حاشیههای بزرگراه امام علی(ع) فضای بیدفاع شهری شد برخی از افرادی که خانههایشان را برای احداث بزرگراه به شهرداری فروختند، در محله مستاجرند
مغازه خیاطی که خراب شد، احمد ایستاد و نگاه کرد، چون «وقتی کسی یک سیلی به آدم میزند، آدم مجبور است نگاهش کند.» خراب شدن مغازه مثل سیلی به صورت احمد بود. وسایلش را جمع کرد و رفت چند مغازه عقبتر، در همان خیابان جایی را اجاره کرد. به جای مغازه ٤٠ متری که خودش صاحب آن بود، مستاجر یک مغازه ١٨ متری شد. حسنعلی هم خانهاش در محله کهن را که به شهرداری فروخت، فقط توانست خانهای در تبریز بخرد و مستاجر همان محله قدیمی شد. عباس هم رفت شمال و آنجا خانه خرید. مغازه دارها میگویند عباس از تنهایی دق کرد و مرد. از جای خانهها و مغازههای آنها امروز خودروها رد میشود، طرح بزرگراه امام علی(ع) محلههای زیادی را دوپاره کرد و خانههای زیادی برای این شریان حیاتی شمالشرق به جنوبشرق خراب شدند. مدرنشدن قیمت دارد، قیمتش را کسانی مثل احمد و حسنعلی دادند. آنها در خانههای ٦٠-٥٠ متری قدیمی در کوچهها و خیابانهایی زندگی میکردند که محو شدهاند و مسیر رسیدن این سو و آن سوی خیابان هم با محو شدن آنها قطع شد.
طرح بزرگراه امام علی(ع) را در پژوهشهای ارزیابی تاثیرات اجتماعی، طرحی ضربتی مینامند. این طرح در دستور کار شهرداری منطقه ٧ قرار گرفت و پیشبینی میشد تا پایان سال٩١ به انجام برسد. پیش از انتخابات ریاستجمهوری سال٩٢ که شهردار تهران در آن نامزد انتخاباتی بود.
بعضیها، بعد از ٤٠-٣٠سال زندگی در این محلهها مجبور به ترک آن شدند. بعضی از اهالی میگویند خوب شد که بافت قدیمی محله عوض شد و خیلی راحت میتوانند از شمال و جنوب تهران برسند به دارآباد یا بهشتزهرا. اما این را آنهایی میگویند که یا خانههایشان در طرح قرار نگرفت و تملک نشد یا چند بلوک دورتر از بزرگراه ساکناند و از صدا و آلودگی بزرگراه نصیبی نبردهاند. مثل آنها که در خیابان حسینیان زندگی میکنند و میگویند اتفاقا کسانی که خانههایشان تملک شد، پول خوبی بهدست آوردند.
مردمی که صبح و غروب از شمال به جنوب تهران میروند و سروکارشان با بزرگراه امام علی(ع) است از یکی از گرههای کور ترافیکی راحت شدند. اما انگار در ارزیابیهای پیشین احداث این بزرگراه، اصل کاریها، مردم محلههای اطراف خوب دیده نشدند. فرزانه ساسانپور، دکترای جغرافیا و برنامهریزی شهری میگوید: «در طرحهای شهری در هر سه مرحله قبل و حین و بعد از اجرا، کسی که باید بیشتر اهمیت داشته باشد، کسی است که حق آب و گل دارد و احساس تعلق به مکان دارد و هویتش با محله تعریف میشود. به او باید بیشتر از کسی که رهگذر است، توجه شود. در این صورت است که خیلی از مسائل اجتماعی کمتر میشوند.» به گفته او در طرحهای کلانشهری که مثل بزرگراهها فرامنطقهای هستند، حل یک مسأله یعنی شروع مسائل جدید: «مشکل حملونقل را باید حل کنی، ولی از آن طرف مسائل محلی دیگری ایجاد میشود.
آنچه در نظر ارزیابی اثرات اجتماعی دیده میشود نقاط مثبت و منفی یا ابعاد اجتماعی است. یک طرح شهری میتواند آسیبهای اجتماعی یا اقتصادی ایجاد کند، باعث ایجاد بیهویتی شود یا بروز کار کودکان شود. وقتی طرح ارزیابی اثر میشود، اگر آسیبهای اجتماعی آن زیاد باشد یا پروژه نباید اجرا بشود یا اگر اجازه اجرا میدهند برای آن دلیل دارند. مثل وقتی که مردم موافق طرح باشند، ولی بگویند صد متر این طرفتر یا آن طرفتر اجرا شود.»
بزرگراه امام علی(ع) از مناطق ٧، ٨، ١٣،١٤، ١٥ و ٢٠ تهران عبور میکند. خبر پایان یافتن ساخت این بزرگراه اول خرداد ٩٢ منتشر شد. بزرگراهی که ٣٥ کیلومتر طول دارد و ٢٦ کیلومتر آن که از سال ٩٠ در دستور کار شهرداری قرار گرفته بود به گفته معاون فنی و عمرانی شهرداری تهران طی ٢٢ ماه ساخته شد. حسینی در گفتوگویی هنگام پایان پروژه گفته است: «عبور بزرگراه از دل بافت متراکم اگرچه هزینه زیادی برای شهرداری تهران به دنبال داشت، اما بخش عمده واحدهای تملکشده فرسوده بودند و این امر موجب تملیک ساختمانهای نامقاوم در برابر زلزله و تحریک ساختوساز جدید در محله و زمینهساز توسعه این مناطق شد.» گفته میشود حدود ٧هزار واحد مسکونی برای ساخت این بزرگراه خریداری شده و شهرداری بیش از ١٢٠٠میلیارد تومان برای رفع معارضان آن هزینه کرده است. یکی از محلاتی که به طول کامل در این طرح از بین رفت، محله کهن در منطقه ٧ بود. جایی نزدیک نظامآباد که اثری از آن باقی نمانده، جز در خاطرات مردمی که در محلههای اطراف پخش شدند.
ساسانپور میگوید: «پروژههای سنگینی مثل بزرگراه امام علی(ع) یا صدر اثرات سنگین اجتماعی داشتند با اینکه دو تایشان هم ارزیابی اثر شدند. یکسری اثرات انباشتی است که ممکن است بعد از پایان پروژه متوجه شویم. بزرگراه امام علی(ع) کمترافیکترین بزرگراهی است که جنوب را به شمال وصل میکند. سازمان ترافیک میگوید من تقاضای سفری داشتم که باعث میشد ترافیک تا منطقه ١٦-١٥ برسد. سفر مختل بود و این مشکل برطرف شد. ولی همین پروژه درباره شمال به جنوب اثر نکرد و به جای آن میخواهند تونل صیاد بزنند. در نتیجه باید پروژههای اطراف که مکمل آن است، در نظر گرفته شود.»
کوچهها ناگهان بنبست شدند
شمال و جنوب را به هم وصل کرد، اما اعضای یک خانواده از هم جدا شدند و شبکه حمایتی مردم محله که طی چند دهه شکل گرفته بود، از بین رفت. «از شاهعبدالعظیم بگیر تا برسی به نظامآباد، همه این مسیر یکسری خانههای قدیمی و محلههای قدیمی بود. روابط خانهبهخانه. همسایههای نزدیک هم، دست هم را میگرفتند، حواسشان به هم بود. یک بار دیدیم جدا افتادیم از هم. ما همان اول خانهمان را فروختیم. آن موقع هنوز خریدوفروش کم بود، قیمتها بالا نرفته بود. خانهمان با حیاط ١١٠ متر بود، مغازهمان را هم همراه آن فروختیم، رفتیم نظامآباد یک خانه ١٦٠ متری خریدیم. اما اصل قضیه را میخواهی بدانی از این بنده خدا بپرس.» مرد جوانی که در مغازه خیاطی احمد نشسته میگوید. احمد میگوید: به کی بگویم؟ چی میتواند دردم را کم کند؟
مغازههای خیابان شهید مرتجائی، از رونق افتادهاند. کرکرههای پایین کشیده و ویترینهای خاک گرفته. صاحب مغازه الکتریکی بعد از ١٣سال کار در این محله میگوید: «مشتری که ردنمیشود از اینجا، ویترین را تمیز کنم که چی؟ اینکه هنوز ماندهام از ناچاری است، کار دیگری نمیتوانم بکنم. قبلا برو بیایی بود. دیگر کسی در محله خریداری نمیکند. همین بقالی روبهرو قبلا روزی یک میلیون و ٥٠٠ فروش داشت، الان ٨٠٠ تومان. مردم فقط برای کار ضروری میآیند در محله خرید میکنند.» در امان مانده از بزرگراهی که تا نزدیکی مغازهاش رسید، تخلیه و تخریب محله و کوچ اهالی را دید: «پول شهرداری برکت ندارد. همین شد که هیچکدام نتوانستند با آن پول کاری کنند. اینجا نخستین نمایندگی آبسال کشور بود، برای خودش دبدبه و کبکبهای داشت، الان رفته مستاجری.
ما مثل این جنگزدهها شدیم که داریم خرابیها را میبینیم. در همین یک تکه زمین هزار واحد خانه و تجاری از بین رفت. از یک لحاظ بهتر شد، ظاهر محله قشنگتر شد، ولی کاسبی رونقی ندارد. کسی از اینجا خرید نمیکند، آنها که افتادند آن طرف اتوبان که هیچی، گذرشان به اینجا نمیافتد، یک پلعابر درست و حسابی نداریم. یکسری هم بودند، پیمانکارها و مافیاهایشان، خانههای ارزان را مثلا متری یکمیلیونو٣٠٠هزار تومان میخریدند و متری ٢میلیون به شهرداری میفروختند. محلههای اطراف هم بعد از تملک این خانهها، طمع کردند و متری یکمیلیون گذاشتند روی قیمت خانهشان. ساختوسازش هم که نپرس، آنقدر خاک و دوده به خوردمان دادند. سرعت کار خوب بود، ولی بزن در رویی بود. اگر میخواستند باید به ریههای تهران هم فکر میکردند، یک پارکی، فضای سبزی.» عکس مردی را در گوشیاش نشان میدهد، عکس ٣ در ٤ مردی ٦٠-٥٠ ساله با موهای کمپشت: «از غصه سکته کرد و مرد. خانهاش اینجا بود، ٦٠میلیون خریدند. با این پول میخواست چه کند؟ دید نمیتواند در این محله بخرد رفت شمال. آنجا بعد از ٦-٥ ماه از تنهایی دق کرد و مرد. همین مغازه کناری، حسابی داغ دیده است.»
خیاطی احمد، کنار مغازه الکتریکی جایی است که وقتی سرک بکشد میتواند جای مغازه سابقش را ببیند. مغازهای ٤٠ متری که نصف آن به اتوبان پیوسته و نصف دیگرش جزو زمینی خالی است که هنوز تکلیف آن مشخص نیست. مغازه را متری ٥میلیون از او خریدند، یک شب ساعت ٨ در مغازه را بست و رفت خانه و صبح فردا که برگشت تمام مغازه گلولای شده بود و لباسهای مردم را خراب کرده بود. سقف مغازهاش را خراب کرده بودند و هیچکس به گردن نگرفت. روی صندلی نشسته، رو به خیابان، زل میزند به جایی نامعلوم و درددلش باز میشود: «اینجا آدمهایی بودند که به نان شبشان محتاج بودند. میآمدند مغازه من گریه میکردند. با پولی که شهرداری میداد باید میرفتند مستاجری. اینجا خانهها را با لودر خراب کردند، چون صاحبش حاضر به فروش نبود. خانهای بود که ٣٠میلیون فروش رفت، تا طرف آمد سند بزند و برود و بیاید ٢٠میلیون ماند. کارمند بیمارستان امامحسین(ع) بود. آن موقع هیچکس نبود به حرف آدم گوش کند، الان چه فایده دارد؟»
فروش خانهها از حدود متری یکمیلیون شروع شد تا این اواخر که به متری ٣ تا ٤میلیون رسید. مرد جوانی در مغازه احمد نشسته که هر روز عصر از محل کار میآید، سری به محله قدیمی میزند و بعد میرود به خانهشان در نظامآباد که جای خانهشان در محله کهن خریدند. مرد جوان میگوید: «پول زمین را میدادند، نمیگفتند که در و پنجره و کلی آهن دارد، حداقل پول آن را بدهند. احمد میدود وسط حرفش: «رفتم روبهروی شهردار منطقه نشستم، گفتم فکر نکن من جایی کارمندم، بیمهام، نه هیچ چی نیستم. من اینجا فقط همین مغازه را دارم، برو توی سیستم بگرد، اگر یک سند بیشتر به اسمم بود این را واگذار میکنم. ٢٠٠میلیون به من پول دادند.
١٠میلیون را کارمندها رشوه گرفتند که مغازهام را گران فروختهاند. یک ماه بعد مغازه بغلیام متری ١٠میلیون فروخت. گفتم آقای شهردار، چرا این را که توی طرح نیست ١٠میلیون خریدی؟ تازه مغازه من که توی طرح بود. بعد از این همهسال مغازهداری، دارم مستاجری میکنم. پسرم میگوید دیگر کار از کار گذشته.» مشتری به مغازه سر نمیزند، مسیر تردد مردم بسته شده. احمد که قبلا چند دقیقهای به مغازهاش میرسید، حالا خانهاش افتاده آن طرف بزرگراه و باید محله را دور بزند. مرد جوان میگوید: مردم وسط خیابان قدیمی مغازه خریده بودند برای کسبوکار، افتادند ته کوچه بنبست. احمد میگوید اگر کسی به تملک مغازهاش اعتراض میکرد، یک روز میدید لودر آمده، یک کامیون خاک جلوی مغازه خالی کرده، کسبوکار میشد کرد؟ «روبهروی مغازهام یک خانه را وقتی هنوز تویش اثاث بود، خراب کردند. مغازه را ٩ شب میبستند، ٨ صبح میآمدند میدیدند لودر انداختند زیر ملکشان. گفتند شما دارید از یک طرح ملی جلوگیری میکنید. حتی نکردند پول بیشتر بدهند که طرف با رضایت بفروشد. بعد که مجبور میشد بفروشد، تازه پولش را میریختند در صندوق دولت و باید کلی دوندگی میکرد تا پولش را بگیرد. بقیه که میدیدند این طوری است میترسیدند و سریع میفروختند. خیلیها رفتند کرج، پردیس و پرند، بالاشهرنشینهایشان نظامآباد. تکوتوک هم پیش آمد که بروند طرف نارمک.»
برنامههای جبرانی برای اهالی محله
شبکههای ارتباطی مردم محله قطع شد و خانوادهها از هم جدا شدند. یکی از اهالی محله میگوید: «مثلا خانههایی بود که یک خانواده در آنها زندگی میکرد. سه خانوار در یک خانه سه طبقه، هر طبقه دو اتاق بودند، ولی همه کنار هم بودند، مادر و عروس و دختر. حالا هر کدامشان یک جا مستاجر شدند.» دیگر خانوادهها نمیتوانند بچههایشان را تنها به مدرسه بفرستند. عبور از بزرگراه کارها را مشکل کرده و حتما باید خانواده آنها را همراهی کند. مردم فضای سبز محلهشان را از دست دادند، پارک امیرشرفی که مردم از کتابخانهاش یاد میکنند، شد محل دپوی ماشینآلات شهرداری.
مردم محله برای ورود به خیابان شهید مدنی باید بروند خیابان دماوند و از نزدیک میدان امام حسین(ع) برگردند به خیابان شهید مدنی. یکی از اعضای شورایاری میگوید: «در حالی که میتوانند کنار بزرگراه را ١٠ متر راه باز کنند تا ترافیک و مصرف سوخت در دسترسی محلی کمتر شود.
مردم جای خانههایشان را میشناسند. بعضی از خرابشدن خانهها عکس و فیلم گرفتند. حسنعلی فیلمی نگرفت. صاحب یک واحد آپارتمانی در محله که حالا از آن تنها خانهای در تبریز نصیبش شد: «اگر مغز اقتصادی داشتم، این بلا سرم نمیآمد. همان اول نباید میفروختم. فروختم و خودم را بدبخت کردم.» حسنعلی فکر میکرد هرچه زودتر خانهاش را بفروشد میتواند با پولش همان اطراف خانهای بخرد. آن موقع هنوز گرانی نبود، صاحبخانهها در محلههای کناری هجوم خریداران را ندیده بودند و قیمتها را بالا نبرده بودند. خیلیها که همان اوایل خانهها را فروختند در آن فرصت توانستند خانهای بخرند. اما حسنعلی پول خانهاش را ٨ ماه بعد از فروش گرفت، آنقدر دیر که خانهای که برای خرید نشان کرده بود به قیمت بیشتری فروش رفت: «کار از کار گذشت. با آن پول دیگر در تهران نمیشد خانه خرید. خانهای در تبریز خریدم و اجاره دادم. هر ماه ٣٠٠هزار تومان روی پول اجاره آن خانه میگذارم و اجارهخانه تهران را میدهم.» حسنعلی لولهکش است، اما میگوید لولهکشی که مغازه نداشته باشد، حتی آشناها هم رویش حساب باز نمیکنند: «کنار رفیقم که آهنگری دارد کار میکنم. لولهکشیام در یک زیرپله بود، گفتند نیامده توی سند و پلاک ندارد، باید ببندید. آنجا مستاجر بودم. کارم هم رفت. آدم که مغز اقتصادی نداشته باشد همین میشود».
شهرداری به بعضی از واحدها که مدعی ضرر شدند، متمم داد. مقداری پول که کمبود قیمت خرید واحدهایشان را جبران کند: «١٠میلیون دیگر هم داد. گذاشتهام برای پول پیش خانه، سال دیگر.
در مقاله «بررسی تاثیر بزرگراه بر ساختار اجتماعی محلههای شهری: نمونه موردی محلههای فدک و کرمان تهران»* که درباره تاثیرات این بزرگراه در منطقه ٨ نوشته شده، ساکنان محله کرمان تاکید کردهاند که احداث بزرگراه بر ساختار اجتماعی محله آنها تاثیر منفی گذاشته است، زیرا باعث جداشدن این دو محله از یکدیگر شده: «بزرگراه بهعنوان لبهای که مانع ارتباط دو محله شده، عمل میکند و تنها راه ارتباطی دو محله یک پل عابرپیاده است. در صورتی که در گذشته این دو محله به صورت یک محله اجتماعی بوده است و ساکنان آنها ارتباط عمیقی با یکدیگر داشتهاند و برای پیوند اجتماعی دوباره دو محله فدک و کرمان ابتدا باید پیوند فیزیکی بین دو محله برقرار شود.»
ساسانپور میگوید وقتی چنین پیامدهایی بروز پیدا میکند، باید برایشان راهحل جبرانی در نظر گرفت: «جبران این است که اگر کسبوکارشان از رونق افتاده، جای دیگری به آنها واحد تجاری بدهند و بهازای مشکلات محله، کاری برای مردم انجام دهند. چنین طرحهایی شمشیر دو لبهاند، از یک رو رفاه، تسهیلات، آسایش و آرامش به دنبال دارند و روی دیگر تبعات دیگر است. باید برایشان برنامههای جبرانی میگذاشتند. حتما یکی از تبعات عبور بزرگراه، تخریب و عقبنشینی است. قیمتگذاری شهرداری هم با بنگاه یکی نیست و مردم همیشه متضرر میشوند. در پروژه بزرگراه نواب هم همین اتفاق افتاد و محله عباسی را از بین برد. در همه جای دنیا میافتد. مهم این است که مجریان به این فکر کنند که مردم محله مهمترند و برایشان برنامههای جبرانی داشته باشند.»
مردم محله پلهوایی میخواهند. میگویند ما عضو یک خانواده بودیم، همه هم را میشناختند. الان غیر از آنها فروختند و رفتند، یک بزرگراه با بقیهشان هم فاصله داریم. یکی از کسبه نامهای را نشان میدهد که برای درخواست پلهوایی از محله امضا جمع کرده است: ضمن عرض سلام و توفیق روزافزون خدمت شهردار منطقه ١٣ و همه همکاران خدوم و زحمتکش به استحضار میرساند، امضاکنندگان ذیل این صورتجلسه ساکنان خیابان شهید مرتجائی شرقی و غربی درخواستی مبنیبر احداث پلعابرپیاده روی بزرگراه امام علی(ع) دارند...»
محله امنی که مردم از آن یاد میکنند بعد از احداث بزرگراه درگیر یک مسأله مهم شد و آن ایجاد فضای بیدفاع شهری در حاشیه بزرگراه بود. خیلی از مردم، کنار گذر بزرگراه مینیشینند و عبور خودروها را نگاه میکنند، به جای پارکی که زمانی عصرهایشان را در آن میگذراندند. آنها میگویند این اطراف پر از افراد مبتلا به اعتیاد شده و «دیروقت نمیشود از کنار بزرگراه ردشد، خودروات را هم بگذاری، آنی میدزدند.»
مردم میگویند دیگر کسی در خانههای کنار اتوبان هم سکونت نمیکند. اگر محلهشان متری ٣میلیون و ٣٠٠ تا ٤٠٠ هزارتومان قیمت داشته باشد، آن خانهها متری ٢میلیون و ٥٠٠هزار تومان است. آنها که در خانههای کنار بزرگراه زندگی میکنند از دوده درامان نیستند: «میگویند صبحها یک ساعت باید صورتمان را با صابون بشوییم تا تمیز شود.»
بزرگراه، هم محلههایشان را شرقیغربی و بنبست کرد و هم طرح زوج و فرد به محلهشان آورد: «سر هر کوچهای دوربین گذاشتهاند. به محله غرب نظامآباد ظلم شد. خودروشان را نمیتوانند حرکت دهند. همیشه مردم متضرر میشوند. در کل ماشیندارها منفعت کردند.» اعضای شورایاری میگویند قرار بود دیوار صوتی نصب کنند که سروصدا مردم را اذیت نکند، ولی بودجهاش نیامده. میگویند هنوز ٣٠درصد طرح اجرا نشده که شامل فضاهای سبز در حاشیه بزرگراه است. خیابان دماوند و امامحسین(ع) محل ورود شرق تهران است. نخستین ایستگاه استراحت شهرستانیها، آنها مسافران و همراهان بیماران بیمارستان را میبینند که شبها در دامنه خیابان امام حسین(ع) و بزرگراه امام علی(ع) میخوابند: «با فلاسک چای و یک زیرانداز همان جا میخوابند.» خیلیها که هنوز در محله ساکناند میگویند اینجا را میشناسیم و ما را میشناسند: «همسایهها درست و بهدردبخور هستند. اینجا حداقل سر و گوش چهار نفر را میبینی. الان شما برو بالاتر، مثلا تهراننو و نارمک، آنقدر خلوت است که انگار جنزده.»
آنها که دورتر از بزرگراه ساکناند، میگویند محله نو شده و آنها که نزدیکترند میگویند آدم دلش میگیرد. اما همهشان اعتمادشان را به ثبات محله از دست دادهاند. نمیدانند آینده چه میشود و دوباره قرار است چه تغییراتی ایجاد شود. پیرزنها و پیرمردها بعد از یک عمر زندگی در محل، هر غروب باید مسیری طولانی را طی کنند، از بزرگراه عبور میکنند تا برسند به بوستان کوچک محله مجاور. پیرزنی نشسته در یکی از معدود فضاهای سبز محله و میگوید میترسد به این طرف خیابان بیاید: «همه چیز زیرورو شده. چه گویم که ناگفتنش بهتر است/ زبان در دهان پاسبان سر است.»
- 13
- 2