در این مدت (تا ۲۱ اسفند ۹۷) او ۱۶ میلیارد و ۳۹۷ میلیون تومان کمک مردمی جمع کرده است که ۱۱ میلیارد و ۵۷۴ میلیون را صرف خانهسازی و اشتغال و کمکهای دیگر به اهالی منطقه کرده است. درست همان روزی که این مصاحبه با او انجام شد وعده و تعهدی که برای ساخت خانه برای ۱۱۳ خانواده زلزلهزده از محل همین کمکهای مردمی داده بود به پایان رسید. نرگس کلباسی به دلیل همین کارهایش یکی از ۱۱ گزینه انتخاب چهره سال ۹۷ برنامه «فرمول یک» شبکه یک تلویزیون شده است.
طبق شنیدهها و آمارهایی که تا این لحظه منتشر شده او با نظر مردمی که برای این انتخاب رای دادهاند با فاصلهای معنادار از چهرههای دیگر پیش است و به احتمال زیاد در شب تحویل سال نو، این عنوان را کسب خواهد کرد. کلباسی از زمانی که به ایران آمد تاکنون جز یک مصاحبه در تلویزیون هیچ مصاحبهای با هیچ رسانهای نکرد و در همه این روزها و هفتهها و ماهها ترجیح داد به کارش در ۶ روستایی که زمینلرزه مهیب سرپلذهاب صددرصد ویرانشان کرد بپردازد. این اولین مصاحبه او بعد از این مدت است. مصاحبهای درباره خودش و کارش و برنامهاش برای آینده.
در کرمانشاه چه میکنید؟ شما الان یک سال و پنج ماه شده که در سرپل ذهاب هستید، این مدت اینجا چه کارهایی کردهاید و کارتان به چه نتیجهای رسیده؟
نتیجه اول همان چیزی است که امروز میبینید، اینکه خانه ساختیم و توانستیم در شش روستا، ۱۱۳ خانه را از صفر تا صد تمام کنیم. به علاوه آن، بیش از ۲ میلیارد تومان وام برای ایجاد اشتغال از طریق بانک رسالت به متقاضیها دادیم. خیلی کارهای دیگر کردیم اما فکر میکنم مهمتر از همه آنها این باشد که خود مردم به این باور و نتیجه رسیدند که میتوانند با تلاش خودشان به زندگی برگردند. اینجا تیمی از خود اهالی روستا تشکیل دادیم که اکثر کارهایی که میبینید، با نظارت آنها انجام شده است. من تنها کسی هستم که از بیرون آمدم. هر کسی که امروز میبینید، همه اهالی روستا هستند.
این تعداد خانه که ساخته شد، در چند روستا بود و چند درصدش را شما ساختید؟ آیا از صفر تا انتها ساخته شد؟
بله، تعداد ۱۱۳ خانه از صفر تا صد در ۶ روستا ساخته شد. از آخرین خانهها، امروز ۴ خانه افتتاح میشود، فردا هم ۵ خانه آخر را افتتاح میکنیم. دیگر تمام میشود.
برای اینکه به کسی خانه بدهید یا برای کسی خانه بسازید، چه ملاکهایی مد نظر بوده؟ مثلا چرا یک نفر را انتخاب میکردید اما کسی دیگر را برای خانه دادن انتخاب نمیکردید؟
یکی از روستاهایی که میتوانم مثال بزنم، روستای امام عباس است که کلا تخریب شده بود. حتا یک دیوار هم در آنجا باقی نمانده بود. آن چیزی که برایم خیلی مهم بود، این بود که خانهها برای کسانی که قبلا خانه داشتند ساخته شود. مدیریت این بحث در زمان بحران، کار دشواری بود چون خیلیها ادعا میکردند که قبلا در اینجا خانه داشتهاند. ولی ما سعی کردیم برای کسانی در اینجا خانه بسازیم که قبلا در روستا زندگی میکردند و بر اثر زلزله، خانه خود را از دست دادند.
معیارهایی مثل اینکه سن افراد چقدر باشد، خانم باشد یا آقا، فقیر باشد یا نباشد هم داشتید؟
در کل اگر یک روستا را در نظر بگیرید، میتوان گفت همه در یک سطح هستند، چون شغل آنها دامداری و کشاورزی است. ما هیچوقت نمیخواستیم اینطور تفاوتی بین مردم باشد، اختلافی پیش بیاید که در یک روستا به ۹۰ درصدشان کمک کنیم، اما بگوییم شامل ده درصد بقیه نمیشود. آنها به اندازه کافی در شرایط سخت بودهاند، نمیخواستم اینطور، این اختلافها را بین مردم بیاندازم. همچنین نمیخواستم پراکنده کار کنیم، برای همین روستاها را انتخاب کردیم و شهر را نه. وقتی روستا را انتخاب میکنید، همه مدیریت آن دست خودتان خواهد بود. بهتر میتوانید مدیریت کنید، بهتر میتوانید زمانبندی داشته باشید.
این روزهای اسفند هم مشغول کاشت درخت هستید و اعلام کردهاید که از محل کمکهای مردمی قرار است درختکاری انجام بدهید، این ایده کاشت درخت از کجا آمد و برنامه اجرایی آن به چه شکلی است؟
ایده درختکاری، از همین حرکت مردم آمده است. در این یک سال و پنج ماه، من دیدم که مردم چقدر با هم آمدند و چقدر از همدیگر حمایت کردند. دوست داشتم این حرکت به زمینمان منتقل شود که نه فقط من و شما، که من و شما و زمین، دایرهای از عشق باشیم، نه تنها دو طرفه. به خاطر همین دوست داشتم که این هدیه را به زمین بدهیم. قرار است ۷۰ هزار نهال بکاریم.
این تعداد درخت در کجاها کاشته میشوند و به چه کسانی داده میشوند؟
در کل استان کرمانشاه است. دیگر نمیخواهم فقط به سرپل ذهاب محدود شود. الان مدت یک سال و خردهای از زلزله میگذرد. نمیخواهم این برچسبی برای این منطقه باشد. اتفاقی افتاد، گذشت و تمام شد. الان دوست دارم کل استان کرمانشاه، سرسبز و زنده باشد. میخواهیم به همه شهرستانها و روستاهای کرمانشاه،درخت بدهیم.
اتفاق یا خاطره شیرین و جذابی که در مدت سکونت در سر پل ذهاب افتاده باشد و در ذهنتان مانده باشد دارید؟
اتفاقهای مختلفی افتاده. یک اتفاق شیرین، در روزهای اول بود. هر کسی در منطقه بود، شاید یادش بیاید که چقدر آشفتگی و نامنظمی در منطقه وجود داشت. من هم مثل بقیه با دفترچهام آمده بودم و مثل بقیه آمار میگرفتم. برایم قشنگ بود که یکی از اهالی روستا میگفت که این حتما راست میگوید چون انگلیسی مینویسد (خنده). برایم خیلی قشنگ بود که چقدر خوب که حداقل بیسوادی فارسی من به درد خورد که اعتماد جلب کرد، اینکه میگفتند او متفاوت است. فکر کنید بین دویست سیصد نفری که هر روز آمار میگرفتند، من را یادشان بود. دختری که اسمهای ما را به انگلیسی مینوشت. دیگر لازم نبود دوباره خودم را معرفی کنم. الان که با بچهها حرف میزنم میگویند چقدر خوب بود که اینطور مینوشتی که ما تو را بشناسیم.
فارسی در حد دوم ابتدایی! شما فارسی بلد نیستید و نبودید؟ همین الان هم حرف زدن شما خیلی سلیس نیست. دانش زبان فارسی شما از قبل چقدر بوده و چقدر میتوانستید فارسی حرف بزنید؟ نوشتن فارسی چطور؟ هنوز هم انگلیسی مینویسید؟
من از ۴ سالگی ایران نبودم. الان هم یک سال و هفت ماه است که به ایران آمدهام، یک سال و پنج ماه است که در مناطق کردنشین هستم. فکر میکنم فارسی حرف زدنم خیلی خیلی خوب شده است. اما خواندن و نوشتن نه زیاد.
حالا خواندن من خیلی بهتر از نوشتن من است. ولی یاد میگیرم. معلمی دارم که به صورت آنلاین، دو بار در هفته، نوشتن را به من یاد میدهد. البته نوشتن را بلد هستم، ولی با «ز»های مختلف و «س»های مختلف مشکل دارم.
الان مثلا به سرپل ذهاب که میروید، میتوانید تابلوها را بخوانید؟
میتوانم بخوانم اما اگر بگویید جملهای را بنویس، شاید «س» و «ص» را اشتباه بنویسم یا نمیدانم در هر کلمهای که حرف «ت» دارد کدام «ت» باید نوشته شود.
چه مدت است که معلم به شما درس فارسی میدهد؟ مشق هم میدهد؟
بله، مشق هم میدهد. خیلی دوستش دارم. خیلی صبر دارد. در همه شرایط که صدای گوسفند است، صدای دعوای سگها در تلفن میآید، اما خیلی با حوصله، شرایط من را درک میکند. حتا اگر ساعتش را عوض کنم، میفهمد و درک میکند. خودم فکر میکنم خوب یاد میگیرم. گاهی به من میگوید کتاب بخوانم. قصههای کودک میخوانم.
مثلا اینکه به زبان فارسی توضیح دهید که امروز چه کارهایی کردهاید؟
بله. چون گزارشهایی که هر شب برای مردم مینویسیم، خودم نمیتوانم بنویسم. ولی میخواهم یاد بگیرم که خودم بنویسم. اما جملهبندیهایم درست نیست. برای همین به من میگوید بنویس تا ببینم مشکلات تو برای جملهبندی چیست.
الان بین این کلمات مشق امروزت، غمگین را به کدام کلمه وصل میکنی؟
ناراحت.
طراوت چطور؟نمیدانم یعنی چه. طراوت میتواند زندگی باشد. جاویدان نیست؟ شادابی است؟
بله، طراوت، به شادابی نزدیک است. فکر میکنم الان به لحاظ مدرسهای کلاس دوم محسوب میشوید.
دوم دبستان؟ (خنده) ولی طوری نیست. یک ماه پیش اول دبستان بودم.
زندگی در کانکس در این یک سال و پنج ماه در کجا زندگی کردید؟ همیشه در همین کانکس بودید؟ اینجا چند متر است؟
همیشه در این کانکسم بودم. الان مقداری شیک و پیکتر شده است. هر چه دارم، مردم فرستادهاند. پیش میآید که مردم میگویند میخواهیم فرش بفرستیم ولی فقط برای خودت. این فرش را که الان رویش نشستهایم یک نفر برایم فرستاده. همین کانکس کلبهای که بیرون میبینید را یک نفر فرستاده است. همه چیزی که اینجا میبینید اینطور است. ما با هیچ چیز شروع کردیم. این کانکس واقعا خالی خالی بود. الان هر چه هست، بعد از یک سال و پنج ماه اینجا هست. الان اینجا خیلی راحت هستم. سعی میکنم ماهی یک بار از منطقه بیرون بروم، برای دو سه روز. ولی بیشتر وقتها اینجا هستم.
آیا زمانی بوده که از حضور در اینجا احساس ترس کرده باشید؟ مثلا از صدای سگها یا از هر چیز دیگر ترسیده باشید؟
سگ که خیلی دوست دارم. حیوانات را خیلی دوست دارم. کلا صدای حیوانات را دوست دارم. در مورد ترس، من در جاهای خیلی بدتری زندگی کردهام. واقعا اینجا ترس ندارد. من در شرایط دیگر و در کشورهای دیگر که کار میکردم، جاهای خیلی خطرناکی بود. اینجا برای من بهشت است. درست است که اگر گاهی حتی اینجا دعوا شود، به صورت ترس نیست.
گفتید قبلا جاهایی که خیلی بدتر بوده زندگی کردهاید، ما فقط شنیدهایم که قبل از ایران در هند بودهاید. کدام کشورها بودهاید، چه کارهایی میکردید؟
مدتی در سریلانکا در یک یتیمخانه کار میکردم. پیش خانمهایی که به آنها آسیبهای اجتماعی رسیده بود و نمیتوانستند از بچههای خود نگهداری کنند. حدود شش هفت ماه هم در جزیره میلاندو زندگی میکردم. جزیره خیلی کوچکی بود. شاید یک ساعت طول میکشید تا دورش راه برویم. آنجا زندگی و کار میکردم و به بچههای مدرسهای، انگلیسی درس میدادم. بعد هم به هند رفتم و بعد به ایران آمدم.
این جزیره کجاست؟
ایندین اوشن، اقیانوس هند است.
چه مدتی در هند بودید؟
هفت سال.
از حضور در هند بیشتر بگویید، چون ما درباره آن موقع فقط آن مشکل که برایتان پیش آمده بود را میدانیم.
هفت سال در هند زندگی میکردم. آنجا ۵۰۰ بچه یتیم و نابینا، تحت پوشش من بودند، یعنی با خودم زندگی میکردند. آنجا هم دو خانه با کمکهای دوستان ساخته بودم که بچهها آنجا با خودم زندگی میکردند. وقتی میپرسید اینجا ترسناک نیست یاد این میافتم که من آنجا مدت هفت سال وسط جنگل بودم. در مناطقی که هر لحظه صدای انفجار بمب میآمد. ما در منطقه تروریستی بودیم. اما چون قومیت بچههایی که پیش من بودند، با قومیت آنها یکی بود، با من کاری نداشتند. به خاطر همین چیزهای خیلی زیادی تجربه کردیم. برای همین اینجا که الان هستم، جای خیلی خوبی است، در کرمانشاه.
آیا وقتی به ایران آمدید، تصمیم داشتید که بمانید یا نه؟
روزی که در هند تبرئه شدم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که به ایران بیایم و از مردم ایران تشکر کنم. چون واقعا به خاطر مردم ایران آزاد شدم. شاید از روزی که تبرئه شدم تا به ایران آمدم، بیشتر از چند روز فاصله نبود. وقت نبود بخواهم فکر کنم که چهکار کنم. ولی وقتی برگشتم دیدم که ایران را دوست دارم. دیدم آن چیزی که در ذهنم بود نیست. فکر میکنم بیشتر از یک هفته طول نکشید که تصمیم گرفتم در ایران بمانم. یک ماه بعد از اتفاقی که برایم افتاده بود داشتم اینجا استراحت میکردم. اما بعد زلزله آمد. میدانستم که باید بروم.
وقتی زلزله آمد، کجا بودید و چطور به سرپل ذهاب آمدید؟
فکر میکنم از طریق ایمیل متوجه شدم. ایمیلهایی که ۴-۵ عدد در روز میگرفتم، ناگهان به ۳۰-۴۰ و ۵۰ ایمیل در مورد زلزله رسید. صبح که به اینستاگرام رفتم، دیدم که همه تسلیت مینویسند. چیزهای غمگین مینویسند. فکر میکردم که من نمیخواهم همینطوری چیزی بگویم. میخواهم هر چیزی که قرار است انجام دهم، از قلبم باشد. آن موقع در تهران بودم. یک روز کامل فکر میکردم چهکار میتوانم بکنم؟ من هم شماره حساب بدهم؟ چهکار باید کرد؟ شاید بتوانم کانکس بخرم. چون اسم کانکس را شنیده بودم، در اینترنت دیده بودم. پیش خودم گفتم آن کاری که به دلم مینشیند را انجام میدهم. مطمئن هستم که اگر بروم، میمانم. فکر میکنم اولین حرفی که زدم این بود که میروم و مطمئن نیستم چه زمانی برمیگردم. اما آنجا میمانم. شماره حساب اعلام کردم. از آن روز، یعنی یک سال و پنج ماه پیش تا همین امروز، ده دقیقه نشده که کمک کسی نرسد. این برای من خیلی حرف است. فکر میکنم که این اعتماد، دو طرفه بوده است. من هم نشان دادم حرفی که زدهام، واقعا از ته قلبم بوده. من اینجا ماندم و خیلی خوشحال هستم.
آینده؟ یاران عشق!
حالا برنامه نرگس کلباسی برای آیندهاش چیست؟ برای همین سال آینده، سال ۹۸؟ احتمالا شما به عنوان چهره سال انتخاب شوید. قرار است چه کاری انجام دهید؟ همینجا در کرمانشاه میمانید یا نه، کارهای دیگری دارید؟
هر چیزی که مردم بخواهند. هر کاری که انجام دادم، همیشه سعی کردهام نظر مردم را بخواهم. اگر مردم حمایت نمیکردند، من دو ماه اول از اینجا میرفتم. بدون حمایت که نمیتوانستم بمانم. پس آنها خواستند که بمانم. هر کاری قرار است در آینده انجام دهیم، با هم انجام میدهیم. نرگس کلباسی که تنها نیست. اصلا من مطمئن هستم که یک عالمه از مردم ایران، همراه من هستند. از همان زمانی که به من کمک کردند تا به ایران برگردم، تا همین الان با من هستند. هر کاری انجام دهیم، با هم انجام میدهیم.
هر چه بخواهند. الان برنامهای که برای آینده داریم این است که ما بنیاد مردمنهاد «یاران عشق» را ثبت کردهایم و از این به بعد در این قالب فعالیتمان را در کشور ادامه میدهیم. فعالیت یاران عشق و من سال آینده محدود به کرمانشاه نیست. چون یاران عشق هم بخشهای مختلفی دارد که از همین حالا کارشان شروع شده و در سال ۹۸ ادامه پیدا میکند. مثلا ما بخش «یاران سازنده» را داریم برای تعمیر و بازسازی و ساخت منزل برای هموطنانی که خانهشان در یک آسیبی خراب شده با این تعهد که کسی بدون سقف زندگی نکند. یاران سبز را داریم برای همین درختکاری در کرمانشاه و تمام کشور. یاران آینده را داریم برای کار در حوزه کودکان، و یاران اشتغال و یاران سلامت که در حوزه سلامت و ورزش قرار است کارهایی بکنند.
- 18
- 3