شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳
۱۸:۵۹ - ۲۴ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۶۰۸۱
موسیقی

خاطره جالب مجید انتظامی از دیدار با شهیدبهشتی

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,مجید انتظامی
با مجید انتظامی، آهنگساز، نوازنده اُبوا و مدرس موسیقی تماس می‌گیریم و می‌گوییم وقتی برای گفت‌و‌گو می‌خواهیم. جواب می‌دهد: «اصلا دلم نمی‌خواهد مصاحبه کنم چون چیز نویی برای گفتن ندارم. چیزهایی را که باید بگویم گفته‌ام و چیزهایی را که مردم باید بدانند می‌دانند. این مصاحبه‌ها هم غیر از این که یک سری دشمن جدید برایم بتراشد، منفعت دیگری ندارد.»

به گزارش خبرآنلاین،می‌گوییم می‌خواهیم به ۳۰ سال قبل برگردیم و از روزهایی بشنویم که تازه انقلاب شده بود، سرنوشت ارکستر سمفونیک در هاله‌ای از ابهام قرار داشت و با مقاومت تنها ۲۰ نفر سرپا ماند؛ روزهایی که او اولین موسیقی‌های فیلم کارنامه هنری‌اش را ساخت و مسعود کیمیایی را در خانه احمدرضا احمدی دید و ... روزهایی که این موسیقی‌دان تاریخ‌نگار حوادث روزگار خود، با موسیقی بود ... انتظامی می‌پذیرد و می‌گوید بیایید دفترم؛ نیاوران، جمشیدیه.

 

دفتری بزرگ شبیه به خانه‌ای قدیمی با مبل‌های چرم زرشکی و لوح‌تقدیرهایی از مدیران مختلف در دوره‌های متفاوت. آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌و‌گویی مفصل با مجید انتظامی است در همین دفتر که در طول چهار سال گذشته کمتر خبری از فعالیت‌های موسیقایی‌اش شنیده‌ایم.

 

روزگاری که دولت نمی‌دانست با ارکستر سمفونیک چه کند

سال ۵۶، موقعی که ارکستر سمفونیک تهران در سطحی بین‌المللی فعالیت می‌کرد و ۸۰ درصد اعضایش خارجی بودند، من هم در این ارکستر نوازنده بودم. بعد از اینکه تظاهرات خیابانی و درگیری‌ها شروع شد، ارکستر هم شروع کرد به لاغرشدن و خارجی‌ها گروه گروه از آن جدا شدند. تا اینکه انقلاب پیروز شد. انقلاب که شد، ما دیگر هیچ نوازنده خارجی در ارکستر نداشتیم و از ۷۰، ۸۰ نفر سابق فقط حدود ۲۰ نوازنده ایرانی مانده بودند.

 

ارکستر سمفونیک قطعا نمی‌توانست با ۲۰ نفر کنسرت بدهد، چون تعداد نوازندگان گروه زهی، بادی، ضربی و غیره مشخص است و ما از رهبر بگیرید تا کوچک‌ترین جزئیات، هیچ چیز استانداردی نداشتیم. دولتِ وقت هم کاری با ما نداشت و نمی‌دانست چه کارمان کند، کارمند رسمی وزارت فرهنگ و هنر سابق و ارشاد بعد از انقلاب بودیم و نمی‌شد بیرونمان کنند. هر روز صبح می‌رفتیم، کارت می‌زدیم، چای می‌خوردیم، گپ می‌زدیم و برمی‌گشتیم خانه‌.

 

دیدار نوازندگان با آیت‌الله بهشتی

خستگی از این وضعیت باعث شد تصمیم بگیریم به دیدن مسئولی برویم و کسب تکلیف کنیم که چه باید کرد چون نه ارکستر سمفونیک بودیم، نه ارکستر مجلسی و کسی باید تکلیفمان را مشخص می‌کرد. به این نتیجه رسیدیم که به دیدار آیت‌الله بهشتی، رئیس وقت دیوان عالی کشور برویم. یادم است قبلش نه زنگ زده بودیم، نه وقت گرفته بودیم و همین طور بلند شدیم رفتیم دفترشان. به منشی‌شان گفتیم اعضای ارکستر سمفونیک هستیم و می‌خواهیم آیت‌الله بهشتی را ببینیم که پرسید وقت گرفته‌اید، با پاسخ منفی ما که روبه‌رو شد، تعجب کرد و گفت بعید می‌داند بتوانیم ببینیمشان.

 

رفت داخل. چند لحظه بعد برگشت و گفت، گفته‌اند فعلا صبر کنید. همین که بدون آنکه وقت قبلی گرفته باشیم، گفته بودند صبر کنید، برایمان جای خوشحالی داشت. کمی گذشت و رفتیم داخل. (با لبخند) ما تِته پته گرفته بودیم که چطور حرفمان را بزنیم و یادم نیست کداممان شروع کردیم و گفتیم لطفا فتوایی بدهید که موسیقی حرام نیست و آزاد است تا ما بتوانیم کارمان را بکنیم.

 

آیت‌الله بهشتی به ما گفتند مگر برای اینکه بتهوون بتواند کار کند کسی فتوا داد؟! یا مگر برای موتزارت کسی فتوا داد که من برای شما بدهم؟! شما اگر در مسیر مردم حرکت می‌کنید و به‌حقید، بروید حقتان را بگیرید و اگر ناحقید که هیچ.

 

تماشاگرانی که نمی‌دانستند دست بزنند یا صلوات بفرستند

کم‌کم خودمان پیشقدم شدیم و از میان خود، بیژن قادری را به عنوان رهبر ارکستر انتخاب کردیم تا فعلا آن جلو دستی تکان بدهد و ما هم به جای آن که مثلا بتهوون بزنیم، قطعاتی را اجرا کنیم که نشان دهد با مردم هم‌صداییم؛ چیزهایی مانند سرودهای انقلابی که از رادیو و تلویزیون هم پخش می‌شد.

 

مدتی گذشت و متوجه شدیم این کار جوابگو نیست و بهتر است سراغ رهبری برویم اسم‌ و‌ رسم‌دار که شاید به خاطر اسم‌ و‌ رسمش حرفش را گوش بدهند و ما هم دوباره سر و شکل سابق ارکستر سمفونیک را به خود بگیریم. شورایی تشکیل دادیم و با مراجعه به منزل حشمت سنجری، تقاضا کردیم رهبری ارکستر را بر عهده بگیرد. او آمد و چون معتقد بود ارکستر سمفونیک باید کار اصلی خود را بکند، در سالن رودکی با همان ۲۰ نفر آثار بتهوون یا موتزارت می‌زدیم و تماشاگران هم نمی‌دانستند چه کنند، عده‌ای صلوات ختم می‌کردند و عده‌ای دست می‌زدند.

 

کتک‌خوردن نوازندگان در ورزشگاه ۱۲ هزار نفری

آرام‌آرام ما را برای اجرا به جاهایی دعوت ‌کردند؛ جاهایی مثل هتل‌ها که گاهی اوقات میزبان کنفرانس یا جلسه‌ای بودند و ما آنجا سرود ملی جمهوری اسلامی را از ساخته‌های محمد بیگلری‌پور با عنوان «پاینده بادا ایران» اجرا می‌کردیم. به خاطر دارم در یکی از این کنفرانس‌ها، یک روحانی جلو آمد و به رهبرمان گفت این بچه‌ها شغلشان چیست؟! جواب شنید شغلشان همین است و ساز می‌زنند. با تعجب پرسید به اینها بابت ساز زدن پول هم می‌دهید؟! شنید بله، همه کارمند رسمی وزارت ارشادند. آخرین جمله‌اش را یادم است که گفت چه مملکت خوبی داریم که بالای این چیزها هم پول می‌دهند!

 

خاطرم هست یک بار هم دعوتمان کردند استادیوم ۱۲ هزار نفری آزادی که برنامه اجرا کنیم. آنجا گروهی به ما حمله و سازهایمان را درب و داغان کردند و ما فرار کردیم.

 

اجرا در خیابان؛ راهی برای ادامه حیات ارکستر سمفونیک

همین‌طور پیش رفتیم تا اینکه به ما گفتند اگر می‌خواهید کنسرت بدهید و کارتان ادامه پیدا کند، بروید بین مردم و چیزی بزنید که حرف الان مردم باشد. آن زمان خواننده‌مان حسین سرشار بود، رهبرمان حشمت سنجری و نوازندگان نیمی تحصیل‌کرده خارج بودند و باقی تحصیل‌کرده داخل. یادم است برایمان برنامه‌ریزی کردند که شش صبح برویم میدان توپخانه. جلوی پست‌خانه برایمان صندلی چیده بودند، چله زمستان بود و ما در حالی که برف می‌آمد، سرودهای انقلابی اجرا می‌کردیم.

 

کسانی که آن ساعت پیاده یا با اتوبوس‌های دو طبقه سر کار می‌رفتند هاج و واج تماشایمان می‌کردند و فکر می‌کردند دیوانه‌ایم که در آن هوای گرگ و میش و سرد نشسته‌ایم و ساز می‌زنیم. بعضی‌ها هم می‌آمدند و می‌گفتند اینها چیست که می‌زنید، موسیقی خانم گوگوش را بزنید! اوایل انقلاب بود و هنوز خیلی از مفاهیم جا نیفتاده بود.

 

دعوت به تیمارستان امین‌آباد

دو سه بار این کار را کردیم و دیدیم جواب نمی‌دهد، همه‌مان مریض شده بودیم و سازهایمان آسیب دیده بود. بعد از آن بود که دعوتمان کردند تیمارستان امین‌آباد. روی حوض برایمان تخته گذاشتند و صندلی‌ها و سازها و پوپیت‌هایمان را چیده بودند. چند متر آن طرف‌تر جلوی ما دکترها، پرستارها، بعد خانم‌ها و بعد آقایان بیمار نشسته بودند. پیش از شروع اجرا زمانی که مشغول کوک‌کردن سازهایمان بودیم، بیماران با تعجب نگاهمان می‌کردند. با ورود رهبر ارکستر، در سکوت از جایمان بلند شدیم و دکترها و پرستارها و بیماران هم همین طور. ما نشستیم و آنها هم نشستند.

 

دستان رهبر در سکوت بالا رفت و با پایین آمدنشان ما شروع به نواختن یکی از سرودهای انقلابی مطرح آن زمان که با ریتمی تند آغاز می‌شد، کردیم. ولوله‌ای در میان بیماران افتاد، گیج شده بودند و نمی‌دانستند صدا از کجاست. یکهو یکی از مردان بیمار که رئیس دیگر بیماران بود انگار برق گرفته باشدش، بلند شد. با شنلی که روی دوش داشت به آرامی از جلوی دکترها و پرستارها گذشت و به سمت ارکستر آمد. رهبر ما پشتش به او بود و ما رویمان، ما نمی‌دانستیم چه کنیم اما رهبرمان به کارش ادامه می‌داد. همان‌طور که مرد شنل به دوش به سمت ما می‌آمد باقی بیماران هم پشت سرش راه افتادند و هر کاری می‌کرد بقیه هم می‌کردند. او یک‌هو دستش را بالا کرد و شروع کرد به درآوردن ادای رهبر ارکستر ولی حرکاتش حالت رقص پیدا کرده بود و بقیه هم به تقلید از او شروع کردند به درآوردن ادای رهبر که کاملا شبیه رقصیدن بود.

نوازندگانی که در ردیف جلوی ارکستر نشسته بودند، شروع کردند به خندیدن که با عصبانیت رهبرمان همراه شد اما کم‌کم فهمید که اصل ماجرا پشت سرش است و کسی حواسش به آنچه ما می‌کنیم نیست. قطعه اول که تمام شد با اعلام زمانی برای تنفس، دکترها بیماران را به خوابگاهشان بردند، ما هم سازهایمان را جمع کردیم و برگشتیم.

 

خاطرم هست پس از آن بود که رئیس آن مجموعه نامه‌ای محبت‌آمیز برای ارکستر سمفونیک نوشت و گفت اجرایتان چنان تاثیری روی بیماران ما گذاشته که بعد از گذشت یک هفته هنوز در راه‌پله‌ها ادای رهبر شما را در می‌آورند و حالشان خوب است.

 

به جز اینها یادم است به مجلس شورای اسلامی هم دعوت شدیم و سرود جمهوری اسلامی را اجرا کردیم.

 

صدور کارت تردد برای حمل ساز در خیابان

وضعیتی که تشریح کردم برای سایر هنرها از سینما و تئاتر گرفته تا تجسمی و عکاسی هم وجود داشت اما وضع موسیقی دشوارتر بود چون اساسا نمی‌دانستند حلال است یا حرام. به خاطر دارم برای اینکه بتوانیم سازِمان را در خیابان حمل کنیم، برایمان کارت صادر کرده بودند که دستگیر نشویم. روی کارت من نوشته بود مجید انتظامی، نوازنده ارکستر سمفونیک اجازه دارد ساز خود را در خیابان حمل کند و پایینش هم مهر وزارت ارشاد بود. هرچند خیلی‌ها هم اصلا به این کارت‌ها بها نمی‌دادند.

 

آن زمان خانه من در جماران بود و هر بار که می‌خواستم به خانه بروم، تمام ماشین را زیر و رو می‌کردند و هر دفعه که به ساز می‌رسیدند باید کلی برایشان توضیح می‌دادم. البته همان موقع با خیلی از این سربازها رفیق شده بودم که دوست داشتند ساز زدن یاد بگیرند.

 

از خودگذشتگی آن ۲۰ نفر که ارکستر سمفونیک را زنده نگهداشتند

اینها را گفتم تا به اینجا برسم که جو کاملا ضد موسیقی بود. این طور نبود که شما راحت بتوانی کنسرت بدهی. یک نفر می‌توانست بیاید و به تنهایی جلویتان را بگیرد اما با وجود همه این مشقات ما ایستاده بودیم.

 

ارکستر سمفونیک تهران مدیون آن ۲۰ نفری است که سر پا نگهش داشتند و از انقلاب عبورش دادند. هر چند همیشه پول کم می‌دادند یا دیر و زود می‌دانند اما دلمان به این خوش بود که داریم کار خودمان را می‌کنیم.

 

ارکستری که با این همه زحمت سر پا ماند و در سال‌های اخیر هم به هر زحمتی که بود از فراز و نشیب تعطیلی‌ها و بازگشایی‌هایی مکرر عبور کرد، حاصل زجری است که آن ۲۰ نفر متحمل شدند و جدا از نوازندگی در ارکستر، نوازنده هم تربیت کردند. مسئولان به خاطر آن زجرها هم که شده نباید بگذارند اتفاقی برای ارکستر سمفونیک بیفتد و نوازندگان جوانش به واسطه درگیر شدن با مسائلی مثل حقوق و ... از کارشان بازبمانند یا نوازندگان پیشکسوتش فراموش شوند.

 

همان‌طور که نباید فراموش کرد ادامه حیات ما در دوران جنگ به از خودگذشتگی کسانی بستگی داشت که به جبهه رفتند. ما آن موقع در جبهه هم اجرا داشتیم و همان سرودهای انقلابی را اجرا می‌کردیم که بسیار دشوار بود. عده‌ای در جلو مشغول جنگ بودند و ما پشت سرشان ساز می‌زدیم و با استقبال هم مواجه می‌شدیم اما متاسفانه همان اتفاقی که از طرف برخی برای رزمندگان رقم زده شد برای ما هم رخ داد؛ سپرده شدن به دست فراموشی.

 

الان ارکستر سمفونیک به جایی رسیده که می‌تواند باعث افتخار ایرانی‌ها باشد و این کار مطمئنا نه توسط مسئولان که توسط هنرمندانی انجام شده است که حتی دستمزد بخور و نمیرشان هم به‌موقع پرداخت نمی‌شود و الان هم که بازنشسته شده‌اند وضعشان مشخص است. خود من بازنشسته کشوری هستم و با اینکه نشان درجه یک هنری دارم و چهره ماندگار هم شده‌ام، کمترین حقوق ممکن را می‌گیرم.

 

آلبوم «حماسه ایران، سرود شهیدان» برای همبستگی با مردم

تا این زمان ارکستر سمفونیک قطعات و سرودهای انقلابی را اجرا می‌کرد که از رادیو و تلویزیون هم پخش می‌شد و آلبوم «حماسه ایران، سرود شهیدان» به آهنگسازی من، نخستین اثر تولیدی این ارکستر در اعلام همبستگی با حرکت مردم بود.

 

من «حماسه ایران، سرود شهیدان» را با حضور اعضای ارکستر سمفونیک ضبط کردم. هیچ کدام از اعضا پولی نگرفتند و کرایه استودیو را هم خودم دادم. شعر این کار را علینقی حَکَمی سرود، خوانندگی‌اش را حسین سرشار انجام داد و گروه کُر کنارش بودند. دکلمه‌اش هم بر عهده فرزانه تاییدی و پدرم عزت‌الله انتظامی بود. این نخستین اثری شد که ارکستر سمفونیک مشخصا برای نشان دادن همراهی خود با انقلاب و خواست عموم مردم ساخت. بعد از آن بود که تصمیم گرفتم وقایع سیاسی دوران خود را در قالب موسیقی بیان کنم و به فکر ساختن «سمفونی خرمشهر» افتادم.

 

شکل گیری «سمفونی خرمشهر»

تصمیم گرفته بودم تاریخ معاصر کشورم را در قالب موسیقی روایت کنم و با خرمشهر شروع کردم که آن زمان هنوز در اشغال عراقی‌ها بود. یکی از دوستانم، محمد فرنود که خودش عکاس جنگ بود، به من گفت کار خیلی خوبی است و حتما پیگیری‌اش کن. آن موقع من هیچ چیز نداشتم؛ نه پیانو، نه دستگاه ضبط صدا و نه هیچ چیز دیگر. فرنود ولی داشت. یک سینتی‌سایزر کوچک داشت. آن را به من داد تا بتوانم تم‌هایم را رویش بزنم و خودش با آقایی به نام شکوهی که آن زمان رئیس وقت شورای نظارت و ارزشیابی مرکز سرودها و آهنگ‌های انقلابی بود، صحبت کرد. بعد از آن بود که بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس پیغام داد که روی این کار سرمایه‌گذاری خواهد کرد.

 

نوشتن سمفونی یک بحث است و ضبط کردنش یک بحث دیگر که هزینه‌اش زیاد می‌شد و من از پسش برنمی‌آمدم و این شد که ادامه‌اش را در همکاری با این بنیاد ساختم. من می‌خواستم موسیقی بی‌کلام باشد ولی آنها اصرار داشتند که مردم با موسیقی بی‌کلام ارتباط برقرار نمی‌کنند. چند نفر از طرف من معرفی شدند که هنرمندان به‌نامی بودند و شعرهایی هم گفتند اما مورد پسند قرار نگرفتند و در نهایت خود بنیاد از عباس تحویلداری خواست که نریشن را بنویسد و خودش هم آن را بخواند.

 

«سمفونی خرمشهر» بارها و بارها اجرا شده؛ با رهبران مختلف و به شیوه‌های متفاوت از جمله با حرکات موزون. این اثر به واسطه محتوای مردمی‌اش باعث شد گوش مردم با فرم سمفونی و موسیقی کلاسیک آشنا شود و آنقدر دوستش داشتند که هنوز هم که هنوز است اجرا می‌شود. فقط ای کاش بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس به آنچه در قرارداد آن زمانمان در خصوص انتشار به صورت کاست ذکر کرده بودیم، پایبند می‌ماند و پیش از انتشار به صورت سی‌دی به من اطلاع می‌داد یا حداقل بعد از انتشار، نسخه‌ای هم برای خودم می‌فرستاد.

 

مسئولانی که شمشیرهایشان را از رو بسته بودند

وقتی به پشت سرم نگاه و به این فکر می‌کنم که مسیری که آمده‌ام درست بوده یا غلط به این نتیجه می‌رسم که آن روزی که تصمیم گرفتم وقایع روزگارم را با موسیقی روایت کنم، مسئولان موسیقی نمی‌خواستند، چرا که موسیقی زیر سوال بود، کنسرتی برگزار نمی‌شد و چاره دیگری نبود. در این وضعیت من با خودم فکر کردم چرا به جای سرود انقلابی، حماسه «خرمشهر» یا حماسه «ایثار» نسازم که حالت سمفونی هم داشته باشد و اتفاقا همان مسئولانی که زمانی مخالف موسیقی بودند با اشتیاق به این کنسرت‌ها می‌آمدند.

 

ممکن است کارهایم باب میل یک عده نبوده و یک عده دیگر نگرششان جور دیگری باشد ولی من نگرشم این بود که مسئولان بفهمند موسیقی که همه شمشیرهایشان را برایش از رو بسته‌اند، حرام نیست و ابعاد مختلفی دارد.

 

عزرائیل جان هنرمندان را نمی‌گیرد

اینهایی که فکر می‌کنند می‌توانند جلوی یک هنرمند و کار هنری‌اش را بگیرند فراموش کرده‌اند که عزرائیل جان همه را می‌گیرد جز هنرمندان. جسم مجید انتظامی روزی از بین خواهد رفت ولی موسیقی «از کرخه تا راین» از بین نمی‌رود، «بوی پیراهن یوسف» از بین نمی‌رود، «آژانس شیشه‌ای» از بین نمی‌رود، «روز واقعه» از بین نمی‌رود، «بایسیکل‌ران» از بین نمی‌رود، اینها هیچ کدام از بین نخواهند رفت. من دارم کار خودم را می‌کنم. آهنگ می‌نویسم و می‌دانم اگر الان اجرا یا ضبط نمی‌شود، قطعا دو سال دیگر، ۱۰ سال دیگر یا ۲۰ سال دیگر خواهد شد. اصلا وقتی در دنیا نیستم شاید بشود. من که دیگر عقده این را ندارم که رهبر ارکستر باشم چون بوده‌ام و عقده این را هم ندارم که آهنگسازی کنم چون کرده‌ام.

 

من به حوزه موسیقی نیامدم که برای خودم اسم‌ و رسمی دست‌ و‌ پا کنم، وقتی هم شروع کردم، آهنگ نوشتم که پول درآورم و بتوانم زندگی کنم. چون درآمد نداشتم و همیشه هم دلم می‌خواست همه چیز بی‌سر و صدا باشد اما طبیعی است که وقتی کار هنری می‌کنید، اسمتان روی زبان‌ها می‌افتد و این گریزناپذیر است ولی من تلاش می‌کردم یک گوشه‌ای برای خودم کار کنم. هیچ وقت هم نه ادای هنرمند بودن را درآورده‌ام، نه ادای موزیسین بودن را. اینهایی هم که ساخته‌ام درد دل‌هایم است که چون با درد دل‌های یک عده مشترک است خوششان می‌آید و با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

 

الان هم برای خودم می‌نویسم و نگه می‌دارم تا ببینم چه می‌شود و هیچ اصراری به اینکه کنسرت بدهم یا موسیقی بسازم ندارم چون کارهایم را کرده‌ام، حدود ۱۰۰ موسیقی فیلم و حدود هفت هشت موسیقی برای صحنه ساخته‌ام و کارهایی را هم که احساس کرده‌ام وظیفه‌ام بوده مثل «حماسه خرمشهر»، «ایثار»، «مقاومت»، «پیروزی» و ... انجام داده‌ام.

 

قرار بود سوم خرداد در تالار وحدت روی صحنه بروم اما چون مدت زمانی که برای تمرین با ارکستر در نظر گرفته بودند، کوتاه بود، نشد. منتظر زمان دیگری هستم که به زودی اعلام خواهد شد.

 

 

 

 

 

  • 12
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش