به همین دلیل نباید جنگهای کوتاه را دارای جنبههای تراژیک کمتری نسبت به پسرعموهای بزرگترشان دانست. گاهی اوقات یک درگیری کوتاه میتواند بسیار خونین باشد. در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با برخی از تراژیکترین جنگهای کوتاه جهان آشنا کنیم که برخی از آنها تنها چند روز ادامه داشتند.
فتح نورمنها در سال ۱۰۶۶ تنها ۱۷ روز ادامه یافت
در سال ۱۰۶۶، ویلیام فاتح ارتش نورمنهای خود را برداشته و از راه دریا به بریتانیا آمد. تنها ۱۷ روز پس از رسیدن به خشکی، او توانست شاه هارولد، پادشاه انگلستان را کشته و سلطنت کشور را به دست آورد. اما شکست خوردن سریع ارتش هارولد به دست ویلیام فاتح یک دلیل تراژیک داشت، دلیلی که معمولاً فراموش میشود، زیرا در زمان حمله ویلیام به انگلستان، هارولد تازه از مبارزه طولانی و فرسایشی با برادرش و کشتن او فارغ شده بود و آمادگی یک جنگ دیگر را نداشت.
بر اساس اسناد تاریخی، زمانی که ویلیام به قلمرو انگلستان حمله کرد تنها چند ماه از پادشاه شدن هارولد در کشور میگذشت. بسیاری فکر میکردند که او شایستگی پادشاهی را ندارد، از جمله برادرش، توستیگ. توستیگ در سال ۱۰۶۵ توسط هارولد به دلیل سوء مدیریت در قلمرو نورثامبریا تبعید شده بود. توستیگ، اما از این تبعید به عنوان ابزاری برای گشت و گذار در اروپا و تلاش برای پیدا کردن کسی که برای او و علیه برادرش بجنگد استفاده کرد.
او حتی از ویلیام فاتح خواسته بود که در حمله به انگلستان به او کمک کند، اما ویلیام به علت آماده نبودنش در آن شرایط این درخواست را رد کرده بود. در نهایت توستیگ به همراهی یک پادشاه نروژی به یورک حمله کرد. اما هارولد خیلی سریع نیروهای خود را به شمال کشور گسیل داشته و در نبردی هر دوی آنها را شکست داد. اما این نبرد تاریخی باعث شد که ارتش هارولد به شدت ضعیف و خسته شود و بدون اینکه زمان کافی برای استراحت و بازیابی خود داشته باشند، بار دیگر به سمت جنوب کشور به راه بیفتند تا با مهاجمان نورمن درگیر شوند. این نبرد با برخورد یک تیر به چشم هارولد و لقب فاتح برای ویلیام به پایان رسید.
جنگ بین صربها و بلغارها تنها ۱۴ روز به طول انجامید
در سال ۱۸۷۸، کنگره برلین به خروج امپراطوری عثمانی از بسیاری از نقاط بالکان منتهی شد که مورد موافقت همه طرفین قرار گرفت. دولتهای جدید صربستان و بلغارستان امیدوار بودند که این عقبنشینی ترکها به افزایش قلمرو آنها منتهی شود، اما قدرتهای منطقه با این خواسته آنها مخالفت کردند. اما بلغارستان منطقه روملیای شرقی خود را نیز از دست داده و این منطقه به دولت عثمانی بازگردانده شد. پذیرش این موضوع برای بلغارها سخت بود، اما در سال ۱۸۸۵، بلغاریهای روملیای شرقی شورش کرده و این منطقه را بار دیگر به قلمرو بلغارستان ضمیمه کردند.
این موضوع باعث شد که صربستان احساس کند تنها کشوری است که پس از این فعل و انفعالات عمده هیچ قلمرو جدیدی بدست نیاورده است. از این رو میلان اوبرنوویچ چهارم، پادشاه صربستان، به این باور رسید که بلغارستان باید بخشی از روملیای شرقی را به این کشور واگذار کند و وقتی که با مخالفت بلغارها روبرو شد به آنها اعلان جنگ داد.
از آنجایی که صربستان ارتش بهتری داشته و کشور مهمتر و قدرتمندتری بود، باور همگی این بود که نیروهای وی بلغارها را شکست خواهند داد. اما در عمل اینطور نبود و بلغارها با شکست دادن نیروهای صرب در اسلیونیتسا در روز چهارم شروع جنگ، همه چیز را به نفع خود تغییر داده و به صربستان حمله کردند.
جنگ ده روز بعد به پایان رسید وقتی که غول امپراطوری اتریش-مجارستان از خواب بیدار شده و بلغارها را از حیات خلوت خود بیرون کرد. در جریان تنها ۱۴ روز نبرد بیش از ۶۸۰۰ سرباز صرب و ۲۳۰۰ بلغاری کشته شدند. اما این پایان تلفات این جنگ برای صربها نبود، زیرا شکست در این نبرد باعث شد که شاه میلان برکنار شده و پسر نوجوان ستمگرش جایگزین او شود.
جنگ هند و پاکستان در سال ۱۹۷۱ تنها ۱۳ روز طول کشید
کمتر از دو هفته. این مدت زمانی است که هند لازم داشت تا نیروهای هوایی پاکستان را در سال ۱۹۷۱ نابود کرده، شرق کشور را به محاصره درآورده و اسلام آباد را وادار به تسلیم بیش از ۱۵۰هزار کیلومتر مربع از قلمرو خود به نیروهای شورشی سازد. بسیاری از ما دو هفته را به کار کردن و تماشای سریال بدون این که دستاورد خاصی داشته باشیم میگذرانیم، اما هند در همین مدت کوتاه کشور بنگلادش را شکل داد.
علت شروع جنگ در ظاهر بمبارانهایی بود که نیروهای پاکستانی در ۳ دسامبر آن سال بر فراز پایگاههای هوایی هند انجام دادند، اما این درگیری ۱۳ روزه ریشههای بسیار تاریکتری داشت. از مارس ۱۹۷۱، دولت مرکزی پاکستان با جداییطلبان بخش شرقی کشور که امروزه بنگلادش نام دارد درگیر بود. تنها بعد از اینکه دولت پاکستان در این منطقه مرتکب نسلکشی شد دولت هند فشار روی خود برای مداخله را احساس کرد.
نسلکشی در بنگلادش یکی از بدترین کشتارها پس از جنگ جهانی دوم بود که در آن سربازان پاکستانی جنایات جنگی متعددی را علیه جمعیت شرق کشور مرتکب شدند که به مرگ ۵۰۰هزار تا ۳میلیون نفر از ساکنان این منطقه منتهی گردید که بسیار بیشتر از تلفات نسلکشی مشهورتر کامبوجیها بود. بیش از ۲۰۰هزار زن به صورت سیستماتیک مورد تجاوز و بهرهکشی جنسی قرار گرفته و این موضوع در نهایت با بمباران اشتباهی پایگاههای هوایی هند به پایان رسید که جنگ ۱۳ روزه سرنوشتسازی را در پی داشت.
جنگ سگ ولگرد تنها ۱۱ روز ادامه داشت
بیشتر شبیه بخشی جذاب از یک کتاب کودکان است، اما جنگ سگ فراری یا سگ ولگرد هر چیزی بود به غیر از شیرین و جذاب. در سال ۱۹۲۵، تنش بین دو کشور در بالاترین حد ممکن خود قرار داشت و در این شرایط یک سرباز جوان یونانی در تعقیب سگی ولگرد بود که در حین این تعقیب و گریز چند متری وارد خاک بلغارستان شد. در نتیجه سربازان بلغاری آتش گشوده و سرباز بیچاره یونانی کشته شد.
وقتی که فرمانده نیروهای مرزی یونان با پرچم سفید به کنار مرز بلغارستان آمده تا در مورد این مسئله گفتگو کند، سربازان بلغار او را نیز به قتل رساندند؛ و به این ترتیب بود که یک جنگ کوتاه آغاز شد که در جریان آن نیروهای یونانی برخی از مناطق مرزی بلغارستان را اشغال کرده و حدود ۵۰ غیرنظامی را کشتند. به دنبال جنگ جهانی اول، که در آن یونان و بلغارستان در جبهههای مخالف حضور داشتند، روابط بین دو کشور در بدترین شرایط ممکن قرار داشت.
تندروهای بلغاری حملات متعددی به یونان داشته و در سال ۱۹۲۳، وقتی که الکساندر استامبیولیسکی، نخست وزیر بلغارستان، سعی در بهبود روابط با آتن را داشت، همان تندروها او را ربوده، شکنجه کرده و به قتل رساندند. از این رو جای تعجب نداشت که سربازان بلغاری آماده شلیک به هر یونانی بودند که به هر دلیل از مرزشان عبور میکرد.
اشغال مناطق مرزی بلغارستان توسط نیروهای یونانی زمانی به پایان رسید که لیگ ملتها (نمونه اولیه و قدیمیتر سازمان ملل با تعداد کشور کمتر و نفوذ اندک) دخالت کرده و آتن را وادار کرد که نیروهایش را به پشت خط مرزی خود برگرداند. نتیجه نهایی این درگیری ۱۱ روزه کشته شدن دو سرباز و ۵۰ غیرنظامی بود و معلوم نیست که چه بر سر سگ ولگرد آمد.
جنگ ۱۰ روزه یوگسلاوی خیلی کوتاه بود
فروپاشی یوگسلاوی در دهه ۱۹۹۰ یک فروپاشی غیرمعمول بود. بعد از دههها حکومت کمونیستها، دولت یوگسلاوی برای انتخابات آزاد آماده میشد که با بازگشت دولتهای ملیگرای درد کشیده در اغلب جمهوریهای خود (اسلوونی، کرواسی، صربستان، بوسنی و هرزگوین، مقدونیه و مونته نگرو) همراه بود. این همه ملیگرا در ادامه همان کاری را کردند که اغلب ملیگراها انجام داده و در نهایت چیزی جز پشیمانی عایدشان نشد.
در سال ۱۹۹۱ تقریباً تمام این جمهوریها در آستانه جدا شدن قرار داشتند و تنها سوال این بود که کدام یک اول این کار را خواهد کرد. در نهایت اسلوونی و کرواسی به یکدیگر پیوسته و در ۲۵ ژوئن ۱۹۹۱ به صورت یک جانبه از یوگسلاوی جدا شدند. اگر چه جدایی کرواسی باعث وقوع درگیری شد که تا سال ۱۹۹۵ ادامه داشت، اما جنگ اسلوونی تنها در ۱۰ روز به نتیجه رسید. پس از اعلام جدایی اسلوونی از یوگسلاوی، صربستان به این کشور حمله کرد. در ۷ جولای، با کمتر از ۱۰۰ کشته، اسلوونی و یوگسلاوی قرارداد صلح امضا کردند.
یکی از دلایل کوتاه شدن جنگ این بود که مردم محلی اسلوونیایی گروههای شبه نظامی تشکیل داده و به مقر نیروهای یوگسلاوی حمله میکردند. اما دلایل تاریک دیگری نیز وجود داشت. در حالی که اسلوونی سهم قابل توجهی در تولید ناخالص داخلی یوگسلاوی داشت، کرواسی با سواحل طولانیاش لقمه چربتری بود. آزاد کردن نیروهایشان از جنگ با اسلوونی بدین معنا بود که صربها نیروی نظامی بیشتری برای نبرد با کرواسی و بعدها بوسنی داشتند. دو جنگ بعدی به ترتیب به مرگ ۲۰هزار و ۱۰۰هزار نفر انجامید.
جنگ چک و لهستان بعد از ۷ روز به پایان رسید
در پایان جنگ جهانی اول، امپراطوریهای زیادی از هم پاشیده و به بخشهای کوچک بسیاری با مرزهای پرتنش تقسیم شدند. تعدادی از این قطعههای کوچک خیلی تروتمیز جدا شده و کشورهایی کوچک و بدون مشکل را تشکیل دادند. برخی دیگر دارای مرزها و حواشی دندانهدار زیادی بودند که در آنها آغاز و پایان یک ملیت واضح نبود. یکی از این مناطق مبهم منطقه سیلسیا بود، منطقهای بلند غنی از زغال سنگ در مرز بین لهستان و چکسلواکی.
در اوایل سال ۱۹۱۹، هر دو کشور دست از تلاشهای سیاسی برای رفع این مشکل برداشته و با ادعای مالکیت بر این منطقه وارد جنگ با یکدیگر شدند. وقتی که لهستان و چکسلواکی از خاکسترهای جنگ جهانی اول برخاستند، یک توافق مقدماتی امضا کرده و بر اساس آن منطقه سیلسیا و منابع قابل توجه زغال سنگ آن را بین خود تقسیم نمودند، اما از آنجایی که مذاکرات توسط رهبران محلی هدایت میشد دولت پراگ ادعا کرد که این رهبران بیشتر متمایل به خواستهای پراگ بوده و نمایندگی آنها برای مذاکرات را نپذیرفت.
وقتی که ورشو شروع به بهرهبرداری از منطقه سیلسیا به نحوی کرد که انگار مالکیت تمام آن را در دست داشت، پراگ به این منطقه لشکرکشی کرد. جنگ مرزی بین دو طرف تنها یک هفته به طول انجامید و چکسلواکی اعلام پیروزی کرد. اما این پیروزی در نهایت و در درازمدت به ضرر آنها تمام شد. برای دهههای متوالی، لهستان و چکسلواکی از اعتماد به یکدیگر امتناع میکردند و این موضوع به مشکلی مهم در دهه ۱۹۳۰ برای دو کشور تبدیل شد زمانی که هیتلر به فکر تسخیر کشورهای شرق اروپا افتاد. به دلیل بیاعتمادی بینشان، پراگ و ورشو نتوانستند جبهه مشترکی علیه برلین تشکیل دهند و بدین ترتیب نیروهای آلمان نازی موفق شدند براحتی و به صورت جداگانه هر دو کشور را تسخیر کنند.
کشمکش کوچک شش روزهای که برای همیشه خاورمیانه را تغییر داد
جنگ شش روزه یکی از مهمترین جنگهای کوتاه تاریخ است. بسیاری از ما واقعیات عمده این جنگ را میدانیم، اینکه چگونه سوریه، مصر و اردن در سال ۱۹۶۷ به رژیم اشغالگر قدس اعلان جنگ دادند و بعد از مدت کوتاهی وحشتزده نظارهگر در هم شکستن نیروهایشان توسط ارتش رژیم اشغالی و از دست دادن بخشهایی از قلمروشان شدند. این شکست به سقوط ملیگرایی پان عربیسم و ظهور اسلام سیاسی منتهی شد. اما شاید اطلاعات زیادی در مورد چگونگی رخداد این جنگ سریع، اما خونین نداشته باشید.
به جای تل آویو یا قاهره، منشأ این جنگ را باید در مسکو جستجو کرد. در آن دوران مصر و سوریه از مشتریان و نزدیکان اتحاد جماهیر شوروی بودند که یکی از دو ابرقدرت اصلی جهان بود. اگر چه این کشورهای عربی نفرتی ذاتی از رژیم صهیونیستی داشتند جنگ بین دو طرف اجتناب ناپذیر نبود و این موضوع در ۱۳ می ۱۹۶۷ تغییر کرد. در این روز، شوروی اخطاری جدی برای قاهره فرستاد مبنی بر اینکه رژیم صهیونیستی در آستانه حمله به این کشور قرار دارد. در حالی که این موضوع صحت نداشت، اما همان تاثیری را گذاشت که شوروی میخواست.
هشدار شوروی یک دومینو را آغاز کرده و سه هفته بعد منطقه وارد جنگی تمام عیار شد. اما چرا شوروی میخواست در خاورمیانه جنگ رخ دهد؟ بر اساس منابع اطلاعاتی سازمان سیا در مسکو، نظر کارشناسان سیاسی و نظامی شوروی این بود که ایالات متحده برای کمک به رژیم صهیونیستی وارد این نبرد خواهد شد و بدین ترتیب علاوه بر ویتنام، ایالات متحده در باتلاق جنگی دیگری فرو میرفت. چیزی که هیچ کسی، از آمریکاییهای گرفته تا روسها و مصریها فکرش را نمیکردند برنده شدن رژیم صهیونیستی در مدت زمان کوتاهی بود. شوروی هیچ وقت مشتریان و متحدان خود را به این سرعت و به این شکل به یک عملیات خودکشی نفرستاده بود.
جنگ روسیه و گرجستان در عرض ۵ روز به اتمام رسید
در اواسط دهه ۲۰۰۰، فاکتورهای متعددی در قفقاز دست به دست هم داد که به یک جنگ خونین منتهی گردید. در سال ۲۰۰۴، در گرجستان که از کشورهای عضو اتحاد جماهیر شوروی بود یک رییس جمهور غربگرا به قدرت رسید که روسیه را به خاطر کاهش نفوذ خود در این کشور نگران ساخت. همزمان، ناآرامیهایی در منطقه جداییطلب اوستیای جنوبی در گرجستان آغاز شد که بر وخامت اوضاع افزود.
وقتی که مسکو شروع به حمایت از این جداییطلبان کرد، رییس جمهور گرجستان با دستگیری ۴ افسر روسی، ولادیمیر پوتین را عصبانی کرد. در سال ۲۰۰۸ تنشهای بین دو کشور به مرز بحرانی رسید و بدین ترتیب بود که کرملین به این نتیجه رسید که باید واکنش شدیدی نشان دهد. از این رو در توافقی مخفیانه با اوستیای جنوبی، مقامات کرملین از آنها خواستند که گرجستان را تحریک کنند؛ و در ۸ آگوست، گرجستان آنقدر تحریک شده بود که نیروهای نظامی خود را وارد اوستیای جنوبی کرد. به محض اینکه اولین گلوله خمپاره به خاک اوستیای جنوبی برخورد کرد، ارتش روسیه حمله کرد.
در عرض تنها ۵ روز، نیروهای پوتین قلمرو گرجستان را در نوردیده و به ۴۸ کیلومتری پایتخت گرجستان رسیدند. زمانی که آتشبس برقرار شد ۸۵۰ نفر از طرفین کشته شده بودند. بدترین بخش این جنگ کوتاه این بود که کشورهای غربی هیچ واکنشی نشان نداده و به گرجستان کمک نکردند. به همین دلیل پوتین حس میکرد که هر کاری که دلش میخواهد میتواند بکند. شش سال بعد وقتی که مردم اوکراین رییس جمهوری طرفدار غرب و ضد مسکو انتخاب کردند تنها بعد از ۵ روز به این کشور حمله کرد. از سال ۲۰۱۴، در درگیری بین نیروهای اوکراینی و شورشیان مورد حمایت مسکو در منطقه دانباس بیش از ۱۳هزار نفر جان خود را از دست دادهاند.
جنگی که ۴ روز به طول انجامید، اما بسیار ویرانگر بود
دانههای جنگ ۴ روزه از سالها قبل کاشته شده بودند، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی آهی کشیده و فروپاشید. در قفقاز، فروپاشی این اتحاد بزرگ به تشکیل شدن سه کشور منتهی شد: گرجستان، آذربایجان و ارمنستان. شوربختانه هیچکدام از این سه کشور، مرزهایی که یک شبه ایجاد شده بودند را واقعی ندیده و قبول نداشتند. در منطقه ناگورنو-قره باغ، ارمنیان محلی بر این باور بودند که باید جزئی از ارمنستان باشند و نه آذربایجان. ارمنستان نیز با این موضوع موافق بود و دو کشور برای حل این مشکل به یکدیگر اعلان جنگ دادند.
از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴، درگیریهای مداوم در این منطقه رخ میداد. در نهایت طرفین بر سر آتشبس توافق کرده، اما هیچ قرارداد صلحی بین آنها امضا نشد. ناگورنو-قره باغ همچنان جزئی از قلمرو آذربایجان باقی ماند، اما کنترل آن بدست ارمنستان است، در حالی که هیچ کس راضی نیست و دو طرف از یکدیگر متنفرند. این موضوع به درگیریهای کوچک مرزی برای سالها شد. سپس در ۲ آوریل ۲۰۱۶، یکی از این درگیریها کمی بزرگتر از معمول شده و گروهی از سربازان آذربایجانی بخشی از قلمرو ناگورنو-قره باغ را به تصرف خود درآوردند و ارمنستان با اعلان جنگ به این تجاوز پاسخ داد.
نتیجه این درگیری بسیار ناامید کننده و بیفایده بود و تنها با کشته شدن ۲۰۰ نفر به پایان رسید. تنها مدت کوتاهی بعد از شروع تیراندازیها، مسکو دخالت کرده و بعد از کوبیدن سرهای طرفین به یکدیگر، از آنها خواست که یا همین حالا قرارداد صلح امضا کرده یا به دنبالهای برای جنگ روسیه و گرجستان تبدیل شوند. هنوز هم منطقه ناگورنو- قره باغ یک منطقه پرتنش بوده و در آن درگیریهای کوچک بین دو طرف وجود دارد.
جنگ فوتبالی که ۱۰۰ ساعت به طول انجامید
جنگ فوتبالی به عنوان یکی از احمقانهترین جنگهای تاریخ شناخته میشود و طرفین بر سر یک مسابقه فوتبال به جنگ یکدیگر رفتند. البته موضوع به این سادگیها نبود و اگر چه فوتبال ماشه این جنگ را کشید، اما روابط بین السالوادور و هندوراس آنچنان تیره بود که وقوع جنگ بین دو کشور اجتناب ناپذیر بود. در سال ۱۹۶۹ در دو کشور گروه کوچکی از مالکان زمین ثروتمند وجود داشتند و باقی جمعیت کشور عمدتاً فقیر بودند. در السالوادور کوچک مشکل نبود زمین کشاورزی آنقدر حاد بود که کشاورزان برای یافتن کار به هندوراس بزرگتر میرفتند.
اما هندوراس هم همان مشکل مالکان زمین اندک و عمده مردم بیزمین و گرسنه را داشت، از این رو ورود کشاورزان السالوادوری بیش از پیش شرایط را برای همتایان هندوراسی آنها سخت میکرد. به جای ایجاد اصلاحات در سیاستهای زمینداری، مالکان زمین دو کشور گناه را به گردن مهاجران السالوادوری و ضدمهاجران هندوراسی انداختند. با تحریک رسانهها، شهروندان دو کشور به زودی به چشم هیولا به کیدگیر نگاه کرده که کارهای یکدیگر را ربوده یا سعی در گرسنگی دادن دیگری با بیکار نگه داشتنش دارند.
در این فضای مسموم، السالوادر در مسابقات مقدماتی فوتبال جام جهانی توانست هندوراس را شکست دهد. رویای هندوراسیها برای حضور در جام جهانی از بین رفته و طرفداران این تیم دست به شورش زدند. در حدود ۱۲هزار السالوادوری از هندوراس گریخته و چنان خشم و تنفری همراه خود به کشورشان آوردند که دولت السالوادور چارهای بجز اعلان جنگ به همسایه نداشت. صحبت در مورد رقابت در دنیای ورزش بسیار پیش رفته و به مرحله خطرناکی رسیده بود. پیش از آنکه همسایگان بتوانند بین دو کشور آتشبس برقرار کنند هزاران نفر از دو طرف کشته شدند.
جنگ انگلیس و زنگبار کوتاهترین جنگ تاریخ بشر است
و اینجاست که به کوتاهترین جنگ به ثبت رسیده تاریخ میرسیم. در آگوست ۱۸۹۶، امپراطوری بریتانیا سعی کرد یک حاکم دست نشانده خود را در زنگبار به قدرت برساند. سلطان مشروع زنگبار، شاهزاده خالد، از دخالت این استعمارگران برآشفته، در قصرش سنگربندی کرده و آماده جنگ شد. از شانس بد او، از قبل ۵ کشتی جنگی نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا در بندر لنگر انداخته بودند. ساعت ۹ صبح بود که نیروهای بریتانیایی از خالد خواستند یا تسلیم شود یا بریتانیا به او اعلان جنگ خواهد داد.
خالد فکر میکرد که بریتانیاییهای بلوف میزنند، اما اینطور نبود. ساعت ۹ صبح نیروی دریایی شروع به توپ باران کردن قصر شاهزاده خالد کرد. در عرض کمتر از ۴۰ دقیقه بیش از ۵۰۰ نفر کشته شدند، خالد تسلیم شده و از ترس جانش به سفارت آلمان پناهنده شد. جنگ بریتانیا و زنگبار نیز به اتمام رسید. خالد از حامیان بردهداری بوده و دولت بریتانیا در سال ۱۸۹۶ تصمیم گرفت که بردهداری را ملغی کند. چند ساعت بعد از این ماجرا، بریتانیاییهای سلطان مورد نظر خود را در زنگبار به قدرت رسانده و به طور دائمی بردهداری در زنگباری که تا آن زمان یکی از نقاط اصلی و کلیدی خرید و فروش برده بود را ممنوع کردند.
- 15
- 3