مدرسه تابستانی با موضوع «توسعه ایران؛ چالشهای گذشته و چشمانداز آینده» در پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی شکل گرفت که در این کلاسها چهار محور عمده «موانع توسعه ایران»، «دولت و توسعه»، «سیاست و توسعه» و «جامعه و توسعه» در قالب درسگفتار توسط دکتر حسین راغفر، دکتر محمد فاضلی، دکتر علیرضا علویتبار و دکتر مقصود فراستخواه تبیین و ارائه شد. آنچه در پرونده اندیشه میخوانید فرازهایی از این سلسله جلسات است که توسط «ایران» گزینش، تنظیم و تدوین شده است.
بهنظر میرسد که توسعه در ایران از آن دست موضوعاتی است که همواره در جامعه بحثانگیز بوده است. واقعیت این است که آنچه از دهه ۱۳۲۰ تحت عنوان برنامههای توسعهای شروع شده و تا دهه ۱۳۵۰ ادامه پیدا کرده است، نتوانسته پایداری و ثباتی نسبی را در جامعه رقم زند. یکی از نشانههای برجسته این ناپایداری، خود وقوع «انقلاب اسلامی» است؛ چراکه اگر قبل از انقلاب، برنامههای توسعه «پایداری» ایجاد میکرد، اساساً جامعه به انقلاب سوق پیدا نمیکرد.
وضعیت امروز ما در توسعه نشان میدهد که مدل توسعه در ایران از ایرادهای جدی رنج میبرد؛ مثلاً، قبل از انقلاب، غالباً نگاه بوروکراتیک دولتی بر توسعه در ایران سایهانداز بود و کوشش میشد با استفاده یکجانبه از منابع مادی همچون نفت، کالاها و خدمات افزایش داده شوند و تصور میشد که از این راه میتوان توسعه ایجاد کرد. غافل از اینکه ملزومات انسانی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی توسعه یکی از موضوعات اساسی و از پایههای اصلی توسعه است و متأسفانه در جامعه ما محل غفلت بود.
«توسعه» به چگونه وضعیتی اطلاق میشود؟
در بحث از توسعه باید به دو پرسش بنیادین توجه داشت اینکه اساساً «توسعه» چیست؟ و به چه وضعیتی اطلاق میشود؟ واقعیت این است که توسعه به وضعیتی اطلاق میشود که طی آن جامعه به سطحی از بلوغ برسد که خود، خود را تنظیم کند، همچنین به شکلی درونزا سازمانیابی اجتماعی پیدا کند و بتواند قابلیتهای انسانی و اجتماعی را پیوسته ارتقا داده و این قابلیتها را در سطح دانش، مهارت، نگرش، نگاه به دیگری، عالم، طبیعت و زندگی بسط دهد. به نظر میرسد که نتیجه توسعه، چیزی جز «رفاه اجتماعی» نیست. توسعه، پایداری در چرخه زیست و نوعی برابری فرصتها است.
آمارتیا کومار سن، استاد فلسفه و اقتصاد دانشگاه هاروارد، که به سبب مشارکتهایش در نظریههای توسعه انسانی شناخته میشود، توسعه را «گسترش افق انتخابهای آدمیان» میداند؛ به تعبیری، به زعم او، توسعه زمانی رخ میدهد که مردمان بتوانند افق انتخابهایشان را بخوبی بسط دهند، از درجه بالایی از آزادی برخوردار باشند و به مشارکت و همکاری جمعی بپردازند.
دستاوردهای توسعه
توسعه یعنی انسانها بهطور قانونمندی بتوانند باهم زندگی کنند. در جامعه پاسخگویی و گزارشدهی وجود داشته باشد، هم جامعه و هم دولت فعال شوند و شکاف میان آنها برطرف شود. توسعه وقتی است که نوعی رشد متوازن، عادلانه و پایدار شکل گیرد و گروههای اجتماعی همگی در نتایج این رشد سهیم شوند. نیکبختی عمومی وجود داشته باشد و همه شانس شکوفایی را پیدا کنند. اینها انشا و یکسری معانی انتزاعی نیست. اینها قابلیتهایی است که بسیاری از متفکران در دنیا از آنها با عنوان «دستاوردهای توسعه» سخن میگویند و برای رسیدن به آنها برنامهریزیهای بسیاری را در دستور کارشان قرار میدهند. همه این قابلیتها، در برنامههای توسعهای امکان تحقق دارند و میتوان با برنامهریزی از ثمراتشان بهره گرفت.
چه عواملی، مانع از تفکر جدی درباره توسعه شد؟
قبل از انقلاب متفکرانی داشتیم که نسبت به توسعه نقد و نظر داشتند. آنان متوجه بودند که مدل توسعه در ایران از ایراداتی رنج میبرد. «مجید رهنما» و «مجید تهرانیان» از جمله این متفکران بودند. آنان تأملات جدی پیرامون توسعه داشتند اما نه حکومتیان متوجه دغدغههای آنان بودند و نه روشنفکران. «غرور درآمدهای نفتی» از یک طرف و «غرور ایدئولوژیک» که یک معرفت کاذب برای ما ایجاد میکرد، از طرف دیگر، مانع از تفکر جدی در خصوص توسعه میشد.
در دهههای سی، چهل و پنجاه، کلمات سادهسازی شده بودند، اما مجید تهرانیان از جمله متفکران منتقدی بود که میکوشید این سادهسازیها را به نقد بکشد؛ چون در آن دوره، توسعه به «برنامههای عمرانی و آبادانی» فروکاسته شده بود و تهرانیان بخوبی میدانست توسعه فراتر از افزایش کالاها و خدمات است.
فرمان توسعه در دستان عقلای تکنوکرات یا عقلای ایدئولوگ؟
یکی از فرضیات عباسمیرزا بهعنوان یک «کنشگر مرزی» در گفتوگویی که با «پیر آمدی ژوبر» (فرستاده دولت فرانسه به ایران در دوران قاجار) داشت، این بود که راز پیشرفت غرب و عقبماندگی ما در چیست؟ آنجا میپرسد آیا شما از عقلتان استفاده کردید و ما در ایران نتوانستیم از عقل استفاده کنیم؟ این یکی از فرضیات عباسمیرزا است. او فرضیه بزرگی را مطرح میکند، اما در پرسشی که طرح میکند مشخص نیست اساساً از چه نوع «عقلی» سخن میگوید؛ آیا درک ذاتباورانهای از عقل دارد؟ یا مقصودش از عقل، عقلایی است که در بالا قرار گرفتهاند و با عقلشان جامعه را اداره میکنند؟ یا شاید هم عقل را یک فرآیند اجتماعی میدانست؟
واقعیت این است که یک جامعه باید از «عقلانیت اجتماعی» برخوردار باشد، عقل در زندگیها جاری شده و در گفتوگوها و تعاملات، خود را بنمایاند و به تعبیری «عقلانیت اجتماعی» و «خردورزی جمعی» اتفاق بیفتد. اما گویا این امر هیچگاه در تاریخ ما محقق نشد و به وجود عقلکلهایی در بالا همچون امیرکبیر، قائممقام، میرزا حسین سپهسالار و... بسنده شد.
بهنظر میرسد یکی از مشکلات توسعه در جامعه ما این بود که نتوانستیم در جامعه، «مدینه عاقله» ایجاد کنیم؛ مدینهای که در آن سیستمها و ساختارها هوشمند باشند و عقل در سیستمها، روابط اجتماعی، تعاملات، جامعه مدنی، نقد اجتماعی، گزارشدهی، پاسخگویی، رسانههای جمعی و... نهادینه شده باشد، ما اینها را نداشتیم؛ بههمین خاطر در جریان توسعه همواره ضریب خطاهای بالایی داشتیم.
ما یک سده آزمون «عقل نخبهگرا» را داریم؛ از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷ ما «عقل تکنوکراتیک» داشتیم، پروژه آن هم مدرنیزاسیون بود. این عقل تکنوکراتیک بود که میکوشید مسأله ایران را حل کند. از سال ۱۳۵۷ تا به امروز هم «عقل ایدئولوژیک» روی کار آمده است و به جای عقلای تکنوکرات، عقلای ایدئولوگ فرمان توسعه را بهدست گرفتهاند. اما هیچ کدام از این دو نتوانستند برنامههای توسعه را به درستی پیش برند.
توسعه در ایران از چه مشکلاتی رنج میبرد؟
وقتی از «مدیریت پروژه» حرف میزنیم همیشه بحث «شکست پروژه» هم مطرح میشود؛ مثلاً پروژههای ملی ما گاهی پنج برابر زمان تعریف شده زمان میبرند و پروژهها و طرحهای ملی ما آنطور که پیشبینی میشود، نتیجهبخش نیست. بنابراین، به نظر میرسد ایرادات توسعه در ایران جدی است و باید در خصوص کاستیهای توسعه در ایران به شکلی عمیقتر اندیشید.
اینجا است که باید از نسبت «جامعه» و «توسعه» پرسید؛ اینکه جامعه ما در چه موارد و موضوعاتی مشکل دارد که موجب بیاثری یا ناکارآمدیش در برنامههای توسعه میشود؟ آیا شکست پروژههای توسعه با فرهنگ و رفتار ایرانی ما ارتباط پیدا میکند؟ آیا در فرهنگ عمومی، حرفهای یا سازمانی ما مشکل وجود دارد که برنامههای توسعه در کشور ما به تعویق میافتد؟ بنابراین، باید عمیقتر به علل شکست پروژههای توسعه در ایران نگریست.
مثلاً اینکه چقدر رفتارها در جامعه ما قاعدهمند و قابل پیشبینی است، وقتی رفتارهای جامعهای قابل پیشبینی نباشد، چطور میتوان از تحقق توسعه در آن جامعه حرف زد؟ اصلاً شاید فسادهایی که در جریان پروژههای ما رخ میدهد، به عادتوارههای اجتماعی ما ارتباط پیدا میکند، اینکه ما یک جامعه «گمین شافت»ی خاصی هستیم که روابط مبتنی بر دوستی در چرخههای نهادی خاصی، تبدیل به فساد میشود.
بنابراین، میتوان مسأله توسعه را به بحث خلقیات، نگرشهای جمعی، روابط فرهنگی و... در جامعه ربط داد. شاید اساساً نیهیلیسمی در جامعه رخنه کرده است و مردم به سطحی از احساس پوچی رسیدهاند و در نتیجه این نیهیلیسم جدید، کسی بهطور جدی به «منافع عمومی» فکر نمیکند و فقط میخواهد خود را سر پا نگه دارد و شاید برای این رفتار هم دلیل دارد.
اکنون بسیاری از اهالی علوماجتماعی بر موضوعی تحت عنوان «تمارض اجتماعی» کار میکنند. پدیدهای که براساس آن هر کس میکوشد گناه کاستیها و ایرادات در جامعه را به گردن ساختارها بیندازد و گویی افراد قربانی سیستمها هستند و افراد مسئولیت شخصی ندارند...
وضعیت ترومایی که در بخشی از فرهنگ ما به وجود آمده است، این احساس را در افراد ایجاد میکند که گویی قربانی شرایط خاصی هستند؛ این حس قربانی بودن سبب «کرختی اجتماعی» شده و طی آن افراد رفتارهای جمعیشان را به یک سری علت و عللهایی احاله میکنند. بهنظر میرسد که جامعه در بحث توسعه با نوعی «استیصال اجتماعی» مواجه است. در این فضا، این پرسش مطرح میشود که در پس چنین انگارههای جمعی چطور «توسعهای پایدار» محقق میشود؟ بنابر آنچه گفته شد باید مسأله توسعه را مسأله جامعه و مسأله نهادهای اجتماعی دانست.
توسعه تنها امری سیاسی یا اقتصادی نیست و نقش جامعه در تحقق آن بسیار جدی است
برنامه و پایگاهی در دنیا تحت عنوان «پیمایش ترجیحات جهانی» دادههایی بینالمللی را تولید میکند. اعضای این برنامه میکوشند تا بررسی کنند ترجیحات ملیتهای مختلف چیست؟ و براساس این ترجیحات، ملتها را با یکدیگر مقایسه میکنند. برای مثال «شکیبایی» یکی از شاخصهها است و پرسش این است که مردم ملتهای مختلف چقدر در زیستاجتماعی و ارتباطهایشان شکیبا هستند؟ براساس دادههایی که این مرکز ارائه کرده است، ایران جزو کشورهایی است که زیر میانگین شکیبایی جهانی، قرار دارد؛ یعنی شکیبایی ما کمتر از میانگین شکیبایی در دنیا است. این دادهها نشان میدهد که ما در برخی مسائل اجتماعی «مسألهمند» شدهایم. بنابراین، اگر قرار است که توسعه اتفاق بیفتد نباید آن را به امر سیاسی یا اقتصادی تقلیل دهیم، توسعه در ایران امری اجتماعی نیز محسوب میشود.
واقعیت این است که فرآیند توسعه در ایران، نتوانسته در سطح نهادهای اجتماعی بهطور رضایتبخشی مستقر شود و در آن انواع حرکتهای سینوسی و ناهمگرا وجود دارد، تغییرات جامعه همزمان نیست، بخشی از جامعه حرکت میکند اما بخشی از آن همچنان پسافتاده میماند و در مجموع ما وضعیتی ریتمیک از نظر تحولات و دگرگونیهای اجتماعی، فرهنگی و ساختاری نداریم. بهعنوان مثال سرمایههای اجتماعی فرسایش پیدا میکنند و نمیتوانند آن زمینهها و شرایط لازم را برای حرکت چرخدندههای اجتماعی فراهم کنند. ما کشوری هستیم که در رابطه با سرمایه اجتماعی با مشکلاتی مواجه هستیم؛ مرتب تقلا داریم و بالا و پایین میشویم. در این رابطه نه کشوری هستیم که در وضعیت اسفباری به سر میبرد و نه کشوری کامروا و بالندهایم؛ چیزی در این میانه هستیم و مرتب با تنش و تعارضها مواجه میشویم.
واقعیت این است که همه اینها یک احساس ترومایی(قربانی) در ما ایجاد کرده است که طی آن نه میتوانیم به شکل رضایتبخشی توسعه پیدا کنیم و نه میتوانیم از توسعه دست برداریم. اگر میخواهیم به توسعه فکر کنیم، باید به «جامعه» فکر کنیم. در این فضا، باید بیش از پیش به «نسبت میان توسعه و جامعه» اندیشید؛ متأسفانه در مطالعات توسعهای ما «نسبت توسعه و جامعه» مورد غفلت واقع شده است.
نیم نگاه
از مشکلات توسعه در جامعه ما این است که نتوانستیم در جامعه «مدینه عاقله» ایجاد کنیم؛ مدینهای که در آن سیستمها و ساختارها هوشمند باشند و عقل در سیستمها، روابط اجتماعی، تعاملات، جامعه مدنی، نقد اجتماعی، گزارشدهی، پاسخگویی، رسانههای جمعی و... نهادینه شده باشد، ما اینها را نداشتیم و بههمین خاطر در جریان توسعه همواره ضریب خطاهای بالایی داشتیم.
توسعه به وضعیتی اطلاق میشود که طی آن جامعه به سطحی از بلوغ برسد که خود، خود را تنظیم کند، همچنین به شکلی درونزا سازمانیابی اجتماعی پیدا کند و بتواند قابلیتهای انسانی و اجتماعی را پیوسته ارتقا داده و این قابلیتها را در سطح دانش، مهارت، نگرش، نگاه به دیگری، عالم، طبیعت و زندگی بسط دهد. نتیجه توسعه، چیزی جز «رفاه اجتماعی» نیست.
مجید رهنما و مجید تهرانیان از جمله متفکرانی بودند که درباره توسعه ایران نقد و نظر داشتند. اما نه حکومتیان متوجه دغدغههای آنان بودند و نه روشنفکران. «غرور درآمدهای نفتی» از یک طرف و «غرور ایدئولوژیک» از طرف دیگر، مانع از تفکر جدی در خصوص توسعه میشد.
بهنظر میرسد که جامعه در بحث توسعه با نوعی «استیصال اجتماعی» مواجه است. وضعیت ترومایی که در بخشی از فرهنگ ما به وجود آمده، این احساس را در افراد ایجاد میکند که گویی قربانی شرایط خاصی هستند؛ این حس قربانی بودن سبب «کرختی اجتماعی» شده است و طی آن افراد رفتارهای جمعیشان را به یک سری علت و عللهایی احاله میکنند.
- 13
- 1