بوی رسیدن نوروز و سال نو که به مشام میرسد، شهرها و بازارهای افغانستان رنگوروی دیگری به خود میگیرند و برای سال نو آمادگی میگیرند؛ اما به اندازهای که در ایران به آن توجه میشود؛ در افغانستان مورد توجه قرار نمیگیرد. در این کشور فقط روز اول سال تعطیل عمومی است و از روز دوم به نحوی اول ماه مهر افغانستان است، چون مدرسهها باز میشوند. به گفته برخی از شهروندان افغانستان، در گذشته از نوروز استقبال بیشتری صورت میگرفت، ولی اکنون کمتر این اتفاق میافتد.
افرادی که مویی سفید کردهاند و آن روزهایی که روز و شب در مراکز شهرها و در اطراف مملو بود از افرادی که به استقبال سال نو رفته بودند را به یاد دارند، بیشتر باحسرت درباره آن روزها صحبت میکنند و میگویند که حالا دیگر دهها سال است که از نوروزها خبری نیست.
بهار آمدنیست
ساعت ٩، ٩:٣٠ شب است. برق قطع شده و برای وصلکردن جریان برق فردی از اداره برق آمده و رفته است بالای تیر برق. چون برق نیست کل کوچه ریخته بیرون و چند نفری هم با چراغ موبایل به فکر خودشان به مأمور اداره برق کمک میکنند. درهمینحال که همه سرها بالاست، به سمت مأمور که چهکاری انجام میدهد؛ سر کوچه آنطرف خیابان ١٠، ٢٠ ماشین، بوقبوقکنان و چراغخطرزنان و همراه با صدای بلند موسیقی محلی، وسط خیابان میایستند. حواسها به سمت آنها پرت میشود.
از چند ماشین اول عدهای جوان پیاده میشوند و شروع به رقصیدن در وسط خیابان میکنند، با صدای بلند ساز و طبل. چندنفرشان روی سقف ماشینها میایستند و شروع به رقصیدن میکنند. جاده را بند آوردهاند، ولی کسی اعتراض نمیکند. اینجا چه خبر است؟ «مگر نمیدانی لالا سال نو آمدنیست (در حال رسیدن است). بهار میآید، بهار با خوشی میآید. بیایید برقصید سال نو تا چند روز دیگر میرسد».
اینطرف خیابان ماشینهایی توقف میکنند؛ برخی برای تماشا و برخی هم وارد رقص میشوند، گویا از قبل به این مراسم دعوت شدهاند و برای آن برنامهریزی کردهاند، بدون صحبتی وارد مراسمی شدند که حتی از آن اطلاع ندارند. برای آمدن بهار و نوروز میرقصند.
چنددقیقهای وسط خیابان میرقصند و با همان صدای بلند موسیقی به راه خود ادامه میدهند. آهنگ را هنگام رفت عوض میکنند: «بیا بریم به مزار ملاممدجان. سیل گل لالهزار ملاممدجان»؛ آهنگی که در روزهای ابتدایی سال همهجا به گوش میرسد و شهر مزارشریف که آرزوی هر افغان است تا روز اول سال نو را آنجا باشد. چند لحظهای را بدون فکرکردن به موضوعاتی مانند جنگ و خشونت سپری میکنند؛ بدون فکرکردن به اینکه شاید همین بغلدستیشان هر لحظه خود را منفجر کند. بدون فکرکردن به اینکه در کشوری زندگی میکنند که هر لحظه امکان حملهای تروریستی وجود دارد. برای ساعاتی فراموش کردند که جنگ است و جنگ هم شادی سرش نمیشود.
همهجا شادی بود
میگوید در گذشته زمانی که نوروز میشد، شهرها خالی میشد و در اطراف شهرها پر بود از افرادی که برای سال نو شادی میکردند: «الان کم است. زمانی که من جوان بودم و جنگ هم نبود در همین استادیوم هرات جایی برای سوزنانداختن نبود. مردان را هم راه نمیدادند، حتی من یادم است که بچههای (پسر) کوچک را هم راه نمیدادند».
پیرمردی حدودا ٧٠ ساله است و نگهبان یکی از مؤسسههای تحصیلی خصوصی و در اتاقک فلزی کوچک جلو در این مؤسسه نشسته است، میگوید: «در استادیوم زنان شادی میکردند و میرقصیدند. در همین استادیوم هرات برای سوزنانداختن جا نبود. همهجایش زن نشسته بود، وقت خود را به خوشی میگذراندند در کابل هم این رقصها بیشتر بود. یادم هست که در یکی از نوروزها با پدرم به کابل رفته بودم. دختران زیادی را میدیدم که در اطراف کابل در میلهجات (تفریحگاهها) شادی میکردند؛ حالا از آن گپا نیست. روزهای نوروز حتی شبها شهر خالی بود و چون مثل امروز برق نبود، مردم یک چراغ نفتی را مقابل خانهشان روشن میکردند و تا دیروقت در اطرف بهسر میبردند».
آب کتری به جوش میآید و پیکنیک را خاموش میکند، چند نفر آمدهاند تا موتورسیکلتشان را تحویل بگیرند، بعد از آنکه کارش تمام شد دوباره برمیگردد و با شوق از دوران جوانیاش تعریف میکند. هر خاطرهای که میگوید چشمانش برق میزند و حسرت روزهای گذشته را میخورد: «قبلا این کاری که الان جوانها انجام میدهند و به خانه نامزدشان وسایلی میبرند تا علاقهشان را نشان دهند خیلیخیلی زیاد بود، حالا کم است».
ادامه میدهد که افرادی که در روستاها زندگی میکردند و حالا هم میکنند توجه بیشتری به نوروز دارند: «در دهات مردم با زن و بچه و قومهای خود یا به باغ یا باغچهای میرفتند و در آنجا اختلاط میکردند و میخندیدند و زنان هم گوشه دیگری از باغ مشغول پخت سمنک میشدند. جوانها جمع میشدند تخممرغ جنگ میدادند و چرخوفلک و خیلی کارهای دیگری انجام میدادند، ولی جنگ نبود. مثل حالا نبود. تو حالا ساعت ۱۰ شب از خانه بیرون شو، بهخدا به ته گوش تو میزنند (زیر گوشت میزنند)، هرکسی که ببیندت به فکر این است که از تو چیزی بگیرند، قدیمها اما بیغمی بود و مردم در روزهای نوروز شادی میکردند. مردم ارزن میخوردند، خیلی هم مزه میداد، باز هم شاد بودند».
میگوید تابهحال به همه شهرهای افغانستان سفر کرده بهجز دو شهر، «پنجشیر» و مزارشریف؛ حسرت این را میخورد که تابهحال نتوانسته در «میله گل سرخ» شرکت کند. میگوید هرکدام از مناطق و اقوام هم مراسم خاص خود را دارند: «مثلا یک سال نوروز را در قندهار بودم، بیشتر مردان در میلهجات بودند و کباب میپختن و آتَن (رقص محلی افغانستان که در آن افراد با یک ریتم خاص در یک ردیف میرقصند، چیزی شبیه رقص کُردی، ولی با آن تفاوت دارد) میکردند. ولی حالا کم است».
همین استادیومهایی که وی دربارهاش صحبت میکند و زنان در آن به شادی میپرداختند، پس از آمدن طالبان و در سالهایی که این گروه حاکم این کشور بود به قتلگاه زنان مبدل شد و با جستوجویی میتوان کلیپهایی را پیدا کرد که طالبان زنانی را در این استادیومها تیرباران یا سنگسار میکنند؛ با وجود اینکه بیشتر از ۱۵ سال از آن روزها میگذرد، ولی وضعیت در این مورد هرگز به سالهای قبل از جنگ بازنگشته است.
شاد بودیم
در جاده «لیلامی» شهر هرات روی زمین لوازمی گذاشته است و در آن شلوغی بازار به دنبال مشتری میگردد؛ افرادی نزدیک میشوند و قیمت وسایلی را که دارد میپرسند، همهچی دارد؛ از جوراب و دستکش گرفته تا پارچه و کفش و کلی چیز دیگر. وقت صحبتکردن هم ندارد، مشتری که میآید صحبت را قطع میکنیم و سپس دوباره آغاز میکنیم، موهای سفیدش کمی از روسری سیاهش بیرون زده و نشان از تاریخی میدهند که او دیده است، حدود ۵۰ سال دارد: «نوروز کارهای زیادی میکردیم، شاد بودیم.
خُرد (کمسنوسال) بودم که با مادرم به شهر برای مراسم استادیوم میآمدیم و جاهای دیگری برای تفریح میرفتیم. من آن زمان بیشتر کمک میکردم، ولی بزرگتر که شدم دیگر خودم هم کار میکردم». از مراسم پخت سمنک میگوید: «یک دیگ کلان سمنک میپختیم و حالا هم اگر حالمان خوب باشد میپزیم. مسنترها دیگ را شور میدادند (هم میزدند) بقیه هم آنطرفتر شادی میکردند».
قسمتی از شعری که کنار دیگ میخواند را میگوید که مشتری میآید. «سمنک در جوش و ما کفچه زنیم/ دیگران در خواب و ما دفچه زنیم». جشن سمنک برای دختران که کمتر میتوانند شبی در کنار هم بنشینند و خوش بگذرانند، فرصت خوبی است. بسیاری از آنها شاید آرزوهایی در دل دارند که در زندگی با هیچکس نتوانند در میان بگذارند، ولی در مراسم سمنک در زمان «کفگیرزدن»، در دل خود آرزو میکنند.
مشتری میرود، پس از کلی چانهزدن چندمتری پارچه میخرد و صحبتهایش را ادامه میدهد: «ما در قریه (روستا) بودیم. آنجا مراسمهای زیادی برگزار میشد. بهخصوص بین ما. قبل از اینکه جنگها شود من با دختران بزرگتر از خودم میرفتیم کوه اطراف قریه و آنجا شادی میکردیم، دریه میزدیم و آوازهای محلی میخواندیم. من چون خیلی خُرد بودم و مسئولیتی نداشتم زیاد در این مراسمها شرکت میکردم، ولی بقیه باید به کار گوسفندان میپرداختند».
به پاهای خریدارانی که عبور میکنند نگاه میکند و میگوید حالا دیگر جوانی رفت و فکر نان است.
رژه دانشآموزان میگوید که در گذشته تعدادی از مردم و جوانان به منطقه تخت سفر میرفتند و تا دیروقت آنجا میرقصیدند؛ به یاد دارد که در همین منطقه تئاتر هم برگزار میشد. حدودا ۵۰ ساله است و در یک بنگاه املاک نشسته؛ به روز دهقان اشاره میکند: «در روز اول سال که حالا هم هست، جشن دهقان بود، خیلی از دهقانها میآمدند و شادی میکردند».
میگوید که در گذشته در اوایل سال نو که مدارس باز میشد، دانشآموزان در همهجای شهر رژه میدادند و بعد از آنکه در شهر میگشتند وارد مدرسه خود میشدند. به بازیهایی که در نوروز انجام میشد اشاره میکند: «کشتیگیران و پهلوانان کشتی میگرفتند و مردم زیادی هم جمع میشدند و تشویق میکردند. مردم میآمدند و کمر والی را با دستمال میبستند و به او لباس محلی میپوشاندند و او هم کشتی را تماشا میکرد». میگوید در داخل استادیوم هرات جوانان به پرتاب نیزه میپرداختند و در برخی جاها هم بین حیوانات مسابقه برگزار میکردند؛ مثل «خروسجنگی».
در ایام نوروز در گذشته و اکنون کنار رودخانه «هریرود» که از اطراف شهر هرات میگذرد، به تفریحگاه بزرگی برای نوروز تبدیل میشود، بهخصوص در چهارشنبه اول سال. در این روز و در کل روزهای اول سال با گشتی در کنار این رودخانه میتوان انبوه خانوادههایی را دید که با برپاکردن چادر یا هم زیر آسمان به تفریح میپردازند. در برخی جاها هم عدهای قایقسواری میکنند، برخی هم قسمتی از آب را به گوشهای هدایت کرده و در آن دریاچه کوچک ساختهاند و قایق کرایه میدهند.
اخترمحمد ماکویی
- 17
- 1