اولينبار عکاسي را زماني که بهعنوان يک پناهنده در اردوگاه پناهندگان بِقاع در لبنان زندگي ميکرد، ياد گرفت. هاني المليا فقط چند ماه پيش از آنکه به آنجا برسد از دبيرستان فارغالتحصيل شده بود و ميخواست ادامه تحصيل دهد اما در چادرهاي کوچک اردوگاه بِقاع، هيچ فرصتي براي ادامه تحصيل وجود نداشت. سال ۲۰۱۲ و در بحبوحه روزهاي سخت و کشنده سوريه، کشور جنگزدهاش را رها کرد.
آن روزها همهجا بوي مرگ ميداد. ميگويد: «هيچگاه نميخواستم از آن کشور بروم. يک روز به بهانه رساندن غذا به يکي از همسايهها، نيروهاي تروريستي دستگيرم کردند. فرار از دست آنهايي که دستگيرم کرده بودند،نقطه عطفي بود که حجت را برايم تمام کرد؛ آنجا ديگر براي زندگي امن نبود.»
چندماه بعد از آن، پدر و مادر و ۶ خواهر و برادرش در اردگاه بِقاع به او پيوستند؛ جايي که نزديک به سه سال در آن ماندند و زندگي کردند. حالا هاني ۲۳ سال دارد. ميگويد: «واقعا دوست داشتم در اردوگاه پناهندگان کاري کنم؛ اين شد که رفتم سراغ عکاسي.»
اعضاي کميسارياي عالي سازمان ملل متحد که براي کمک به پناهندگان راهي اردوگاه شده بودند، دوربين عکاسي کوچکي به او دادند و در مدت کوتاه حضورشان در اردوگاه، اصول ابتدايي عکاسي را با او تمرين کردند. هاني خيلي زود لقب «عکاس اردوگاهها» را به خود اختصاص داد.
عکسهاي هاني روايتهاي زيادي دارد؛ قصه آدمهاي آواره در اردوگاه پناهندگان، تصوير برادر کوچک هاني، اشراف که در گيرودار فرار از سوريه به دنيا آمد. هاني ميگويد: «او همان روزهاي اولي که پا به اين دنيا گذاشت، بخش زيادي از هويت و حق زندگي در سرزمين مادرياش را از دست داد.
اشراف هيچچيزي از سوريه نميداند و فکر ميکند در همين اردوگاه به دنيا آمده است. من عکسي از سايه او روي ديوار گرفتم تا نشان دهم او خودش نيست يا دستکم آدمي که ميتوانست باشد، نيست.» هاني تصوير آتشزدن زبالهها در اردوگاه بِقاع را نشان ميدهد و ميگويد: «اينجا هيچچيزي به نام بازيافت زبالهها وجود ندارد؛ بنابراين ما ناچاريم آنها را بسوزانيم.
بعضي اوقات اين آتشسوزيها خيلي خطرناک ميشود و علاوهبراين، هوا را هم آلوده ميکند. زندگي در اردوگاه، هر روز قصه جديدي دارد. ما بايد قبل از انجام اين کار چند بشکه آب از دو کيلومتر آنطرفتر بياوريم که مبادا آتش بالا بگيرد.» از مرد آرايشگري ميگويد که هرچندوقتيکبار براي اصلاح و کوتاهکردن موي مردان به اردوگاه ميآيد و تصويرش را درحاليکه مشغول مرتبکردن موي يکي از مردان بوده، برداشته است.
حافظه دوربينش پُر از تصوير کودکاني است که با پيشپاافتادهترين اجسام بيجان در اردوگاه، خودشان را ساعتها سرگرم ميکنند. دربارهشان ميگويد: «وقتي مدرسهاي نباشد و هيچ وسيلهاي براي بازي، کودکان اردوگاه بايد از بشکهها، سنگها و هر چيز دمدستي ديگري سرگرمي بسازند و لحظههاي شادي براي خودشان خلق کنند.
اين، همان لحظاتي است که از چشم مردم دنيا هميشه پنهان ميماند.» هاني تصوير زن پيري را که جلوي دوربينش شکلک درآورده، نشان ميدهد و ميگويد: «اين زن، يکي از اقوام ماست.
من از او نخواستم اداواطواري دربياورد. وقتي دوربين را به سمتش گرفتم، گفت اگر ميخواهي از من عکس بگيري، بايد آنطور باشد که من ميخواهم. دوست دارد مطمئن شود که اينجا همه خوشحال و از کنار همبودن راضي هستند. ميگويد مهم است که هميشه لبخند بزنيم چون اين تنها دارايي ما در شرايط فعلي است. سال گذشته او از اردوگاه رفت. خوشحالم که قبل از رفتنش، عکس او را برداشتم. زندگي در اردوگاه، آدمها را عاطفيتر ميکند زيرا وقتي مردم ديگر چيزي براي ازدستدادن نداشته باشند، به همين باهمبودنها دل خوش ميکنند.»
عکسهاي هاني، روايتهاي زيادي دارد و تنها چيزي که ميان هيچکدام از آنها پيدا نيست، اين واقعيت است که هاني کمبيناست. او افرادي را که در فاصله سه متري يا دورتر ايستاده باشند، بهسختي تشخيص ميدهد و تمام رنگها را نميبيند. عکاسي از اجسام متحرک براي او بسيار سخت است؛ بنابراين بيشتر روي اجسام بيجان تمرکز ميکند. سال ۲۰۱۵ هاني بههمراه خانوادهاش از اردوگاه بِقاع رفتند و در کانادا پناهنده شدند.
عکسهاي هاني از پناهندگان در جشن روزنامهنگاران کانادايي با عنوان حمايت از آزادي بيان نمايش داده شد و او همان روز بهعنوان يکي از اعضاي شوراي ملي جوانان رئيسجمهوری، جاستين تردو انتخاب شد. هاني حالا دانشجوي رشته مهندسي کامپيوتر است.
او ميخواهد يک روز دوباره به سوريه برگردد؛ ميگويد: «يک سوريه ايدهآل در ذهنم دارم و معتقدم بسياري از جوانان نسل من هم همين رؤيا را دارند اما سوريهاي که ما ميخواهيم، زمان زيادي طول ميکشد تا از نو ساخته شود. ما واقعا نميتوانستيم از سوريه محافظت کنيم يا درحالحاضر آنجا باشيم اما من بهدنبال موقعيتي هستم که بتوانيم دوباره سوريه را بسازيم.» هاني در کانادا همچنان از اعضاي خانوادهاش و زندگي جديدشان عکس ميگيرد.
عکسهاي او حالا داستان زندگي خانوادهاي را روايت ميکند که همهچيز بهجز يکديگر را از دست دادهاند. تصاوير اردوگاه پناهندگان بِقاع را در دستش جابهجا ميکند و ميگويد: «يعني چند نفر مانده؟ چند نفر رفته؟ چند نفر هست هنوز؟»
- 16
- 4