به گزارش ورزش سه، شیث در ۳۱ سالگی فوتبال را کنار گذاشت در حالی که وقتی به عنوان یکی از بازیکنان تیم های رده پایه نامش مطرح شد به گمان بسیاری از کارشناسان می توانست سال ها در تیم ملی و پرسپولیس بازی کند. او با پرسپولیس دو قهرمانی در جام حذفی و یک قهرمانی در لیگ برتر هفتم به دست آورده است هرچند این افتخارات می توانست به مراتب بیشتر باشد. او با وجود آنکه یکی از بازیکنان تیم های ملی رده پایه ایران بود اما تنها ۸ بار لباس تیم ملی بزرگسالان را به تن کرد آن هم در دوره ای که یک استقلالی هدایت تیم ملی را به عهده داشت.
برای شیث رضایی اما شهرت از دربی ۵۹ و از اسفند سال ۸۳ آغاز شد. او در حالی که یک بازیکن ۲۰ ساله بود توسط علی پروین به عنوان مدافع به زمین آمد اما دقایقی بعد از حضورش در زمین با یک ضربه سر، دروازه استقلال را باز کرد تا بازی مساوی شود. پرسپولیس البته این بازی را با نتیجه سه بر دو باخت اما نام شیث در ذهن هواداران این تیم حک شد. اصطلاح "چه کسی هم گل می زنه" را عادل فردوسی پور اولین بار بعد از به ثمر رسیدن این گل به کار برد. او دو فصل خوب در لیگ ششم و هفتم با پرسپولیس داشت هرچند در چهار بازی پایانی فصل توسط افشین قطبی و باشگاه از تیم کنار گذاشته شد اما بعد از یک فصل حضور در صبا به پرسپولیس بازگشت. او سه فصل در پرسپولیس بود اما با علی دایی سرمربی وقت پرسپولیس دچار چالش شد و از این تیم بار دیگر جدا شد. با وجود حضور او در سه تیم شهرداری تبریز، مس کرمان و راه آهن شیث رضایی هیچگاه روزهای پرفروغش در پرسپولیس را تکرار نکرد و در سی و یک سالگی برای همیشه کفش هایش را آویخت. او با وجود آنکه از نظر فنی یکی از بهترین های خط دفاعی در زمان خودش بود اما در مقاطعی مرد اول حواشی رسانه ای هم بود.
شیث رضایی چند روز قبل میهمان "آنتن" و "ورزش ۳" بود؛ مصاحبه با او هرچند مجادله آمیز نبود اما مصاحبه ای پر از چالش و حرف های گفته نشده و جالب از آب در آمد. بخشی از گفت و گوی انجام شده با شیث در اپلیکیشن و سایت "آنتن" را در زیر می خوانید:
قطبی فکر می کرد من کاری می کنم
خبرنگاری از من پرسید اگر یک تیر در تفنگت داشتی به کی شلیک می کردی؟ من ابتدا پرسیدم که این سوال جدی است یا فان و آن ها گفتند شوخی است. به همه مربیانم احترام می گذارم چون معلم های من بوده اند. من هم اگر یک روزی سرمربی شوم این انتظار دارم یک بازیکن از من خوشش نیاید. چون مربیگری سلیقه ای است و شاید یک بازیکن در سلیقه من نباشد اما نظرم این است که اگر یک گلوله داشته باشم به قطبی می زنم. چرا؟ به خاطر اتفاقات و حواشی که در تیم به وجود آمد. ایشان فکر می کرد من کاری می کنم، بازوبند کاپیتانی را از من گرفت و دوباره برگرداند. برخلاف آنچه می گفتند من به همراه نیکبخت و دیگر بازیکنان هیچ جلسه ای با حبیب کاشانی برای برکناری قطبی نداشتیم. گواه زنده اش آقای کاشانی است. ایشان آدم بسیار خوبی است که هیچوقت دروغ نمی گوید. گفته ها و شنیده ها زیاد است. من فیکس بازی می کردم و در تیم صدرجدول بودیم و دلیلی برای این کار نداشتیم.
تعویضی که عصبانی ام کرد
در بازی با فجرسپاسی(لیگ هفتم) تیم ۳-۰ جلو بود و بین دو نیمه قطبی تعویضم کرد. پژمان نوری از چپ و من از راست بازی خوبی انجام دادیم اما بین نیمه من را کشید بیرون. از این موضوع تعجب کردم و دلیلش را پرسیدم. هرکسی باشد ناراحت می شود. چرا دفاع راست باید تعویض می شد؟ اگر مهاجم بود قابل درک بود. آنقدر من و پژمان خوب بودیم که فجر کاملا عقب رفته بود اما بعد از حضور آقای مسعود زارعی به جای من ما یک گل به خاطر قدکوتاه ایشان خوردیم. قطبی در دربی هم می خواست من را تعویض کند اما حمید استیلی تعویض را آنقدر نگه داشت که من یک پاس گل به محسن خلیلی دادم و گل مساوی را زدیم. اما اینکه چرا به مشکل خوردیم این بود که من سعی می کنم هرجایی که مورد ظلم قرار می گیرم واکنش نشان بدهم. بازیکنی هستم که هرچه سرمربی بگوید می گویم چشم جز اینکه به من زور بگوید. ظلم یعنی مربی ناآگاهانه به من بگوید دیشب بیدار بودی. مگر توی خانه من بودی؟ نمی شود الکی حدس بزنی. یک بازیکن ممکن است یک روز حال نداشته باشد دلیل می شود که شب بیدار مانده باشد؟ یک مربی باید روانشناس باشد. در طول هفته به بازیکن وظیفه می دهد و در چارچوب مستطیل سبز از او این وظیفه را می خواهد. در آن سال و در چهار بازی آخر حضور نداشتم؛ این تصمیم آقای کاشانی مدیرعامل و کمیته انضباطی بود و به آن احترام گذاشتم چون می دانستم کاشانی حق و ناحق نمی کند.
هم خوب بودم هم خبرساز
اگر بازیکنی هم توانایی فنی داشته باشد و هم خبرساز باشد اشکالی دارد؟ من در دوره دنیزلی فیکس بودم و در دوره قطبی فقط ۴ تا بازی را نبودم. بعد از آن در زمان کرانچار و بعد آقای دایی هم بازی کردم و گل قهرمانی جام حذفی را زدم. آقای دایی همان زمان مصاحبه کرد و گفت شیث از ارکان قهرمانی در جام حذفی بود. اما به هرقیمتی زندگی نمی کنم. مثل بازیکنان دیگر نیستم حرف بشنوم و سرم را بندازم پایین. یکی ساکت است حرف نمی زند که بازی کند اما من ساکت نیستم. بازی با شیرین فراز کرمانشاه افشین قطبی بین نیمه بازوبند را به من نداد ولی بازی بعد با سایپا آن را به من داد چون بعد از بازی آقای کاشانی و دیگران با او صحبت کردند. اگر بازوبند را به من نمی داد من با عوامل باشگاه حرف می زدم. شاید برای بازیکنی مهم نباشد اما کاپیتانی افتخار است و برای من مهم است. نمی گویم بی حاشیه بوده ام. آینده ای که باید به بله چشم گفتن ختم شود را نمی خواستم.
داستان من و علی دایی
داستان من و علی دایی را همه می دانند. در طول سال هایی که در پرسپولیس بودم با مربیان زیادی کار کردم، آقای علی پروین، حمید استیلی، آری هان، کرانچار همه من را دوست داشتند و از بهترین های تیمشان بودند. چرا؟ چون زور نمی گفتند و از من چیز خاصی نمی خواستند. اما مشکل من و آقای دایی به بازی پرسپولیس و سایپا در لیگ ششم برمی گردد. من بازیکنی نبودم که بگذارم بازیکنی جلوی پرسپولیس مانور بدهد. احترام ببینم، احترام می گذارم. برای تیمم با تمام وجود بازی می کنم. اما اینگونه نیستم که بازیکن روبرو هر حرفی بزند من واکنش نشان ندهم؟ هرگز. خیلی از بازیکنان زنگ می زدند به آقای دایی شب بخیر می گفتند اما من این کار را نمی کردم. حالا با این وصف آیا به جایگاهی که می خواستم رسیدم؟ از نظر خودم بله چون آدم خبرچینی نبودم. روزی که کاپیتانی را از من گرفتند به این دلیل بود که چرا خبر از رختکن نمی آوردم و نمی بردم. ماجرای توهین به بازوبند نبود (به بازی پرسپولیس و صبا اشاره می کند که در دقایقی بازوبند را به جای بازو روی مچش بست) چرا همان موقع نگرفتند؟ می خواستند خبرهای تیم را برایشان ببرم و من نمی بردم چون بازیکنانی که در تیم هستند دوستان و جزو خانواده من بودند. شاید یک بازیکن یک روز حالش در تمرین خوب نباشد و حرفی بزند یا کاری کند. من نمی گفتم اما آنکه نیاز به بازی داشت می رفت می گفت. یکی از بازیکنان که به آقای دایی نزدیک بود خبرها را می برد. همین بازیکن زمانی که تیم دبی و در هتل بود آمد به من گفت برود خرید کنم. گفتم از تایم گذشته است. گفت تو می توانی اجازه بدهی. با مسئولیت خودم ۴۵ دقیقه به او اجازه دادم رفت خرید کرد و آمد. درتمام این مدت جلوی در ایستادم تا آمد و رفت تو اتاقش. آقای دایی فردا من را خواست و گفت کسی از هتل خارج شد؟ گفتم نه؟ گفت مطمئنی؟ گفتم بله؟ گفت مگه آقای فلانی خارج نشد؟ گفت بگید آن بازیکن بیاید. از او پرسید آقا شما خارج نشدی؟ یک جوری نه گفت که یعنی آره. گفتم من مسئولیت داشتم به او اجازه دادم. چون مسئول تیم در غیاب سرمربی بودم و بازیکن صحیح و سالم برگشته است. آن بازیکن رفت ماجرا را گفت و آقای دایی انتظار داشت من هم بگویم اما نگفتم. چون فکر می کردم آن بازیکن جزیی از خانواده است اما او به خاطر منافع دیگر کار دیگری می کرد. آن بازیکن دفاع چپ تیم بود.
نزدیک بود به تراکتور بروم
امیرخان (قلعه نویی) یک مربی بزرگ با یک کارنامه بزرگ است. آقای قلعه نویی من را اولین بار به تیم ملی دعوت کرد و من اولین گل ملی ام را زدم. اتفاقا بعد از این بازی از من پیراهنم را خواستند اما گفتم پیراهنی که اولین گل ملی ام را زدم به کسی نمی دهم؛ امیرخان همیشه این خاطره را تعریف می کند. در ابتدای لیگ یازدهم سه مربی گزینه پرسپولیس بودند؛ علی دایی، حمید استیلی و حمید درخشان که من در من لیست دایی نبودم اما در در لیست استیلی و درخشان بودم. در حالی که در لیست آقای دایی نبودم از تراکتور پیشنهاد داشتم و می توانستم شاگرد آقای قلعه نویی شوم که آقای استیلی سرمربی شد و من در پرسپولیس ماندم.
دایی انتظار داشت به او بگویم ببخشید
من آقای دایی را هرجا ببینم برحسب ادب و احترام سلام می کنم حالا دیگر دست خود ایشان است که جواب بدهد یا نه. هیچ وقت پشت این آدم حرف نزدم. دعواهایمان رودرو بوده است. حتی مدتی پیش بعد از اینکه طرفداران عربستان چیزی ضد ایشان گفته بودند در حمایت از آقای دایی پست گذاشتم. درباره بازی معروف با سایپا هم باید بگویم که همیشه دوست داشتم اگر کسی روبروی پرسپولیس می خواهد بازی کند و ولع خاصی برای گل زدن دارد با تمام وجود بازی کنم. آقای دایی انتظار نداشت من با ایشان اینطوری یارگیری کنم. مهمترین چیز این بود که ایشان انتظار نداشت. بقیه مدافعان می گفتند ببخشید به شما خوردیم اما من ببخشید نمی گفتم. نمی دانم چرا عذرخواهی می کردند اما همین بازیکنان در دوره ایشان کاپیتان هم شدند. من آدمی نبودم که عذرخواهی کنم. وقتی فوتبالی و محکم بازی می کردم عذرخواهی در کار نبود. اگر آقای دایی بگوید من بی احترامی در آن بازی کردم می پذیرم. همیشه در بازی ها با مهاجمان حریف خوش و بش داشتیم شاید برای بعضی ها خوشایند نبود.
مجیدی و دیگر مهاجمان
مهاجم ها که من را اذیت نکردند اما همیشه مواظب عماد رضا بودم که استپ خیلی خوبی داشت و مراعاتش را می کردم. درمورد فرهاد مجیدی هم باید بگویم که دوازده دربی با مجیدی داشتم که ایشان یک فرصت گیر آورد و به عنوان یک بازیکن می توانم دلایل زیادی بیاورم که کمترین نقش را در گل خوردن داشتم. متاسفانه می خواستند تقصیر باخت را گردن من بیندازند و بعد از این بازی مقصر باخت من شدم. من و آقای مجیدی دوازده تا ۹۰ دقیقه در دربی و همچنین دو بازی با الغرافه داشتیم. من راحت می توانستم در بازی پرسپولیس و الغرافه خیلی کارها بکنم ولی نکردم به خاطر اینکه به مجیدی احترام گذاشتم. بین صدهزار تماشاچی اذیت کردن او کاری نداشت اما من به بازیکن احترام گذاشتم. کسی اما از این موضوع را نمی گوید. در همان دربی من پنج بازیکن استقلالی را بردم لب کرنر و ۵ دقیقه نگه داشتم اما کسی از این نگفت. بعد از بازی هیچ اتفاقی در رختکن نیفتاد. همه ناراحت بودیم اما بعد از بازی از سوی باشگاه به من اعلام کردند اخراج شدم. آقای دایی به آقای کاشانی اعلام کرد و آقای کاشانی همیشه مطیع سرمربی بود و هیچوقت از بازیکن حمایت نمی کرد. بعد از آن محکوم به معاوضه شدم. آقای دایی محمد غلامی و حسن اشجاری را می خواست و می خواستند من را با آن ها معاوضه کنند اما نرفتم. به جایش با امیدها و جوانان تیم تمرین کردم چون پوشیدن پیراهن پرسپولیس برایم افتخار بود.
دوست داشتم در این پرسپولیس بودم
من در دوره ای در پرسپولیس بودم که شرایط خیلی سخت بود. بازیکنان تاپی کنارم نبودند. خیلی مهم است که بازیکنان کناری آنقدر آماده باشند که شما را به سمت جلو ببرند. هر بازیکنی دوست دارد در این پرسپولیس بازی کند اما غصه اش را نمی خورم و به تیمم افتخار می کنم. من مدیون پرسپولیس هستم.
ناراحت شدم دایی فحش خورد
وقتی به صبا رفتم بازی های خوبی انجام دادم و توسط علی دایی به تیم ملی دعوت شدم. دلیلش این بود که ما با الهلال بازی کرده بودیم که ۹ ملی پوش داشت و من یکی از بهترین بازی هایم را انجام دادم و چند ماه بعد با عربستان بازی داشتیم. معتقدم وقتی یک برصفر جلو افتادیم یا من یا مازیار زارع باید به زمین می رفتیم. اتفاقا من و مازیار داشتیم گرم می کردیم و من به او می گفتم تو می روی تو و او می گفت که تو می روی... در پایان بازی اتفاقاتی که علیه آقای دایی افتاد ناراحت کننده بود. به عربستان باختیم، تماشاچیان به سرمربی فحش می دادند و آن شادی عربستانی ها اتفاقات خوبی نبود و من را ناراحت کرد.
- 9
- 1