفاقاً نقدی که همواره از جامعه ایرانی بخصوص از روشنفکران و نخبگان ایرانی می‌کنند همین ضعف و فقر داشتن پروژه‌های مشخص و مسأله‌محور است. درست است که جوامع دستخوش تغییر مداوم مثل جامعه ما با انواع و اقسام ضعف‌های مزمن و ساختاری دست‌ به‌ گریبانند اما در عین حال پر هستند از فرصت‌های کشف نشده و امکان‌های امیدوارکننده. اما ما فقط در طول تاریخ روی بخش اول یعنی ضعف‌ها زوم کرده‌ایم. به عبارت دیگر، تنها درد جامعه ما که این نیست که تجربه‌های همه تلخ از سرگذرانده اتفاقاً یکی از درد‌های بزرگش این است که نتوانسته تجربه‌های شیرین را پیدا کند و اساساً پروژه‌ای برای آن تعریف نکرده است!

 

آیا گذشته ما همه آن پلشتی و زشتی است؟ یا این نگرش ما بوده که نتوانسته‌ایم ظرفیت‌های امیدواری و زیبایی را بسازیم یا ببینیم؟

ببینید نگاه تاریخی ما، همیشه دستخوش یک نگرش منفی دوگانه ساز و عیب گیر بوده که اجازه نمی‌دهد فرد ایرانی فرصت‌ها و ظرفیت‌ها را ببیند. گویا همواره با یک نگاه سست‌کوشانه و حتی اسلکتیویستی همیشه منتظر هستیم که کس یا کسانی بیایند و وضعیت را برای ما بهتر کنند و امید بیافرینند و خب آن‌کس یا کسان هم همواره در ساختار قدرت و سیاست تعریف شده‌اند. پس قاعدتاً هر وقت ساحت سیاست، حالش خوش بوده حال ما هم خوش بوده و وقتی دچار تنگنایی بوده حال ما هم بد بوده است. بگذریم که یک زمان‌هایی که حال آن ساحت خوش و نوید بخش بوده اما واکنش ما به آن خوش و امیدوارکننده نبوده است. مثلاً به دوران اصلاحات نگاه کنید!

 

امروز می‌بینیم بسیاری از اقتصاد دان‌های توسعه اعتقاد دارند که یک دوران طلایی در اقتصاد ایران در دوران اصلاحات تجربه شده که ایران را از نظر توسعه‌ای به جلو برده است. اما من به‌عنوان کسی که از نزدیک شاهد بودم به جرأت می‌توانم بگویم که در آن زمان این‌طور فهم نشده است. پس مسأله اصلی این است که اگر نگاهمان به ظرفیت‌های ناشناخته گذشته هم افتاده یکراست به‌سمت منابع ناامیدی رفته‌ایم. به این اعتبار است که من فکر می‌کنم گرفتار موج ناامید شدن از بی‌توجهی به قدرت ظرفیت‌هایی که بوده‌ اما به آن توجه نکرده‌ایم نیز ناشی می‌شود.

 

 آیا در جریان روشنفکری و نخبگی کشور نیز -که جنابعالی هم از نمایندگان آن هستید- چنین نگاهی وجود دارد که ناامیدی مولود چشم پوشی از ظرفیت‌ها و امکانات امیدواری در جامعه است؟ به‌نظر چنین اجماعی وجود ندارد و بسیاری از افراد این جریان روشنفکری خود سردمدار گفتمان ناامیدی در جامعه ما هستند. این موضوع، یعنی مشروعیت بخشیدن به گفتمان ناامیدی توسط جریان روشنفکران و نخبگان کشور، می‌تواند در دراز مدت مفاهیمی چون خاک، سرزمین مادری، زبان و موجودیت هویت ما را نشانه بگیرد.

 

چرا جریان ناامیدی اجتماعی توسط جریان‌های فکری و روشنفکران کشور مشروعیت کسب می‌کند؟

ما در معرض یک پدیده جدید اجتماعی قرار گرفته‌ایم و آن ذهنیت جمعی شکل گرفته بر پایه ناامیدی است که بله باید بگویم متأسفانه توسط جریان‌های فکری هم مشروعیت بخشیده شده است. نتیجه آن هم چیزی است که امروز شاهد آن هستیم: زوال اعتماد اجتماعی، کاهش شدید مشارکت و حساسیت آنها نسبت به سرنوشت فردی وجمعی‌شان، تخریب سرمایه اجتماعی و رقیق‌شدن ارزش‌ها و هنجارهای اصلی هویت ایرانی. جایگزین همه این‌ها رفتن به سمت بازخوانی گذشته تاریخی و تأکید بر تلخی آن و تکرار شعار «این وطن وطن نمی‌شود و این مردم مردم نمی‌شوند» است.

 

به‌نظر من وقتی که مؤلفه‌های گفتمان غالب جامعه، «ناتوانی» و «ضعف یک ملت» بشود دیگر هر کسی آماده است که یک حادثه تلخ دیگر هم رخ بدهد. امروز ایرانی‌ها خود را در آستانه تجربه تلخی‌های مکرر و مداوم حس می‌کنند و به‌نظر من این حس بیش از آنکه نسبتی با واقعیت موجود داشته باشد یک فروپاشی در ذهنیت نسبت به ایران است.

 

این را هم بگویم که شرایط ایران در رسانه‌ها -خصوصاً شبکه‌های اجتماعی- به نوعی بازنمایی شده که گویی این کشور در یک فروبستگی کامل گرفتار است و هیچ خبر خوبی نیست و نمی‌تواند باشد. یک نوع هژمونی سیاسی هم بر این فضای رسانه‌ای مسلط شده که درواقع اگر کسی غیر از این بیندیشد محکوم به فحش خوردن و طرد شدن است.

 

یادم هست که وقتی درباره موضوع این مصاحبه گفت‌و‌گو می‌کردیم شما گفتید که این روزها همه به خاطر امیدواربودن و از امید صحبت کردن، تخطئه می‌شوند و به‌قول خودتان فحش می‌خورند.

 

چقدر این روزها خودتان به‌خاطر حرف زدن از امکان‌های امیدواری در جامعه و به‌خاطر امیدوار بودن خودتان مورد لطف دوستان و اطرافیان قرار گرفتید؟

زیاد! خیلی زیاد! اما چون منبع و منشأ فحش‌ها را هم می‌فهمم، میدان را رها نمی‌کنم. وقتی به‌عنوان یک جامعه‌شناس یا فعال اجتماعی-سیاسی با جامعه معترض و منتقد مواجه هستی باید به اعتراض و انتقاد حق هم بدهی. باید این را هم بدانی که معترضان خیلی هم منطقی با موضوعات برخورد نمی‌کنند و شاید اصلاً فکر هم نمی‌کنند که دامنه رفتارهایشان تا کجا کل جامعه را پیش می‌برد.

 

ببینید همه ما به مسائلی اعتراض داریم و تا حدی همه ما معترض هستیم. اما در بین معترضان هم سه دسته و رویکرد وجود دارد. تفاوت زیادی بین این سه که یکی مشکلات را می‌بیند اما می‌خواهد در حد وسع خود وضع را بهتر کند، با رویکردی که منکر خرابی‌ها و مشکلات است و رویکردی که ناکجاآباد را ترسیم می‌کند و معتقد است که هر وضعی به‌جای وضع فعلی باشد مطلوب است، وجود دارد.

 

خب من به رویکرد دوم و سوم تعلق ندارم یعنی نه فکر می‌کنم وضعیتی که در آن هستیم وضعیت بسامانی است و گمان هم نمی‌کنم آنهایی که می‌خواهند این وضع را بربیندازند کسانی هستند که وضعیت روشنی را ترسیم می‌کنند اتفاقاً می‌توانم بگویم رویکرد دوم تنها به تخریب نگاه‌ها و روش‌هایی ختم می‌شود که وضع را می‌توانند بهبود ببخشد. من و امثال من به رویکرد اول یعنی بهبود بخشیدن به اوضاع در حد توان خویش تعلق داریم.

 

روش کار ما هم همان‌طور که اشاره کردم کشف فرصت‌ها و امکان‌های امیدواری است و مقابله با تهدیدهایی که پیش روی ماست. متعلق به رویکرد اول بودن در این شرایط سخت‌ترین کار و دشوار‌ترین انتخاب است. همان‌طور که در سؤال شما هم بود، باعث طرد شدن و فحش خوردن هم می‌شود. اما من معتقدم که باید در این راه امیدواری ماند زیرا به گمان من محاط شدن و منفعل شدن در برابر جریان غالبی که سعی می‌کند ناامیدی بیافریند و با ساده‌سازی مسائل و تبدیل کردن جامعه فعال و منتقد به انبوه خلق ناراضی که فقط می‌توانند یک قدرت تخریبی بالایی داشته باشند، تن دادن به از بین رفتن ایران و هویت ایرانی است.

 

اجازه بدهید اینجا به یک تجربه خاص در جریان سفرم به الجزایر در سال ۵۷ اشاره کنم. در یکی از شب‌های اقامتمان در الجزایر با یکی از دوستان عکاس به محله کازبو - که انقلاب الجزایر در آنجا رخ داده- رفتیم. آنجا مطلع شدیم که ناآرامی‌هایی در جبهه نجات اسلامی ایجاد شده است. آنچه در رسانه‌های جهان حتی رسانه‌های ایران گفته می‌شد، شکل‌گیری یک حرکت سیاسی عمیق و هدفمند بود و آنچه ما با چشمان خودمان می‌دیدیم حرکتی بی‌هدف توسط مردم عاصی و فقیر بود و داشتند در واقع گرسنگی و مشکلات معیشتی‌شان را فریاد می‌زدند.

 

اتوبوس‌هایی را بالای بلندی خلاص می‌کردند و بعد به‌سمت پایین پرتاب می‌کردند و کف و سوت می‌زدند. این همان انبوه خلق‌هایی است که من از آن یاد کردم. برای مدت‌ها هم الجزایر درگیر این مبارزات داخلی بود و چند صد نفر هم کشته شدند.

 

این همان بخش تاریکی است که دیده نمی‌شود اگر فقط به ناامیدی هایمان ونارضایتی هایمان ولو نارضایتی‌های بحق‌مان وقع بنهیم. به عبارت دیگر محاط شدن در وضعیت ناامیدی فلج‌کننده و دوری از کنش مؤثر سیاسی و اجتماعی، می‌تواند حیات اجتماعی ما را مختل کند. من همان‌طور که گفتم نمی‌خواهم بگویم وضعیت گل و بلبل است و نمی‌خواهم از وضعیت نابسامان اجتماعی‌مان هم به زور، امید بیرون بکشم، اما بحثم این است که اینقدر رو به تباهی و سیاهی نرفته‌ایم که بجز زیر و رو شدن کل جامعه هیچ راه برون رفتی نتوان متصور بود. چیزی که من به آن معتقدم یعنی خلق افق‌های امید و اساساً کل این مصاحبه و دغدغه شما هم در همین سمت و سو بود، در ترمینولوژی بینابینی تعریف می‌شود:

 

ما از امیدی حرف می‌زنیم که توهم نیست و در واقع امیدی است که می‌تواند با کنش‌گری سیاسی و اجتماعی، فضای بهبود وضعیت را به وجود بیاورد. در این بین طبیعی است که اولین سطوحی که ازآن باید انتظار داشت که این گام‌ را بردارد، حکومت و دولت است که توقع می‌رود در برابر انتظارات و توقعات و چالش‌های موجود، انعطاف لازم را به‌خرج دهد و به‌ظرفیت‌های امیدواری توجه کنند.

 

میترا فردوسی

 

  • 18
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش