پوپولیستها منجیهای مدرن هستند. چهرههای نوظهور، کمسابقه، کمترشناخته شده و با دیکتههای نانوشته که رگ خواب جامعه خود را خوب میشناسند. پوپولیستها میدانند جامعه دقیقاً از چه چیزهایی رنج میبرد. آنان خود را ناجی مردم، مرهمی شفابخش و دوایی عاجل برای بیماریهای مزمن جا میزنند. پوپولیستها با شناخت دقیق گسلهای جامعه و شکافهای موجود در آن، خود را حلال این مشکلات و برنامههای خود را ملاتی برای پر کردن این گسلها معرفی میکنند. اما نکته اینجا است که آنچه پوپولیستها دارند، فقط شعار است، شعارهایی بدون برنامههای مشخص، شعارهایی که فقط اهداف تاریخی ملت را نشان میدهند بدون آنکه بگویند از چه راهی و با چه سازوکاری میخواهند به این اهداف برسند. به همین دلیل تجربه نشان داده است پوپولیستها اتفاقاً بزرگترین خیانتکاران به آرمانهایی هستند که خود با سوارشدن بر موج آنها به قدرت رسیدهاند.
همه شواهد نشان میدهد خطر پوپولیسم همچنان پیش روی ما است. چرا که همچنان فاصله میان آرمانها و واقعیتهای زندگی مردم آنقدری هست که پوپولیستها بتوانند باز هم سراب دیگری از رؤیاهای آنان بسازند. شکاف طبقاتی، افزایش فساد اقتصادی، ناکارآمدی دستگاههای اجرایی، سختی معیشت، گسترش ناهنجاریهای اجتماعی و تحدید بیش از پیش حوزه فرهنگی، همه و همه ظرفیتهای ظهور پوپولیسم است، ظرفیتهایی که هنوز در جامعه ما هست. بنابراین، پوپولیسم هنوز یک خطر بالقوه برای ما است؛ خطر از این جهت که هم میتواند در خرمن آرمانهای مردم آتش افکند و هم میتواند منابع مادی و معنوی کشور را برای چند دهه نابود کند. از این رو، در نخستین شماره مجله «ایران ماه» که از مهرماه هر ماه همراه روزنامه ایران منتشر می شود پرونده ویژهای برای «پوپولیسم» شکلگرفت تا از نگاه اهالی فکر و نظر ویژگیها و مخاطرات منش پوپولیستی تعریف و تبیین شود. آنچه در ادامه میخوانید گزیدههایی از این «پرونده ایران ماه» است.
۱ در تاریخ سیاسی قرن بیستم دو واژه «لمپنیسم» و «پوپولیسم»، چه در نظریه و چه در رفتارهای سیاسی، به سختی با یکدیگر گره خوردهاند. این تجربهای است که میتوان آن را هم در کشورهای مرکزی و توسعهیافته و هم در کشورهای حاشیهای و در حال توسعه مشاهده کرد. روشن است که مهمترین تجربهها و بدون شک دردناکترین آنها دو نظام سیاسی توتالیتر؛ یکی در کشوری توسعهنایافته یعنی روسیه بود که با انقلاب ۱۹۱۷ و رژیم توتالیتر چپ آغاز شد و دیگری چند سال بعد در یک کشور توسعهیافته یعنی آلمان با سقوط دولت وایمار و قدرت گرفتن فاشیستها بین دو جنگ و عمدتاً در دهه ۱۹۳۰ ظهور کرد. در هر دو مورد ما شاهد آن بودیم که «روشهای لمپنی» بهکار گرفته میشد؛ یعنی استفاده گسترده از افراد خشونتطلب و بهکار بردن کلام ضدنخبه، ستایش دروغین مردم و طبقات فرودست و متهم کردن روشنفکران و هنرمندان به خیانت و ایستادن در برابر مردم، استفاده از حرفهای پیشپاافتاده و تحقیر سخنان سنجیده و متعادل، از روشهای بسیار رایج لمپنیسم و پوپولیسم بوده و هنوز هم هست.
آنچه این دو تجربه را از هم جدا میکرد، در محورهای ایدئولوژیک آنان بود: از یک سو، ادعای نجات فرودستان و کارگران و شعارهای کمونیستی و از سوی دیگر، ادعای نجات «نژاد اصیل» ژرمن و شعارهای ناسیونال سوسیالیستی و فاشیستی. در هر دو مورد، دشمنانشان کسانی بودند که مردم را به عقلانیت فرا میخواندند و به سطحینگری و پناه گرفتن پشت باورهای عامیانه برای پیش بردن اهداف ضدمردمی باور نداشتند. قربانی همه این روشها هم در نهایت نه فقط روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان و نخبگان سیاسی و فکری، بلکه همان مردمی بودند که ادعا میشد رهبران پوپولیست برای دفاع از آنان به میدان آمدهاند و لشکر اراذل لومپن آنان خشونت خود را با تکیه بر«آرمانها» و«منافع» آنان، توجیه میکردند. این روشها البته با سقوط و تخریب فاشیسم و کمونیسم روسی موقتاً پایان یافت. اما قابلیت بازسازی و سر بیرون آوردن در تاریخ بعدی جهان را هم داشت.
۲بسیاری از ناظران سیاسی براین گمان بودند که کشتار بیش از بیست میلیون نفر بهطور مستقیم و غیرمستقیم (در اثر بیماریها و قحطی و غیره) و نزدیک به صد میلیون انسان در جنگ جهانی اول و کشتار صد میلیون انسان به صورتهای مختلف در جنگ جهانی دوم که ناشی از ایدئولوژیهای ملیگرایی افراطی و پیاده شدن این ایدئولوژیها با روشهای لمپنی و حکومتهای پوپولیستی و عامهگرا بود، برای همیشه یا حداقل تا قرنها تمام جهان را در برابر خطرات اینگونه نظریات محافظت خواهند کرد؛ اما متأسفانه چنین نبود.
نوعی مارکسیسم پوپولیستی و مبتذل که آن هم با روشهای لمپنی به اجرا درآمد دهها میلیون قربانی در چین و شرق آسیا و در تداوم حکومتهای توتالیتاری از جمله در شوروی بر جای گذاشت. این در حالی بود که درغرب، هم در حکومتهای پوپولیستی و فاشیستی برجای مانده از جنگ (از جمله اسپانیا و پرتغال) و هم در گرایشهای سیاسی در دفاع از کودتاها و حکومتهای وابسته نظامی به اروپا و امریکا، میلیونها کشته و قربانی در فاصله پایان جنگ تا امروز، لکه ننگی بر پیشانی انسانیت بودند. اما این تمام قضیه نبود و موج جدیدی از لمپنیسم و پوپولیسم، با پایان توتالیتاریسمهای شرقی در شوروی و بلوک شرق، در راه بود. این موج که زمینههای آن، با فروپاشی آرام شوروی از دهه ۱۹۸۰ در شرق و فروپاشی دموکراسیهای سوسیال در غرب با روی کار آمدن تاچر در بریتانیا و ریگان در امریکا آغاز شد، از دهه ۱۹۹۰، جهان را وارد سیری قهقرایی کرد که با قدرت گرفتن سیستمهای مافیایی (بویژه در روسیه در دهه ۱۹۹۰)، نظامهای دزدسالار در کشورهای در حال توسعه بویژه آفریقای سیاه و امریکای لاتین و شرق آسیا و حکومتهای نولیبرال ضد اجتماعی در ایالات متحده و اروپای غربی همراه بود و سرانجام به فاجعهای بهنام «ترامپیسم» رسید.
ترامپیسم نه تنها انفراد امریکا و کنار کشیدنش از صحنه بینالمللی و تخریب گسترده نهادهای دموکراتیک این کشور را ایجاد کرد، بلکه در کشورهای دیگر جهان چون برزیل ، اسکاندیناوی ، بریتانیا ، لهستان، ایتالیا، هند و فیلیپین و بسیاری دیگر از کشورهای جهان سوم، امواج لمپنیسم و پوپولیسم و تندرویهای جاهلانه و البته ضد روشنفکران، ضد کارگران، ضد دانشگاهیان و ضد هنرمندان را همراه داشت.
۳ما امروز در این بحران عمومی هستیم؛ بحرانی که نتیجه آن سپردن سرنوشت جهان به دست فاسدترین و مافیاییترین قدرتهای موجود در آن و روشن شدن چراغ سبز برای همه لمپنها و پوپولیستهای جهان است و اگر امیدی برای بازگشت از این راه باشد، شاید با دستاوردهای دموکراتیکی ممکن باشد که در نظام امریکایی وجود داشته و در طول سه سال گذشته در این کشور مقاومت گستردهای را علیه ایدئولوژیهای راست افراطی و نژادپرستی و ملیگراییهای افراطی به وجود آورده و سرانجام توانسته است در همین روزهای اخیر، فرآیند استیضاح دونالد ترامپ را کلید بزند که امید نسبت به موفقیت آن هنوز اندک است. اما این امید با امید به شکست انتخاباتی او روشنایی کوچکی در انتهای یک تونل تاریک برای جهان نگه داشته است که با بازگشت گروههای عقلانیتر به حاکمیت این کشور، اندکی از فشار گسترده لمپنیسم و پوپولیسم وحشیانهای که در چند سال اخیر در کل جهان شاهدش بودیم، کاسته شود.
۴در این میان برای کشوری چون ایران، باید تمام خطرات پیشرو و پشتسر را در نظر داشت. پیشینه انقلاب دموکراتیک در کشور ما هرچند به یکصد سال پیش میرسد اما واقعیت در آن است که نمیتوانیم از درونی شدن یک پیشینه ذهنیتها، رفتار و نهادهای دموکراتیک و فرهنگ دموکراتیک نام ببریم و با تحقق این امر، فاصله زیادی داریم. این فاصله به خودی خود مشکل اساسی کشورهایی چون ایران نیست. آنچه مشکل ما به حساب میآید وجود راهحلهای نادرست در برابر شرایط بحرانی است که بخشی از آن حاصل اشتباهات درونی و بخشی حاصل فشارهای بیرونی بودهاند. مشکلات و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را همه میشناسیم. اما راهحلهای نادرست خروج از اعتدال سیاسی و انزواطلبی یا از آن بدتر حرکت به سوی اتحادهای سیاسی با رژیمهای غیردموکراتیک و مافیایی در عرصه بینالمللی با فاصله گرفتن از سیستمهای دموکراتیک از جمله اروپا و همچنین فاصله گرفتن از نظامهای دموکراسی اقتصادی، یعنی دامن زدن و تقویت رفتارها و نهادهای نولیبرالی، تشدید فساد و خصوصیسازیهای مجهول و ضد مردمی و کنار کشیدن دولت از وظایف اساسیاش یعنی تأمین نیازهای اصلی مردم در حوزه بهداشت و آموزش و مسکن و امنیت روانی و مادی شهروندان است.
همچنین انحراف میتواند خود را در افزایش فشارها بر معترضانی نشان دهد که هم قربانی شرایط سخت اقتصادی هستند و هم قربانی نوعی شک و تردید که همیشه در این سرزمین نسبت به هر نوع اعتراض ولو خیرخواهانه وجود داشته است. بنابراین شک نداشته باشیم که اولاً با «گفتمان پوپولیستی» و با «روشهای لمپنی» ولو آنکه بهصورت گستردهای در یک جامعه و در اقشار مختلف آن گسترش یافته باشد، به هیچ نتیجهای جز ایجاد تنش بیشتر در درون و افزایش خطرات بیشتر از بیرون نخواهیم رسید.
ثانیاً تنشزدایی، رفتارهای عقلانی و معتدل و حرکت به سوی کاهش فش ار، رفتارهای عادلانهتر و دوری کردن از هرگونه رفتار و گفتمانی که بوی فشار از آن بیاید و تمایل به تداوم و اصرار بر دخالت در زندگی خصوصی مردم بدون آنکه دولت به وظایف اصلی خود بطور کامل عمل کند، ما را دائماً در موقعیت خطرناکتری قرار میدهد. لازم است که مسئولان نسبت به این وضعیت آگاهی داشته باشند و مسائل را از دریچه دید ساز و کارهای اجتماعی و تجربه تاریخی مورد توجه قرار دهند و نه از دریچه دید صرفاً ایدئولوژیک و آنچه خود گمان میکنند بهترین راهحل برای همه مشکلات است.
«پوپولیسم» یعنی عامهگرایی و تلاش برای ساده جلوه دادن مشکلات بزرگ و ارائه راهحلهای سطحی و «لمپنیسم» یعنی محور قرار دادن زور برای حل مشکلات یک جامعه که تاکنون در تاریخ برای هیچ جامعهای، هیچ نتیجه مثبتی حتی در کوتاه مدت نیز نداشته است.
دکتر ناصر فکوهی
استاد انسان شناسی دانشگاه تهران
و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ
- 18
- 5