به گزارش مهر، ظاهر منحصر به فرد آقای خواننده حالا بعد از چندسال حضورش لابلای گلچینهای موسیقی مردم کاملا شناخته شدهاست. گلچینی که اگر میان چراغ قرمزهای طولانی پایتخت، شیشه را پایین بکشید و گوشهایتان را تیز کنید از لابلای ضبط ماشینهای همسایه به خوبی میشنوید:«تو بیا ای یار دیرین، تو بیا ای شور شیرین که به صحراها دریاها بباریم...»« منو بشنو از دور، دلم میخواهدت» ترانههایی که به گفته خودش در کوچه خیابانهای پایتخت سروده شده و حاصل قدم زدنهایش در تهران دوست داشتنی ست. تهرانی که ردش را در اکثر شعرهای گروه پالت و آقای خواننده میتوانید پیدا کنید. «امید نعمتی» برخلاف روند فعلی خوانندههای تازه وارد و این روزهای موسیقی آرام آرام برای مردم آشنا شد و بین گلچینهایشان راه پیدا کرد. او سال ۹۶ با حضور در برنامه خندوانه و خواندن چند تیتراژ تلویزیونی بیشتر از قبل شناخته شد و آلبوم «حرمان» را نیز این بار به صورت مستقل منتشر کرد. به همین بهانه سراغ این چهره امسال موسیقی رفتیم تا از او بیشتر بدانیم.
اولین چیزهایی که شما را جذب موسیقی کرد چه چیزی بود؟ چون خیلی زود وارد دنیای موسیقی شدید. چند وقت پیش هم یک فیلم از آوازخوانیتان در زمان کودکی گذاشتید.
من فکر می کنم فضای خانواده بسیار نقش داشت. در خانه ما زمان کودکی من همیشه صدای آقای ناظری و آقای شجریان برقرار بود. من هم همیشه این صداها در گوشم بود و از چهار و پنج سالگی تلاش میکردم که از رویشان تقلید کنم. شعرها را شاید نمیفهمیدم اما به تقلید از آنها میخواندم. یکی دیگر از چیزهایی که در من اثر زیادی داشت تا موسیقی کار کنم این بود که آن زمان به کنسرت «کامکارها» رفتم و آنجا دیوانه موسیقی و دف شدم. وقتی به خانه آمدم هرچیز دایره شکلی پیدا میکردم رویش انگاری دف میزدم.
چه تصنیف یا موسیقی در ذهنتان از دوران کودکی ثبت شدهاست؟
قدیمیترین تصنیف یا بهتر بگویم قدیمیترین صدایی که در من وجود دارد، تصنیف «جلیل عندلیبی» است که میخوانم:«هرکسی کسی دارد...» یا «ایران ای سرای امید» را خیلی دوست داشتم و میخواندم. «گل صدبرگ» آقای ناظری را هم دوست داشتم و زیاد میخواندم.
یعنی از همان دوران مشخص بود که امید نعمتی بزرگ شود چنین آیندهای خواهد داشت؟
آینده را نمیدانم. اما پدرو مادر و داییهایم سعی کردند کمک کنند که من کلاس موسیقی بروم. مثلا پدر من هفتهای دوبار مرا در ونک کلاس موسیقی میبرد. یا به خانه آقای کامکار میرفتم تا دف یاد بگیرم. پدر و مادرم این استعداد را در من دیدند و هرکاری از دستشان بر میآمد انجام میدادند تا این استعداد به شکوفایی برسد.
حالا که ساز و آواز را خیلی زود شروع کردید. خاطرهای از آواز خواندنهایتان در آن دوران دارید؟
خیلی زیاد. یکبار همراه داییم برای تئاتر به فرهنگسرای پارک قیطریه رفتم. من قرار بود در آن تئاتر دف بزنم. آقای حمیدرضا اردلان که یکی از پژوهشگران هنر موسیقی است مرا صدا کردند و داخل یک سالن خالی بردند. بعد توی پارک پشت بلندگو اعلام کردند که همه به این سالن بیایید ما کسی را پیدا کردیم که ۸ ساله است و آواز میخواند.
پس اعتماد به نفس بالایی هم داشتید.
اصلا کارم این شده بود. در مدرسه و مراسمهای مختلف همش آواز میخواندم. اما نکتهای که بود هیچ وقت همه جا آواز نمیخواندم. خیلی معتقد بودم این خواندن و ساز زدن من نباید تبدیل به کار سرگرم کننده برای بقیه شود. شان و ارزش خودم را حفظ میکردم. به نظرم هنرمند باید اینطوری باشد و شان خودش را حفظ کند اگرهرجایی رفت زیر آواز بزند دیگر خوشایند نیست و به او میگویند: دوست عزیز بس کن!
این بیهوا آواز خواندن هنوز هم درون شما وجود دارد؟ مثلا پشت فرمان برای خودتان آواز بخوانید.
من ناراحت میشوم آواز میخوانم. خوشحالم آواز میخوانم. استرس دارم آواز میخوانم. نگران میشوم آواز میخوانم. اصلا در خانه همینطور که دارم راه میروم آواز میخوانم. کاریست که بلدم و همین طور دارم انجامش میدهم.
از کارهای خودتان بیشتر میخوانید یا بقیه؟
از بقیه بیشتر میخوانم. مثلا یک آوازی از آقای شجریان میخوانم. البته دیروزبرای خودم از آلبوم آب، نان و آواز همایون شجریان بود میخواند که میگوید:«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست...»
دقیقا نسل شما و موسیقیهای از جنس شما یک سری از آهنگها را از گذشتگان بازخوانی کردهاست.
من معتقدم که بازخوانی حتما نباید برای کارهای قدیمی باشد. در جاهای دیگر دنیا مثلا انگلیس بندهای مختلف شعرهای همدیگر را کاور میکنند که این موضوع برای جفتشان هم خوب است. اما این موضوع را در ایران نداریم. بازخوانیها هم از آهنگهای قدیمی است. اتفاقا همین دیروز من به بچههای پالت میگفتم کاش بیاییم یکی از آهنگهای آقای قمصری که خیلی کارهایشان را دوست دارم را با سازهای خودمان کاور کنیم. به هرحال به نظر من کار خوبی است حتی به نظرم جالب است که ما یکی از آهنگهای گروههای بمرانی را به طور مثال بازخوانی کنیم. حتی خودمان هم استقبال میکنیم اگر کسی بیاید یکی از کارهای ما را طور دیگری بخواند. به نظرم جالب است.
حالا کدام از بازخوانیهایتان را دوست دارید؟
ما در هر آلبوم تلاش کردیم یک بازخوانی داشته باشیم. ممکن است ما یکسری طرفدار جوان داشته باشیم که به این بهانه آن آهنگ را بشنوند و با موسیقی گذشته هم آشنا شوند.من بازخوانی: زندگی میرقصد زندگی در جام چشم تو که نامش «خانه بر دوش» است را خیلی دوست دارم. با اینکه معتقدم آقای مهرپویا این آهنگ را بهتر و حتی باحالتر از ما خواندهاست ولی این آهنگ را خیلیها دوستش داشتند و حتی از خانواده آقای مهرپویا به ما ایمیل زدند و تشکر کردند چون من این خانواده را خیلی دوست دارم.
شما با حضور در گروههای موسیقی به شهرت رسیدید. ابتدا «دنگ شو» و بعد «پالت». حالا که چندسال گذشتهاست نوع ورودتان را دوست داشتید؟ یا اینکه فکر میکنید اگر به عنوان یک خواننده مستقل مشهور میشدید بهتر بود؟
من این کار و این نوع ورود را دوست داشتم و اصولا به تشکیل یک گروه هنری علاقمند بودم. حتی خیلی وقتها فکر میکردم که این گروه را میشود بزرگترش کرد. مثل گروهی که پرفورمنس آرت یا ویدئو آرت کار میکند و اینها میتوانند باهم کارهای جالبی انجام دهند. از زمانی که برای کنکور کلاس میرفتم در فکر این بودم که چندتا از بچهها را دور هم جمع کنم تا باهم کاری انجام دهیم تا اینکه با دنگ شو آشنا شدم.
اولین آهنگی که از شما مشهور شد چه بود؟
اولین چیزی که از من مشهور شد فکر میکنم آهنگ «کمی آهسته تر» بود.
نسل شما که در چندسال اخیر در گروههای موسیقی تلفیقی وارد شدید صداهایتان تا اندازهای شبیه به هم است. این موضوع را قبول دارید؟
بله درست میگویید. البته این اتفاق در نسل قبل هم هست و به طور مثال صدای آقای قربانی و سالار عقیلی نیز در نهایت شبیه به هم است. اما در عین حال تفاوتهایشان باهم زیاد است. من فکر میکنم یک صداسازی ست که ماها انجام میدهیم. یک کاری که خودم کرد و خیلی دوستش دارم این است که من رفتم و آواز کلاسیک یاد گرفتم. بعد سعی کردم از آن ور به این سمت بیایم. یعنی یک آوازی بخوانم با مختصات خودش که تکنیک آوازهای ایرانی هم در آن باشد.
تا به حال صدای خودتان را در ضبط ماشین کسی شنیدهاید؟ اولین بار چه زمانی بود و چه حسی داشت؟
یک روز پشت چراغ قرمز بودم. دیدم ماشین بغلی دارد آهنگ «کمی آهستهتر» ما را گوش میکند. نسخهای را هم داشت گوش میداد که نسخه اصلی نبود و احتمالا از جایی دست به دست به او رسیده بود. واکنشی نشان ندادم ولی خوشم آمد. معمولا این موقعها خجالت میکشم.
دوست دارید مردم کدام آهنگهایتان را بیشتر گوش بدهند و به کدام از آهنگها شما را بشناسند؟
من یک سری موزیک برای تیتراژهای تلویزیونی خواندهام که برای خودم باحال است. ولی اصولا دوست دارم موزیکهایی از من شنیده شود که عمیقتر و جدیتر و اتفاقا کمتر شنیده شدهاست. مثلا من «نیمی از ما» را خیلی دوست دارم. هم شعرش هم موزیکش. اما خیلی کمتر شنیده شد. هرچقدر شما برای یک موسیقی وقت میگذارید. همان قدر هم مخاطب باید برایش توجه بیشتری به خرج بدهد و برای فهمیدنش وقت بگذارد. اما تعداد آدمهایی که وقت بیشتری میگذارند کم است. ولی هنوز هم آدمهایی را میبینم که دوستشان مهاجرت کرده و بخشی ازاین شعر را توی اینستاگرامشان میگذارند. یا مثلا میبینم وقتی پلاسکو میریزد آهنگ «شهرمن بخند» و تکههایش بین روزنامهها و مردم راه پیدا میکند و پخش میشود.
شما در دانشگاه گرافیک خواندید. گرافیک به موسیقی شما کمک کرد؟
همه هنرها باهم ارتباط دارند. گرافیک در موسیقی خیلی به درد من خورد. روزبه از دوستان ما میگفت خیلی از گروههای موسیقی نقاش و گرافیک کار هستند چون فکربازی دارند. اتقاقی که شاید در گروههای موسیقی نیفتد چون متاسفانه فضای فکری بسته است. یادم هست روز اولی که استاد مبانی سواد بصری بالاسر ما آمد حرف جالبی زد. گفت من این ترم به شما چیزهایی یاد شما میدهم که بعدش باید بریزید دور. اما در موسیقی اینگونه نیست. میگویند همه چیز همین چیزهایی ست که ما به شما میگوییم و غیراز این بزنید غلط است. به نظر من غلط است اما متاسفانه وجود دارد.
امسال چندین خواننده به شهرت رسیدند که اشعار و ترانه هایشان بسیار موردنقد قرار گرفت تا بحث نقد و محتوای ترانه دوباره بر سر زبانها بیفتد. باتوجه به اینکه خودتان هم ترانه بسیاری از کارهایتان را گفتهاید. تا به حال در این باره نقدی شنیدهاید؟ در کل اوضاع ترانه در چه حال است؟
متاسفانه ترانههایی که در حال حاضر در موسیقی پاپ وجود دارد از دانش کمی برخوردار است و این واقعا ناراحت کنندهاست. ما ادبیات پرقدرتی داشتیم. آن وقت الان باید وضع ترانه سرایی این باشد؟ البته ما ترانه سرای خوب هم داریم. مثل خانم مونا برزویی. اما ترانه سرای بد خیلی زیاد داریم. البته واقعا ترانه سرای جسور نداریم. کسی که اتفاق تازهای در ترانه رقم بزند. وضع ترانه واقعا بد است.
پس حتما ارتباط شما با ادبیات هم خیلی خوب است.
بله پدر من نویسنده و شاعر است و از بچگی آشنایی دارم. اما همه ایرانیها درون خودشان یک حافظ و سعدی و خیام دارند. حتی اگر نخوانده باشند. پس آن اشعار در خون همه ما هست. اما من میان شاعران معاصر،حسین منزوی، میم آزاد، هوشنگ ابتهاج و احمدشاملو را بسیار دوست دارم.
آن وقت حافظ درونتان چه چیزی میخواند؟
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
شما در آلبوم حرمان سراغ شاعرانی رفتید که آبروی شعر معاصر ما هستند. شاعرانی چون حمید مصدق، حسین منزوی، نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج، رهی معیری، عمدی در این موضوع داشتید که از شاعران بزرگ معاصر حتما استفاده کنید؟
بله. روزی با دوستم «صادق» صحبت کردیم و گفتیم مردم باید به جای خواندن ترانه های ضعیف این روزها شعر این شاعران را بشنوند و بخوانند. یه آهنگ طولانی با شعر اخوان ثالث ضبط کردیم اما گفتیم مردم که گوش نمیدهند. پس بگذار کمی از ایدهآلهایمان پایین بیاییم و کاری کنیم که نه به ساحت اخوان ثالث بربخورد و هم مردم گوش بدهند. همه تلاشمان را کردیم و شد آلبوم «حرمان» که بازهم به نظرم گوش دادنش سخت است. گفتیم بازهم اگر گوش ندادن ما حاضریم از این بلندگوهای سبزی فروشها دستمان بگیریم و درخیابان بخوانیم شاید آدمها گوش کنند.(میخندد).
خودتان کدام آهنگ حرمان را بسیار دوست دارید؟
آهنگ مجنون خیابانها که شعرش برای استاد حسین منزوی است.
اگر همین الان در داشبورد ماشین شما را باز کنیم. چه آلبوم موسیقیهایی میبینیم؟
موسیقیهایی از جاهای مختلف دنیا که به نظر من به موسیقی ما از سایر دنیا شبیهتر هستند. مثل ابراهیم معلوف که ترومپت عربی میزند. یک سری موسیقی جاز دارم به علاوه اینکه من شنیدن راکهای دهه ۷۰ را هم دوست دارم.
از سال ۹۰ به این طرف گروههای موسیقی خیلی باب شد و چندین گروه موسیقی به شهرت رسید. آنقدر که به ذهن بسیاری از پسرهای جوان رسید که باهم یک بند موسیقی تشکیل بدهند. در میان این گروههای موسیقی شما کدامشان را بیشتر میپسندید و گوش میدهید؟
به لحاظ موسیقایی به نظرم گروه داماهی بسیار خوب است. گروه چارتار را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فضایی را وارد کردند که مخصوص خودشان است و توانسته طرفداران زیادی هم پیدا کند. گروه ۱۲۷ را هم دوست داشتم که متاسفانه از ایران رفتند.
موسیقی و آهنگهای شما به اصطلاح خیلی طهرونی ست. شهرستانیها میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؟
اتفاقا ما چندروز پیش یزد بودیم و صحبت این موضوع بود. من نگران بودم که «شهرمن بخند» خیلی تهرانی است و شاید بعضی جاها ارتباط نگیرند. اما اینطوری نشد. مثلا من «وودی آلن» را دوست دارم ولی فیلمساز نیویورکی است و نیویورک در فیلمهایش در جریان است. اما من دوستش دارم ولی من که نیویورک زندگی نمیکنم.
البته شما بارها گفتهاید که تهران را خیلی دوست دارید.
من تهران را خیلی دوست دارم و بیشتر شعرهایم را هم در این راه رفتن توی تهران گفتهام و فکر میکنم تهران واقعی همین حوالی فردوسی به پایین است و این مناطق را بسیار دوست دارم و مدت زمان زیادی پیاده روی در این مناطق پیاده روی میکنم و به مغازههای مختلفش سر میزنم.
دوست دارید شما را با چه خصوصیت یا هنری به یاد بیاورند؟
من هیچ وقت دوست نداشتم مرا به عنوان خواننده فقط بشناسند. چون خوانندگی تالیف ندارد. خواننده تنها میرود و چیزی را اجرا میکند. تازگیها به نظرم این موضوع دارد جا میافتد چون من در سه بخش جشنواره ترانه افشین یداللهی کاندید شدم و برای خودم جالب بود. در هیچ بخشی هم جایزه نگرفتم اما خیلی خوشحالم که به این موضوع توجه شد. من موسیقی و ترانه تولید میکنم و بعد آن را میخوانم و صرفا یک خواننده نیستم و دوست دارم مخاطب همه اینها را ببیند. من خلق کردن را خیلی دوست دارم. از پروسه خلق کردن لذت میبرم. حتی دوست دارم یک روز نمایشگاه نقاشی خودم را داشته باشم. نقاشی حتی شیرین تر است. برای اینکه شما یک صفحه سفید در اختیار دارید که داخلش هیچی نیست و شما از این هیچی چیزی خلق میکنید.
دوست دارید چه کسی موسیقی شما را گوش کند؟ این شخصیت ممکن است یک استاد بزرگ یا یک آدم معمولی باشد اما شما دوست دارید که موسیقی شما را بشنود و اگر بفهمید میشنود خیلی خوشحال میشوید.
اگر سوار تاکسی شوم و ببینم راننده دارد آهنگ مرا گوش میدهد خیلی کیف میکنم. اما اگر بخواهم کسی را اسم ببرم که دوست دارم یک روز نشسته و موسیقی مرا گوش کند؛ استاد «حسین علیزاده» است. خیلی دوست دارم موزیک مرا بشنود و خیلی خوشحالم که شنیدهاست. در مراسم جشن خانه سینما قرار شد آهنگی که حسین علیزاده دوست دارد را بخوانم و به او تقدیم کنم. تصنیف «گریه کن» بود که خیلی سخت بود و زمان خواندنش آنقدر استرس داشتم و دستم میلرزید. همان جا هم گفتم دوست دارم فرار کنم. اما خواندم و به من گفت که خیلی خوشش آمد.
کاری هست که دلتان میخواسته همیشه انجامش بدهید اما انجام ندادهاید و گاهی فکر میکنید که شاید برایتان دیر شدهاست؟
دوست داشتم فیلم بسازم.
حالا که به سینما علاقهمند هستید. فیلمساز موردعلاقهتان کیست؟
در سینمای ایران «شهرام مکری» را دوست دارم. فیلم اولش خیلی جسورانه بود. «قصهها»ی خانم بنی اعتماد و «پرویز» مرحوم هفتوان را هم دوست دارم. اما در سینمای جهان «کریستوفر نولان» را خیلی دوست دارم.
دغدغه اجتماعی هست که برایش تلاش کرده باشید؟
به نظرم ما به عنوان موزیسین باید تلاش کنیم که مردم بتوانند موسیقی خوب گوش کنند. خیلی به ما میگویند به خیریهها برویم ولی در نهایت من دوست دارم به جای کنسرت خیریه یک کنسرت رایگان برای مردمی بگذاریم که شاید نتوانند ۴۰۰ هزارتومان پول کنسرت بدهند. مردمی که آدمهای عادی هستند. سرکار میروند اما نمیتوانند این مقدار پول برای کنسرت ما بدهند. این قشر از مردم تعدادشان هم خیلی زیاد است شاید ۸۰ درصد مردم تهران را تشکیل دهند. اما نمیتوانند به عنوان یک شهروند کاملا عادی ماهی یکبار حداقل یک رستوران بروند. دوست دارم یک کنسرت رایگان برای این قشر داشته باشم.
برای سال جدید برنامهای توی ذهنتان دارید؟ کاری که دلتان بخواهد انجام دهید. کاری که مدتها توی ذهنتان بوده و فرصت انجامش پیش نیامدهاست؟
دوست دارم با گروههای غیر ایرانی مثل فرانسوی و یونانی یک کارهایی انجام دهیم. بعد هم در حال ضبط آلبوم پالت هستیم و کنسرتهای حرمان را هم برگزار میکنیم.
- 14
- 1