کتاب «فهم فرایند تحول اقتصادی» اثری از داگلاس نورث و با ترجمه دکتر میرسعید مهاجرانی و دکتر زهرا فرضیزاده با مقدمه دکتر فرشاد مؤمنی چندیپیش از سوي نشر نهادگرا منتشر شد. مؤسسه دین و اقتصاد در مراسم رونمایی از این کتاب از چهار اقتصاددان و پژوهشگر برای بررسی این کتاب دعوت کرد.
نظریههای نورث، قدرت پاسخگویی به شرایط ایران را دارد
علی رضاقلی، پژوهشگر مکتب نهادگرایی
این کتاب حاصل کار آقای نورث است که نوبلیست نهادگراست. تلاشش فهمیدن این نکته است که تحولات اقتصادی چطور صورت میگیرد. موانع سر راهشان چیست، عوامل محرک تحولات اقتصادی چیست و معتقد است اگر کسی اینها را نداند، حداقل در سطح نظری نمیتواند درباره اصلاحات صحبت کند.
در سطح عملی هم توضیح میدهد که در چه شرایطی افراد میتوانند مؤثر در تغییر و تحول باشند که بتوانند اصلاحات به وجود آورند. دغدغه اصلی کتاب، همان دغدغه همیشگی نورث است. ذهن نورث، همیشه روی اینکه چرا نظامهای اقتصادی متوقف میشوند، چرا توسعه و بسط مييابند و پیشرفت میکنند و چرا واگرا میشوند، متمرکز بود.
نورث در این کتاب، مطالبی را که پیشتر عنوان کرده بود، در قالب جدید چیدمان و روی بعضی نکات تأکید کرده و کارهای تحقیقی نویی انجام داده است.
در ضمن مطالب کتاب اینطور نیست که جاهای دیگر پیدايشان نکنید. به نظرم تنها هنر فوقالعاده مهم نورث این است که نظریهپردازی کرده و اینها را چیدمان نظری کرده که این چارچوب نظری بهویژه برای ما فوقالعاده مهم است. یعنی وقتی میخواهیم دست به شناخت بزنیم و از اقتصاد و اصلاحات صحبت کنیم، میدانیم که یکی از مشکلات کلیدی ما اصلاحات است.
این کتاب این نکته را یادآور میشود که اگر شناخت اتوپیایی نسبت به تاریخ و واقعیت داشته باشید و ذخیره دانشتان انطباقی نباشد، یعنی خود را با واقعیت منطبق نکند و مسائلی از این دست، تمام اینها مانع اصلاحات میشوند.
این کتاب بسیار توانایی آموزندگی دارد اما با یکبارخواندن بعید میدانم هموار شود. با توجه به این مقدمات که درباره کلیات کتاب گفتم، سراغ بحث کتاب میروم. در خاطرات دو نفر از نوبلیستها (راسل و نورث) خواندم آنها ابتدا که میخواستند درس بخوانند و فعالیت علمی داشته باشند خیلی فکر کردند چه کار کنند که رنج بشر را کمتر کنند.
نورث در خاطراتش میگوید من بین خواندن فلسفه و اقتصاد و رشتههای دیگر فکر میکردم کدام را انتخاب کنم. به این نتیجه رسیدم اگر اقتصاد را انتخاب کنم، رنج بشر را کمتر میکنم. در اقتصاد هم که آمد، ذهنش متوجه این نکته شد که کدام اقتصادها چرا حرکت نمیکنند.
من گاهی هوس میکنم ادعا کنم در بین نظریههایی که در جامعهشناسی و اقتصاد برای ایران دیده یا خواندهام، نظریه نورث برای ایران از همه، قدرت تبیینی و پاسخگویی بیشتری دارد و خیلی از چراها را حل میکند اما مشروط به این است؛ آدمهایی که با این سروکار دارند ایران را هم تا حدی بشناسند وگرنه فرضی میگیرند، مثل فرضهایی که دوستان اقتصاددان ما میگیرند و خیال میکنند اینجا هم آمریکا و اروپاست و همه پیشزمینهها فراهم است و میخواهند اقتصاد را روی آن چیدمان کنند که نمیشود.
این نقطه ضعف نورث هم هست. نورث هم تقریبا وقتی مباحثش را طرح میکند پس ذهنش آمریکا و اروپاست و خاورمیانه را با ویژگیهایش که ریچارد فرای آمریکایی میشناسد، نمیشناسد و در تحلیلها هم گاهی گیر میافتد.
بینظمی نزدیک به هرجومرج در ایران
نورث در کتاب این دو هدف را تعقیب میکند و چون در این کتاب خواسته بیشتر بر میراث فرهنگی و ذخیره دانش مانور بدهد، از یک زاویه خاص وارد شده که این دو هدف را پوشش دهد و انصافا تا جایی که امکانات در اختیارش بوده، یعنی علم این امکانات را در اختیارش گذاشته، این دو هدف را هم پوشش داده است.
فرضیه اصلی در کتاب که فرضهاي دیگری را هم به آن اضافه میکند، عدم اطمینان در جهان بیرونی ماست. یعنی بینظمی ذاتی زندگی همراه با عدم اطمینان. میدانید که عدم اطمینان با ریسک متفاوت است. عدم اطمینان و بینظمی در واقع مخل حقوق مالکیت و در نتیجه مختلکننده فعالیتهای اقتصادی بهویژه تولید است.
واقعیت این است که اینجا چیزی بیش از اینها داریم. در ایران، بینظمی و ناامنی بیش از آنچه نورث در نظام اقتصادی اروپا و آمریکا میبیند، وجود دارد. ما یک بینظمی نزدیک به هرجومرج داریم. اگر یک طیف را در نظر بگیریم، بینظمیهای باثباتي است که پشت سرش جامعه، نهادسازی میکند تا خودش را با آن منطبق کند. این کار در اروپا شدنی است اما با هرجومرج متفاوت است. اما در جاهایی مانند خاورمیانه، هرجومرج وجود دارد و بینظمی ناشی از پویایی اقتصادی نیست.
نورث دو فرض را در نظر دارد. یکی نبود اطمینان بهعنوان نقطه مرکزی، فرض دوم این است که بشر با این عدم اطمینان میخواهد چه کار کند. باید نهادسازی کنید تا عدم اطمینان را کم کنید. در زندگی روزانه هم برای اینکه عدم اطمینان را کاهش دهیم، نهادسازی میکنیم.
مثالی ساده و عامیانه میگویم. در فلات ایران ناامنی خیلی زیاد بوده در نتیجه در اینجا برای اینکه ناامنیها را چاره کنند، نهادسازی کردند. یکی از این نهادها که ایرانیها ساختند، درهای دوکوبهای برای خانههاست، کوبه مردانه و زنانه. نام کوبه مردانه «لنگر» و کوبه زنانه «حلقه» بود.
نهادسازی شد و شکلی به آن دادند که تا جای ممکن حریمها را محفوظ كنند و امنیت را افزایش دهند. پس برای جبران عدم اطمینان، نهادسازی کردهاند. در شکل سیاسی اگر در نظر بگیرید، در تاریخ ایران از این موارد زیاد است. به اقبالتان بستگی داشت که رئیس ایل یا شاهزادهای با چه ویژگیهایی به سلطنت برسد و چه کار کند.
این همه نهادسازیها که هنوز جا نیفتاده و در دوران جدید به ما منتقل شده، برای این است که رفتار سیاسی دولتمردان را از قالب شیوههای شخصی و علايق شخصی و نفسانیات آنها در قالب قانون میریزیم. چیزی که هزاران سال نداشتیم، این یعنی ناامنی که یک نفر مثل نادرشاه میآید و میگوید مالیات بگیرید و اگر نپردازند، زن و بچهشان را به جای مالیات بردارید. امروز این را در چارچوب قوانین و نهادها متوقف کردهایم. حالا اگر کسی مالیات ندهد، جریمه میشود یا جلوی کسبوکارش گرفته میشود. یعنی از غارتکردن به مقررات و چارچوب زندگی رسیدهایم.
امراقتصادي، سياسي و اجتماعي در هم تنيدهاند
فرض سوم این است که میگوید امر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در هم تنیده هستند. چیزی که اقتصاددانان ما نمیخواهند بپذیرند که فعالیت اقتصادی در زمینهای انجام میشود که آن زمینه اگر همراهی نکند، نمیتواند انجام شود؛ یعنی بانک وقتی کارایی بانک دارد که نگذارید دزدان حرفهای بانک تأسیس کنند.
برتولت برشت میگوید دزدها دو قسم هستند، یکی دزدان حرفهای که برای دزدی بانک تأسیس میکنند و دیگر دزدان ناوارد که به بانکها حمله میکنند که پول سرقت کنند. زمینه بیرون است که اجازه دزدی میدهد یا نمیدهد و اجازه تأسیس بانک میدهد یا نمیدهد. من هزاران میلیارد پول شما را در بانک جمع میکنم و به چند نفر وام میدهم و آنها هم پس نمیدهند. اینها از قبل هم تصمیم به این کار گرفته بودند. الان تکلیف چیست؟
وقتی گفته میشود امر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی درهمتنیده هستند؛ یعنی قوه سیاسی بالا باید عزمش جزم باشد و بتواند از این اتفاقات جلوگیری کند. اگر با اینها به نحوی در دادوستد باشد، نمیتواند. در نتیجه اقتصاددانها هرچه قوانین پول را بگویند که پول در فلان شرایط اینطور و آنطور خواهد شد، فایدهای ندارد؛ چون تا داور مستقل و محکم وجود نداشته باشد، تا قوه سیاسی متمایل به اجرای قوانین نباشد، تا گروههای مردمی که از این قوا حمایت کنند نباشد، قوانین هیچگونه کارایی ندارند.
از طرفی، نهادهایی که میسازیم، از جهتی محور انگیزشی یا ضدانگیزشی فعالیتهای ما در جامعه میشود؛ یعنی این نهادهای اجتماعی هستند که به من میگویند برو دزدیکن، بانک تأسیسکن، کارخانه بساز، تولیدات کشاورزی داشته باش یا فعالیتهای دیگر انجام بده. در این نهادها مندرج است که من کارشکنی کنم، بهتر پول میگیرم و ارتقا مییابم یا کار درست کنم.
در کدامش به من مزد بیشتری داده میشود؟ اگر به کارشکنی مزد بیشتری داده شود، بالاخره تعداد کارشکنها بیشتر میشود. اگر به کسانی که کار درست میکنند، مزد بیشتری داده شود، مشوق میشود که درستتر کار انجام دهند. نکته بعدی این است که اهمیت نهادها در این است که ساختار انگیزشی و ضدانگیزشی جامعه را برای شما طراحی میکنند.
نکته بعدی در مفروضات است. به این معنی که انسان یک موجود تکاملی و در پی کاهش اطمیناننداشتن است. نورث تقریبا در همه کتابهایش دنبال این نظریه است که انسان دنبال تکامل بوده و به دنبال آن است که اطمیناننداشتن را کاهش و نظم را افزایش دهد. اینجا به پرتو ادراکات و انتخابات اشاره میکند. ادراکات و انتخابات از باورهای بازیگران سرچشمه میگیرد.
ذهن شما تحت مقوله کار میکند و با انبان فرهنگی تاریخی که به ارث بردهایم، هم میبیند و هم تفسیر میکند. در نتیجه مجموعه باورهای انباشتهشده هر گروهی با توجه به تجربیاتی که در سرزمین خودش دارد، با هم فرق میکند و در نتیجه با دریافتی که میکند و میخواهد تفسیر کند و عکسالعمل نشان دهد، باز هم فرق میکند. یکی از مفروضات دیگر میراث فرهنگی است که میگوید بدون توجه به اینها امکان ندارد بتوانیم کار جدی انجام دهیم.
نکته جالب دیگر این است که میگوید تمام یادگیری انسان و تجاربش در زبان و حافظه بشر و نظامهای ذخیره نمادها و نشانهها شامل باورها، افسانهها، اسطورهها و شیوه انجام امور، تجسم پیدا میکند که ما به آن فرهنگ میگوییم. پشت فرض آن، این نهفته شده که شما اگر یک زبان را خوب بشناسید میتوانید خیلی از مسائل جامعه را بشناسید، چون همه کلمات مثل واژهها و دریچههایی هستند که به یک سمت باز میشوند.
معانی اینها هم به مرور تحول پیدا میکند؛ اما به شما میگوید الان چه اتفاقی افتاده؛ مثلا شما اگر گلستان سعدی را بخوانید، جاهایی که مسائل سیاسی را تجزیه و تحلیل میکند، جایی اسم دولت را «سوراخ کژدم» گذاشته و به یک نفر هم که میخواهد سر کار دولتی برود، توصیه میکند نرو. اینجاها جاهای امنی نیست و میگوید «اگر طاقت نیشخوردن نداری مکن انگشت در سوراخ کژدم».
شناخت عمیق آن منوط به این است که به این زبان استوار و مسلط باشید که بتوانید پیچوخمهای مسائل سیاسی را از داخل این زبان بیرون بیاورید یا در ضربالمثلها استفاده کنید. در کتاب قابوسنامه نوشته بود: «مفلس، دژ رویینتن است». یعنی به یک فرد مفلس دیگر نمیشود تعرض کرد.
در کتاب تاریخ مبارک غازانی نوشته بود: «هیچکس را دشمنتر از قطعهای زمین نیست». در تاریخ بیهقی نوشته بود حسنک وزیر به سلطان مسعود اشاره میکرد و میگفت: «این به حطام من نگرد و خویشتن بدنام کند». یعنی ما مال کمی داریم که به خاطرش ما را میکشد و خودش را بدنام میکند. همین هم شد. ببینید مالکیت در چه وضعیتی بوده. این را میتوان از زبان و ادبیات هر جا متوجه شد.
اینکه میگوید این زبان و حافظه نظام ذخیرههای ما بهاضافه نمادها هستند؛ یعنی یک شناخت عمیق تاریخی خیلی چیزها را برای شما مشخص میکند. یک نفر با این چارچوب نظری بخواهد وارد نظام اقتصادی ایران شود، سؤالاتی در مقابلش است که شامل بینظمی، هرجومرج، نبودن حقوق مالکیت و سخت تندادن به قوانین و مقررات و ... است. نورث میگوید اقتصاددانان زمینههای اقتصادی را هم بررسی کنند که اگر آنها سامان نگیرد، قطعا اقتصاد سامان نمیگیرد.
کسانی که میخواهند به اقتصاد ایران بپردازند، این پیام را داشته باشند: «تا زمانی که به فهم فرایند تحول اقتصادی نپردازيم، به نحوی سودمند قادر به مدلسازی تحول اقتصادی نیستیم. یک مدل مطلوب متضمن فهم جامع پیشینی از عوامل پیچیده سازنده فهم فرایند تحول اقتصادی است و پیشنیازی ضروری است که در اقدام شتابزده اقتصاددانان در مدلسازی تحول و رشد اقتصادی مغفول است».
این را یک نوولیست میگوید. بعد میگوید تغییرات اگر رخ دهد، باید در کمّیت و کیفیت جوامع بشری و ذخیره دانش بشری باشد. دانش را ضرورتا دانش تخصصی نمیبیند. کل دانشی را در بر میگیرد که به صورت تجربی اندوختهایم و میتوانیم زندگیمان را با آن راه ببریم. بخشی از ذخیره دانش مربوط به کنترل طبیعت و بخشی مربوط به کنترل تعاملات بشری است. ایرادی که به کتاب نورث در درسهای خشونت میگیرم، این است که ٣٠ شهر را بررسی کرده؛ اما سکوی پروازشان را مشخص نکرده است.
فرض کنیم دو کشور که با هم مقایسه میکنیم، ذخیره دانش، استقلال قوه قضائیه و مرامهای جمعیتیشان خیلی با هم تفاوت دارد. در اواخر کتاب دو راهحل میدهد که چطور میتوانیم منفذی برای فرار از خشونت پیدا کنیم. ارزانشدن هزینه کسب اطلاعات و دیگر اینکه تحولاتی که در کشورهای دیگر رخ داده، محرک واقع شود تا جماعتها راه بیفتند.
این دو واقعی است. به یک جمعبندی میرسد که یا مديري اقتدارگرا، فهمیده و علاقهمند باید جامعه وامانده را از این مسیر راه ببرد یا با سعی و خطا و روشهای دموکراسی که بیشتر طول میکشد. پیام آخر کتاب؛ شما قبل از آنکه بتوانید عملکرد را بهبود ببخشید، باید به فهم فرایند رشد اقتصادی بپردازید و قبل از آنکه به منظور تلاش برای تغییر آن آماده شوید، باید فهمی دقیق از ویژگیهای منفرد آن جامعه داشته باشید. سپس باید درکی از پیچیدگیهای تحول نهادی داشته باشید تا در اجرای آن تحول مؤثر عمل کنید.
باید یاد بگیریم با هم تعامل داشته باشیم
فرشاد مؤمنی.عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
اگر بخواهیم مسئلهای را مطرح کنیم که مسئله جدی کشورمان است و در صحبتهای دوستان به نحو بایستهای مورد توجه واقع نشده و جا دارد بهعنوان مسئولیت همگانی به آن توجه کنیم، این است که معمولا در دستگاه نظری نهادگرایی، زاویه ورود برای توضیح مسئله توسعه و توسعهنیافتگی، مسئله یادگیری است.
گفته میشود وقتی انسانها نقص اطلاعات دارند و همین اطلاعات ناقص هم توزیع نامتقارن دارد و همین اطلاعات نامتقارن برای اینکه به انتخاب منجر شد باید از صافی ذهن عبور کند و این ویژگی برای همه انسانها در همه تاریخ بوده. این سؤال را مطرح میکنند که چرا عملکردها اینقدر متفاوت است. در نهایت اختصار پاسخ این است که عملکردها به خاطر بنیه یادگیری متفاوت افراد، بنگاهها و جامعهها متفاوت است.
اگر مبانی این کتاب را بپذیریم که عنصر زیربنایی در توسعه و توسعهنیافتگی عنصر اندیشهای است، نکته به نظر من حیاتی در این کتاب که خیلی درموردش گرفتاری داریم، مسئلهای است که در این کتاب به طرزی شاهکار معرفی شده است. گفته میشود جامعههایی میتوانند موفق باشند که سازوکارهای نهادی برای یکپارچهسازی دانشهای پراکنده در نظر بگیرند.
یعنی اینکه اول باید یاد بگیریم كه بتوانیم با هم صحبت کنیم، تعامل کنیم، وقوف روششناختی به مسئله نقص اطلاعات داشته باشیم و بعد اگر بستر نهادی برای یکپارچهکردن دانشهای پراکنده پدیدار شود، میتوانیم امیدوار باشیم چشماندازهای بسیار روشنتری فراهم کنیم.
میتوانیم براساس آنچه در این کتاب آمده، طرز مواجههای که با مفهوم انعطافپذیری در سالهای اخیر در ایران شده را زیر ذرهبین بگذاریم و با این دستگاه نظری بفهمیم چشماندازهای همه تلاشهایی که در این زمینه صورت میگیرد چرا امیدوارکننده نیست و اینجا مسئله، مسئله قوه مجریه نیست.
مسئله طرز نگاه به مسئله است. وقتی میپذیریم امور مربوط به انسان همه شئونش درهمتنیدگی دارد، دلالتش بر آنچه اقتصاد مقاومتی گفته شده، این میشود که نمیتوان انتظار تغییر و افزایش مقاومت در حیطه اقتصاد داشت بدون اینکه بایستههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را در نظر گرفته و به آن پایبند باشیم.
منافع مردم،اصلیترین قربانی
حسین راغفر، عضو هیئتعلمی دانشگاه الزهرا
نهاد بهعنوان قواعد بازی در جامعه تعریف میشود که به وسيله انسان تعریف شده و تعامل مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را شکل میدهد. نهادها به سه بخش قواعد رسمی و غیررسمی و قیود اجرائی تقسیم میشوند که قواعد رسمی بحث قوانین اساسی و حقوق عرفی و مقررات است. در قواعد غیررسمی قراردادهای عرفی، اخلاقی و هنجارهای اجتماعی را داریم.
در قیود اجرائی هم ظرفیتهای اجرائی دو بند اول را داریم. بحث نهادها همزمان محصول انتخاب و رفتار انسان هستند. کارکرد نهاد، کنترل و هدایت رفتار فردی در یک جهت معین است و ساختاری را برای فعالیتهای روزمره فراهم میکند که هدف اصلیاش کنترل و کاهش نااطمینانیهایی است که در روابط انسانی وجود دارد و ایجاد یک نظام انگیزشی است برای اینکه امکان تصمیمگیریها را سادهتر و همکاری بین انسانها را ترغیب کرده و هزینههای هماهنگی را کاهش دهد.
شناخت فرایند تحول اقتصادی که در عنوان کتاب به آن اشاره شده، به معنای شناخت نظریه تحول اقتصادی نیست، اما شناخت فرایند تحول اقتصادی پیششرط اساسی برای بهبود عملکرد اقتصادی است چون آنچه نورث اشاره میکند، این است که اصلا تئوری برای تحول اقتصادی به این معنا نداریم بلکه حداکثر این است که بتوانیم فرایندهایش را بشناسیم.
آنچه مطرح میکنند این است که در دنیایی به سر میبریم که تحولات اقتصادی پویا هستند اما نظریهای که برای شناخت و کنترل این جهان به کار میبریم نظریههای ایستا و برای شناخت تحول ناکافی هستند. شناخت شامل بازاندیشی ما از فرایند تحول است و نه صرفا سرهمبندیکردن الگوهای ایستا. تحول اقتصادی محصول تغییرات است و نظریه کامل تحول اقتصادی شامل سه بخش میشود. یک، تغییر در کمیت و کیفیت موجودات انسانی.
دو، تغییر در ذخیره دانایی بشر بهویژه دانشی که درباره کنترل طبیعت به وسيله انسان وجود دارد که از طریق رشد علم و تکنولوژی میسر شده و سه، تغییر در قالبهای نهادی که ساختارهای انگیزشی جامعه را تعریف میکند. یعنی تحول علم و تکنولوژی، نهادهای متناسب با خودش را به ارمغان میآورد. نورث تأکید میکند نهادها فهم ما را از مسئله تغییر میدهند. بنابراین ما دائما در حال فهم مجدد از مسئله تحول هستیم.
توجه اصلی فعالیت انسانی تلاش برای کسب کنترل بیشتر بر حیات از طریق توسعه ساختاری برای نظمبخشی به رابطه انسان با محیطش است. هدف همیشگی نهادها کاهش نااطمینانی است که مشخصه اصلی محیطی است که انسان در آن به سر میبرد. نکته کلیدی و محوری در نظریه نهادگرایی، مسئله سازههای فکری و ذهنی و معرفت انسان است.
بنابراین تمام عواملی که روی معرفت ما اثر میگذارند عواملی هستند که سبب میشوند چگونه رفتار کنیم. بنابراین اینکه یک جامعه با جامعه دیگر رفتارهای متفاوتی دارد، به این خاطر است که مجموعه نظام تصمیمگیریهایشان با هم متفاوت است. منظور از نظام تصمیمگیری، تصمیمات همه آدمها نیست بلکه تصمیمات سیاستگذاران است.
بنابراین آنچه ذخیره اصلی سیاستگذاری در بین سیاستگذاران است مجموعه معرفت آنهاست نسبت به جامعه و اینکه براساس آنها عمل میکنند و سیاستهایی اتخاذ میکنند که خودشان نهادهایی را شکل میدهد که در عمل مسئله را تغییر میدهد که این مثال را درباره ایران میزنم.
وقتی انقلاب میشود رهبران ما براساس معرفت خودشان برای اداره جامعه تصوری دارند. معرفت، معرفت بسیطی است علتش هم این است که رهبران ما عمدتا تجربه اداره جامعه نداشتند. بنا بر این معرفت اولیه است که جامعه را میتوانیم به سهولت اداره کنیم. آنها معرفت اولیهای دارند که براساس آن سیاستگذاری كرده و فکر کردهاند میشود با انگارههایی که بهعنوان سیاستهای اجتماعی و اقتصادی مطرح میکنند، رفتارها را تغییر داد.
اما تصمیماتی که میگیرند به تبع آن نهادهای متناسب شکل میگیرد که بهاینترتیب، صورتمسئله اولیه تغییر میکند. به همین دلیل فرایند تغییر و تحول دائمی که نورث نام میبرد مطرح میشود. نکته کلیدی، انطباق فهم ما با واقعیت است. فلاسفه میگویند حقیقت یعنی انطباق فهم ما با واقعیت.
نورث میگوید خیلی به ندرت ممکن است فهم ما با واقعیت منطبق باشد. علتش هم ظرفیتهای محدود انسان برای شناخت است. عوامل شناختی بسیار متعدد هستند. ظرفیت ما برای درک همه عوامل مؤثر روی پدیدهها بسیار محدود است. به همین دلیل نهایتا متوسل به حدس و گمان میشویم یا با احتمال مسئله را بررسی میکنیم؛ در واقع با نااطمینانی روبهرو هستیم و برایمان مشخص نیست چه اتفاقی خواهد افتاد.
به همین دلیل پیشبینیها و ارزیابیهایمان با واقعیتهای جامعه و زندگی تطابق ندارد. بنابراین اختلاف فاحشی است بین آنچه میفهمیم و آنچه در عالم واقع وجود دارد. یکی از آنها که نورث اشاره میکند و با جامعه ما هم تطبیق دارد مسئله فهم از بازار آزاد است.
یعنی آنچه به آن بازار آزاد رها گفته میشود. بازاری که دولت در آن مداخله ندارد. این تفکر اکنون در جامعه ما در بین سیاستگذاران، مدافعان سرسختی دارد و روزنامههای جریان راست این مسئله را مورد تأکید قرار میدهند که باید اقتصاد را دست بازار آزاد بگذاریم، اما بازار آزاد رها كجای دنیا مورد موفقی نشان داده که ما مورد دومش باشیم؟
براساس این نگرش سیاستهای بعد از جنگ تحمیلی در ایران تنظیم میشود و خیلی از نهادها به بخش خصوصی واگذار میشوند؛ ازجمله بانکها. تصور این است که اگر بانک را به دست بخش خصوصی بسپریم، به دلیل صاعقههای انسان که دنبال نفع شخصیاش است، همهچیز به تعادل میرسد. از جمله نوع نگاه به قیمت ارز است که از هفت تومان در بعد از جنگ به چهار هزار تومان رسید و تعادل اقتصادی حاصل نشد.
بنابراین بین فهم سیاستگذار و واقعیتهای اجتماع، تفاوتهای فاحشی وجود دارد و اینها با هم منطبق نمیشود و پیامدهای خیلی جدی دارد. پیامدش این میشود که با خصوصیسازی گروهی فرادست را در جامعه فربه کردهایم که میتوانند روی سیاستگذاریهای بعدی تأثیر بگذارند. یعنی بسیاری از نهادهای قدرت در کشور یا مستقیما یا به وسيله نمایندگانشان در فرایندهای تصمیمگیری حضور دارند.
بنابراین نهادهایی که براساس این فهم نا صحيح که آزادسازی کنیم بدون اینکه زیرساختهای نهادی لازم را در این بستر فراهم کنیم، سبب میشوند با نابرابریهای فاحشی در جامعه روبهرو شویم. كساني که طبقه فرادست را تشکیل داده، همانهایی هستند که سیاستگذاری میکنند یا منافع خودشان را در سیاستها دنبال میکنند. در اینجا منافع مردم اصلیترین قربانی است با وجود اینکه شعار اولیه انقلاب، شعار انقلاب مردمی برای تحقق عدالت اجتماعی است.
تفاوت در فهم سیاستگذاران و واقعیت
بحث نورث تفاوتی است که بین فهم ما و واقعیت وجود دارد. اگر اینها با هم منطبق شدند سیاستها میتوانند موفق شوند؛ یعنی آنچه فلاسفه از آن بهعنوان حقیقت نام میبرند. ما علم غيب نداريم که بدانیم بعدا قرار است چه اتفاقی بیفتد و فهم ما از مسائل محدود است.
اما دولت یکسری نهادها است که مسئولان را مقید و محدود میکند و مانع از این میشود که اهداف موردنظرشان را دنبال کنند. اگر در نظام تصمیمگیری انعطافپذیری وجود نداشته باشد و افراد معترف به محدودیتهای فهم خودشان نباشند میتواند واقعا مصیبتبار باشد.
بین واقعیتها و آنچه در ذهن این آقایان است، فاصله بسیار زیاد نیست. فهم ما از مسائل بسیار محدود است. این همان چیزی است که نورث میگوید. بنابراین سیاستگذاریهایی که برای تغییر مطرح میشود با توجه به کاستیهایی که وجود دارد، باید در نظر گرفته شود. ظرفیتهایش را باید شناخت. اگر این دو با هم منطبق باشند، میتوانیم شاهد رونق کارایی در جامعه باشیم اما اگر با هم منطبق نباشند میتواند به شرایط بسیار آسیب بزند.
در تعیین سیاستها صدای چه کسی شنیده میشود؟
سیدسعید مهاجرانی.استاد دانشگاه و مترجم کتاب
این کتاب روششناسی متفاوتی از سایر کتب اقتصادی است. یعنی فقط به بعد اقتصادی توجه نکرده و به مسائل اجتماعی، حقوقی، سیاسی و... هم پرداخته است. اگر به کلیدواژههایی که نورث استفاده میکند در سرتاسر کتاب مراجعه کنید، میبینید افق دیگری را روی ما باز میکند که برمیگردد به نوع تبیین و تحلیل نورث که مبتنی بر فاکتورهای اقتصادی و عوامل غیراقتصادی است.
مثلا بحث باورها، ساختار نهادی، ساختار انگیزشی، اینکه باورها چه تأثیری میتوانند در رفتار افراد داشته باشند. آیا فقط عوامل اقتصادی تعیینکننده رفتار ماست یا پشت پردهای وجود دارد که نورث بر این مورد تأکید میکند. باورها اساس کنش فرد را شکل میدهند. باور چیست؟ الگوی ذهنی که بر اثر تجارب قبلی فرد شکل گرفته.
برگردیم و نگاهی کنیم به عملکرد اقتصاد. بهعنوان مترجم باید از اقتصاد ایران میگفتیم. واقعیت همین است. باورهای دهه ٦٠ و ٩٠ چقدر با هم متفاوت هستند. نظام ارزشی حاکم بر کنشگران اقتصادی چقدر متفاوت شده؟ فرق نمیکند. مصرفکننده و تولیدکننده و سرمایهگذار ما با چه ساختار و عقبه ذهنی عمل میکند؟ آیا آن زمان با الان یکی است؟ بحث این است که ترتیبات نهادی که شکل دادهایم، به چه صورت است.
اگر نهاد را با مسامحه به اجزاي تشکیلاتی سرایت بدهیم، آیا در جمهوری اسلامی درحالحاضر چیزی از لحاظ نهادها اضافه بر سایر جوامع نداریم؟ پس چرا خروجی چیز دیگری است؟ در عین اینکه چیزهایی اضافه داریم، اما آرایش و ترتیبات نهادی ما دچار مشکل است که خروجی چیز دیگری میشود. باورها و ساختارهای نهادی رویهمرفته ساختار انگیزشی جامعه را شکل میدهند.
ساختار انگیزشی جامعه است که منشأ کنش کنشگران اقتصادی میشود و نهایتا میتواند استارت بهبود عملکرد اقتصادی را بزند تا به نتیجه برسد. بحث عدم اطمینان و آگاهی و هدفمندی انسان را مطرح میکند. انسان در روششناسی نهادگرایی، انسانی نیست که مکانیکال عمل کند، ذهنی دارد و براساس آن عمل میکند. این کتاب، ذهن انسان و ادراکات انسان را مطرح میکند.
اگر کسی میخواهد ارزش این کتاب را بهتر درک کند، به نوع روششناسی اقتصاد متعارف، نگاه انتقادی کند. بحث میراث فرهنگی و وابستگی به مسیر طیشده، است. کارایی انطباقی و انعطافپذیری نهادی. اگر انعطافپذیری نهادی نباشد، تحولاتی که در جامعه رخ میدهد ممکن است یک جامعه را كه حتی تا حدی پیش رفته، یکباره پس بزند. یعنی جاده توسعه یکطرفه نیست.
وقتی به تاریخ اقتصاد ایران نگاه میکنیم میبینیم حقوق مالکیت و حقوق قراردادها رعایت نمیشود. در دوره قاجاریه برای تأمین مالی مخارج دولت منابع یا معادن را به افراد اجاره میدادند. اجاره بر این اساس بود که چه کسی بیشتر به حکومت مرکزی حقش را میدهد. اگر این معادن را به من میدادند و چند وقت بعد فردی پیدا میشد که مبلغ بیشتری به دولت میداد، معدن به او واگذار میشد.
این عدم رعایت حقوق قراردادها منجر به این میشد که فرد در زمانی که معدن را در اختیار داشت، حداکثر بهرهبرداری و حداقل سرمایهگذاری را بكند. نورث به تفاوت مدل اروپا و آمریکای شمالی با مدل اسپانیایی و آمریکای جنوبی اشاره میکند. البته با وجود همه نقاط قوتی که کار آقای نورث دارد، شاید نقطهضعفش این است که محدود به مطالعه اروپا و آمریکاست.
در این کتاب به نوعی به هزینه مبادله اشاره میشود. دخالت دولت در جاهایی که میتواند نقش مفید ایفا کند. الان خیلی میشنویم که دست دولت باید کوتاه شود. دولت، نگهبان شب باشد. اینها ریشه در چه چیزی دارد؟ ریشه در نوع روششناختی دارد. کمتر در کتب اقتصادی بحث بازار سیاسی را میشنویم.
این بحثی است که نورث مطرح میکند و میگوید باید ببینید در تعیین مشارکتها و سیاستها، صدای چه کسی شنیده میشود؟ این کتاب متفاوت از کتابهای معروف یا معمولی است که در سیستم پازتیو نگاشته میشود. یعنی کتابی است بینرشتهای که از زمینههای اقتصاد، سیاست، حقوق و تا حدی جامعهشناسی برخوردار است اما جا دارد این کتاب به نوعی بومی شود.
- 11
- 3