راننده کامیونی که در قمار بزرگ زندگی و به امید یک شبه پولدار شدن، محموله بزرگ مواد مخدر را قاچاق کرده بود در حالی پس از دستگیری و صدور حکم حبس ابدش پشت میلههای زندان افتاده که همسرش نیز خواستار طلاق شده است.
در یکی از روزهای سرد پاییزی؛ زن جوانی پشت در شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده منتظر بود تا وارد اتاق دادگاه شود. زنی به نام «بیتا» که گرچه فقط ۳۸ سال داشت، اما چهره شکسته و خسته اش، حکایت از رنجهای فراوان زندگی داشت. او آمده بود تا با دادخواست طلاق برای همیشه از دست همسرش خلاص شود. شوهری که به خاطر قاچاق ۱۸۰ کیلو مواد مخدر به حبس ابد محکوم شده بود.
اما آنچه بیتا را مصمم به طلاق میکرد نه محکومیت ابدی او بلکه سوءظن و رفتارهای عجیب شوهرش بود.وقتی زن وارد دادگاه شد، قاضی «غلامحسین گل آور» از او خواست روی صندلی بنشیند. سپس پروندهاش را ورق زد و بعد از چند لحظه گفت:«با داشتن یک فرزند درخواست طلاق کرده اید؟ انگار همسرتان هم موفق به حضور در جلسه رسیدگی نشدهاند.»
بیتا در حالی که سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند بعد از لحظهای سکوت گفت:«آقای قاضی دیگر خسته شدهام. ۱۰ سال است که خون به جگر شدهام. همسرم معتاد است. اما سعی کردم به خاطر بچهام آبروداری کنم. دو سالی هست که به خاطر قاچاق مواد مخدر به زندان افتاده. در این مدت ۱۰ نفر طلبکار و مواد فروش به در خانهام آمدهاند. اما باز هم تحمل کردم. در این دو سال برای شوهرم وکیل گرفتم و هزینههای زیادی پرداختم تا ثابت کنم مواد متعلق به خودش نبوده.
اما افسوس که مدتی است حرفهای نامربوط میزند و تصور میکند در نبودش به او خیانت میکنم ولی این یکی را نمیتوانم تحمل کنم و ترجیح میدهم یکبار و برای همیشه از دست این مرد بیخیال و متوهم رها شوم...»قاضی سری تکان داد و پرسید: «البته اگر زنی واقعاً به سختی افتاده باشد میتواند درخواست طلاق کند. اما چطور قبل از ازدواج متوجه نشدید که خواستگارتان معتاد یا خلافکار است؟»
زن جواب داد:«راستش خواهر شوهرم با من دوست بود و ما را به هم معرفی کرد. خانواده ما هم هنگام تحقیق چیزی متوجه نشدند. من هم شناخت و اطلاعی از آدم معتاد یا مصرفکننده نداشتم تا اینکه دو سال بعد از ازدواج فهمیدم تریاک مصرف میکند. وقتی اعتراض کردم گفت که تفریحی میکشد. او راننده کامیون بود و بیشتر بیرون از خانه مصرف میکرد.
وقتی هم به خانه میآمد دائم چرت میزد و هر وقت اعتراض میکردم دعوا راه میانداخت. خانوادهاش میگفتند بچه دار شویم مرد زندگی میشود و سرش به سنگ میخورد. اما باز هم چیزی عوض نشد. دخترم یک ساله بود که قهر کردم و شرط گذاشتم تا وقتی ترک نکند به خانهاش باز نگردم. او هم قول داد مواد را کنار بگذارد، اما افسوس که به قولش عمل نکرد. دائم تهدید میکرد طلاقم میدهد و بچه را میگیرد. بعد از آن سعی کردم تحمل کنم تا دخترم به سن قانونی برسد.
از سه، چهار سال پیش به این طرف هم تریاک را کنار گذاشته و شیشه میکشید. میگفت ارزانتر است، اما وضع مالی ما روز به روز بدتر میشد. تا اینکه از رانندگی کامیون هم اخراجش کردند. ناچار شدم بروم سر کار و خیلی زود حسابدار یک شرکت کوچک شدم. از آن به بعد دائم میگفت؛ پول زن، خوردن ندارد. کار مال مرد است و از این حرفها. اما نه کاری بلد بود و نه تحصیلات و تخصصی داشت. رفته بود دنبال کار قاچاق مواد مخدر. اولش نمیدانستم بعد که فهمیدم و التماس کردم دست بردارد گوشش بدهکار نبود.
تا اینکه بالاخره دستگیر شد و حکم اعدامش درآمد. خانوادهاش میگفتند تصادف کرده، اما کم کم خبردارشدم چه اتفاقی افتاده. خیلی تلاش کردم تا ثابت کنم مواد مال خودش نبوده و تنها حملکننده آن بوده. هر چه بود حبس ابد خورد و کار من به دادگاه کشید. حالا هم انگار اجازه ندادهاند از زندان به دادگاه بیاید. میخواهم همه چیز را تمام کنم و با دخترم برویم بدون ترس و گرفتاری در یک گوشهای زندگی کنیم.»
قاضی با شنیدن حرفهای زن از او خواست نظر مشاوران را بگیرد و احکام محکومیت شوهرش را نیز ضمیمه پرونده کند. سپس دستور داد همسر زن هم با ارائه لایحه حرفهایش را درباره خواسته بیتا به دادگاه بفرستد.
بهمن عبداللهی
- 13
- 5