باندی به مدت ۷ سال با زنی به نام الیزابت کِندال و دخترش مُلی زندگی کرد و اکنون مُلی به مناسبت انتشار مجدد کتابِ مادرش با عنوانِ «شاهزادۀ شبح» که نخستینبار در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، بخشی را که درباره زندگی خودش با یک قاتل زنجیرهای است به آن اضافه کرده و توضیح میدهد که چطور خانواده کوچک آنها در سیاتل در واشنگتن شکل گرفت.
باندی
آن زمان مادر و دختر هرگز فکرش را هم نمیکردند که باندی چه جرائم هولناکی انجام داده و سرنوشتش چگونه رقم خواهد خورد. باندی در روز ۲۴ ژانویه سالِ ۱۹۸۹ به خاطر قتل حداقل ۳۶ زن در ایالات مختلف آمریکا با صندلیِ الکتریکی اعدام میشود.
مُلی توضیح میدهد اینطور نبود که باندی هرگز بُعدِ دیگرآزار شخصیتش را به او نشان نداده باشد؛ مثلاً یکبار که مُلی در حال شنا کردن بوده، باندی قایق نجات را از او دور میکند. یکبار نیز باندی خودش را به مُلی تحمیل میکند و مُلی آنقدر کوچک بوده که در آن زمان درکی از این اتفاق نداشته است.
مُلی میگوید اگرچه بعدِ دیگرآزارِ شخصیتِ باندی را دیده بوده، اما به عنوان یک بچه باندی را دوست میداشته و همواره به او به عنوانِ پدر نداشتهاش مینگریسته است. او میگوید باندی بارها او را به اسکی برده و به او دوچرخهسواری یاد داده است؛ و این مادر، الیزابت کندال، بوده که نخستینبار با پلیس تماس میگیرد و از شک خود نسبت به باندی میگوید. او به پلیس میگوید احتمال میدهد کسی که دو زن در واشنگتن را به قتل رسانده، همان مردی است که او از ۲۴ سالگی و بعد از آشنایی در یک نوشیدنی فروشی با او زندگی میکند.
پلیس در ابتدا به تماسهای کندال بیاعتناست، اما وقتی کندال چندینبار زنگ میزند، پلیس بالاخره واکنش نشان میدهد.
بعد از تماس سوم است که پلیس اقدام میکند و الیزابت نیز در تحقیقاتی که تا آگوست ۱۹۷۵ به طول میانجامد، با پلیس همکاری میکند. این تحقیقات نهایتاً به دستگیریِ باندی میانجامید، اما باندی که در صندوق عقب ماشین ابزاری مانند دستبند، کلاه اسکی، یک جوراب شلواری و عصای یخشکن پنهان کرده بود، توانست پلیس را گمراه کند و آزاد شود.
اما باندی اکتبر همان سال به اتهامِ آدمربایی و اقدام به قتلِ یکی از قربانیانش که توانسته بود فرار کند و خودش را به پلیس برساند، دستگیر میشود. قربانی چهرۀ باندی را در میان مظنون دیگری که پلیس به خط کرده بود، تشخیص میدهد. بعد از این ماجرا، کندال در نامهای به مادرش مینویسد: «ای کاش مرده بودم.»
باندی به دلیلِ اقدام به قتل زندانی میشود. او که از زندان با کندال نامهنگاری میکرد، در یکی از نامههایش برای او مینویسد: «در این زندگی اگر بتوانیم کسی را پیدا کنیم که عاشقش باشیم، خوششانسیم، من خوششانس بودم، زیرا تو را اینگونه دوست داشتم.»
کندال بعدها در تماسی تلفنی به زندان به باندی میگوید، او بوده که پلیس را به باندی مظنون کرده است؛ و باندی پاسخ میدهد: «اگر تو حقیقت را به آنها گفتهای، من راضی هستم.»
باندی یکبار به قرار وثیقه آزاد میشود و بدونِ خبر قبلی به خانواده کوچکش میپیوندد. کندال، علیرغم هشدارهای دوستش که از او میخواهد از باندی دوری کند، باندی را میپذیرد و آنها ماهها در کنار هم زندگی میکنند. کندال در پاسخ نگرانیهای دوست خود میگوید: «اگر حتی ذرهای شانسِ بیگناه بودنش وجود داشت، نمیتوانستم این شانس را از او بگیرم.»
در نهایت، رابطه باندی و کندال در فوریه ۱۹۷۶ و بعد از آنکه باندی به قتل و آدمربایی محکوم میشود و اعتراف میکند بیش از ۳۰ نفر دیگر را نیز به قتل رسانده، به پایان میرسد.
کندال در جدیدترین بخش از کتابش نوشته که باندی بعد از ۲ سال از زندان فرار میکند و دو دختر دیگر را به قتل میرساند. او از آخرین مکالمه خود با باندی نوشته اینکه «چطور شد عاشق او شدم و اینکه در روزی که اعلام کردند او اعدام میشود از درون تهی شدم.»
امروز کندال اعتقاد دارد که باندی «مخوف» بوده است.
دختر او که حالا بزرگ شده دیگر چندان به باندی فکر نمیکند. مُلی اعتراف میکند یکی از نامههایی که باندی در دهه ۱۹۸۰ برای مادرش نوشته بوده را قبل از آنکه مادرش بفهمد میسوزاند تا باندی نتواند یکبار دیگر مادرش را وسوسه کند تا به دنیای او بازگردد.
«من آن نامه را در شومینه سوزاندم. صادقانه بگویم حاضر بودم خودم با یک تیر خلاصش کنم تا اینکه اجازه بدهم به یک نفر دیگر صدمه بزند.»
کتابِ الیزابت کندال مبنای ساخت فیلمی با عنوان «بسیار شرور، به طرز تکاندهندهای شیطانی و بدکار» توسط شرکت فیلمسازی نتفیلیکس قرار گرفته است. این فیلم به کارگردانی جو برلینگر و با بازیگری زک افرون در نقش باندی ساخته شده است.
- 16
- 3