سید عبدالجواد موسوی، روزنامهنگار و شاعر در فرهنگستان فوتبال نوشت:
انار دهانگشوده
بیش از این بر درخت نمیماند
«شمس لنگرودی/ قصیدهی لبخند چاکچاک»
همهچیز داشت طبق پیشبینیها پیش میرفت. هرکس چند بازی آخر بارسلونا را دیده بود، حتی اگر دلبستهی این تیم بود، در برد آن مقابلِ رئال، تردیدی جدّی داشت. آنهایی که بازیهای آخر رئال را هم دیده بودند یقین داشتند این تیم از پس دشواریهای بسیار، بهراحتی برمیآید. در مقابل بایرنمونیخ با این که ۹۰دقیقه زیر فشار آلمانیهای خونسرد، در حال سوختن بودند، در وقتهای اضافه -یعنی درست آنجایی که باید نیرویشان روُ به اضمحلال میرفت- ناگهان ققنوسوار از زیر خاکستر سر برآوردند و چند گل پیاپی به ثمر رساندند، تا بار دیگر به همگان ثابت کنند هیچچیزی جلودارشان نیست. نبرد بارسا و رئال هم داشت همان طوری پیش میرفت که فوتبالیها روی کاغذ حساب میکردند. تا اینکه... تا اینکه «مارسلو» مرگبارترین اشتباه فوتبالیاش را در این بازی مرتکب شد.
در یک برخورد معمولی، برای ضربهزدن به توپ، او و «مسی» هر دو پریدند. مارسلو بدون هیچ تردیدی از سر سهو، با آرنج به دهان مسی کوبید؛ طوریکه هیچکس متوجه نشد. مسی روی زمین افتاد؛ آرام و بیصدا. همه به بازیشان ادامه دادند. اگر دوربین تلویزیون به مسی نزدیک نمیشد و در نمایی نزدیک، دهان پر از خون او را نمایش نمیداد، شاید اصلاً هیچکس متوجه موضوع نمیشد و به احتمال قریب بهیقین، حتی کارگردان تلویزیونی برنامه نیازی نمیدید دوباره صحنهی برخورد بهظاهر سادهی ایندو را تکرار کند.
بار دیگر دوربین به سمت مسی برگشت. خون مثل اینکه شیرِ آب را باز کرده باشند، از دهان این فوتبالیست ریزاندام به زمین میریخت. نه عربده کشید و نه دراز کشید تا دکتر و تیم امدادرسانی از راه برسند و او را از زمین خارج کنند. بازی دو تیم را هم معطّل سوسولبازیهای مرسوم نگذاشت. حتی نگفت کمی تعلّل کنم تا بار روانیِ بازی، در مقابل اینهمه هوادارِ رئال کمی کاسته شود. در کسری از ثانیه به بازی برگشت. با گاز استریلی که در دهان چپانده بود تا خون کمتری از دهانش بیرون بریزد. چند دقیقهای با یک دست گاز استریل را نگه داشته بود، اما بعد کلاً بیخیال شد. گاهی که دوربین به او نزدیک میشد، قیافهاش طوری نبود که بتوانی چیز خاصی را حدس بزنی؛ یعنی اگر آن صحنه را ندیده بودی، حتی شاید نمیتوانستی حدس بزنی که این پدیدهی حیرتآور خلقت، دقایقی پیش چه بر سرش آمده بود.
در تمام طول بازی، مسی خونسردترین بازیکن میدان بود. چه آن هنگام که گل تساوی را زد، و چه وقتی که راموس با خطایی سهمگین او را نقش زمین کرد؛ درست مثل «کلینت ایستوود» در فیلمهای «سرجئولیونه»؛ برخلاف رقیب دیرینش، کریستین رونالدو، که در بازی دیشب تا توانست ادا و اصول درآورد. رونالدو بعد از هربار ناکامی در مقابل دروازهی حریف، به زمین لگد میزد و به زمان فحش میداد؛ بارها و بارها. مسی اما حتی وقتی گل مساوی را بارسا دریافت کرد و آروزی پیروزی جلوی چشمانش به امری محال بدل شد، بازهم چیزی در قیافهاش پیدا نبود. پیکه با هیجان، یاران بارسا را به شتاب بیشتر برای ادامهی بازی فراخواند؛ اما مسی فقط سرش را پایین انداخت و رفت به طرف دروازهی رئالیها.
چه میگذشت در سر این آتشفشان ریزاندام؟ هیچکس نمیدانست. در آخرین لحظات و درست ثانیههایی پیش از آنکه داور در سوت خود بدمد، مسی کاری کرد، که باید میکرد. رئال را به زانو درآورد؛ آنهم جلوی آنهمه تماشاچی و درمیان هیاهوی کَرکنندهی رئالیها. آیا بازهم میخواهد سرش را پایین بیندازد و برود پیِ کارش؟ نه! اینبار مسی یک عربدهی کوتاه به نشانهی پیروزی کشید، پیراهنش را درآورد و رفت جلوی طرفداران تیم حریف، علامت صلیب را روی سر و سینهاش کشید، بیآنکه حتی نیمنگاهی به داور بازی بیندازد؛ کارت زردش را گرفت و رفت تا در شادی بیحد و حصر بارساییها پایی بکوبد و دستی بیفشاند.
من از دیشب تا حالا دارم فکر میکنم که بارساییها این برد شیرین را چقدر به مسی بدهکارند و چقدر به مارسلو؟
بعدالتحریر:
تا چندی پیش، قیاسِ مارادونا و مسی را قیاسِ معالفارق میدانستم؛ یعنی معتقد بودم مارادونا فقط در بازی فوتبال خلاصه نمیشود؛ او در زمین بازی فقط یک بازیکن خوب نیست. به تعبیر حضرت حافظ:
بس نکته غیرِ حُسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردمِ صاحبنظر شود
و فکر میکردم مسی فقط یک بازیکن موفق است و نه هیچچیز دیگر. این روزها دیگر مثل گذشته فکر نمیکنم.
- 19
- 1