آزار و اذیت جنسی عدهای از دانشآموزان در غرب تهران را میتوان از ابعاد مختلف بررسی کرد. شاید این پرسش مطرح شود که دلایل بروز چنین وقایعی چیست و چه باید کرد؟ در این خصوص میتوان در بروز علل چنین حوادثی از منظرهای فردی، روانشناختی اخلاقی و زیستی و همچنین شرایط حاکم بر نظام آموزشی کشور پرداخت. بهعبارتی از منظر کلان اجتماعی در این نکته تردید نیست که متأسفانه در جامعه ما هنوز آنگونه که شایسته است و انتظار میرود به کودکان و حقوق آنان توجه جدی نمیشود، درحالیکه تنها کافی است به این مسأله توجه کنیم که قانون حمایت از کودکان سالها است در کمیسیونهای مجلس شورای اسلامی دست به دست میچرخد و تاکنون با گذشت ۸ سال، از تصویب و اجرای آن خبری نیست.
حال اگر بخواهیم ماجرای تکان دهنده اخیر را از جنبه فردی و روانشناختی بررسی کنیم باید به دو موضوع اساسی توجه کرد. نخست ابعاد شخصیتی فرد خاطی و دوم مشکلات و علائم کودکان مورد آزار. بر اساس آمارهای اعلام شده در حال حاضر بیش از ۲۴ درصد از افراد جامعه دچار مشکلات سلامت روانی و انواعی از اختلالات روانشناختی و روانپزشکی هستند. به همین دلیل طبیعی است که درصدی از مبتلایان دچار انحرافات جنسی و از جمله تدوفیلیا (تمایل به داشتن ارتباط جنسی با کودکان) هستند. تدوفلیا یا آنگونه که در زبان عمومی گفته میشود(بچه بازی) یک بیماری روانی است و نیازمند درمانهای خاص خود است، بنابراین به افراد خاطی باید از این منظر و بهعنوان یک بیمار نگریست اما فارغ از این نگاه به فرد مهاجم، بعد مهم دیگر توجه به روانشناسی کودک و کودکان پس از آزار و اذیتهای جنسی است.
در منابع علمی، چنین کودکانی، افرادی با حداکثر ضربه روانشناختی قلمداد میشوند. موضوعی که باعث به هم ریختگی دنیای کودکان، ترس بیحد و اندازه آنها، پیدایش علائمی چون اضطراب، افسردگی، تنش و برانگیختی به هم ریختگی فیزیولوژیکی مانند، به هم ریختگی خواب و تغدیه آنها، تشدید ضربه روانی به همراه فشار طاقت فرسای ناشی از آن، یادآوری مکرر حادثه در خواب و بیداری و ناتوانی در درک حادثه و معنادهی به آنها میشود. این وضعیت موجب میشود تا کودکان اعتماد اساسی خود را به دیگران و به محیط و افراد از دست بدهند و اگر در سن و سال شکلگیری هویت باشند دچار هویتی سردرگم، مغشوش و ناکامل میگردند. در مواردی که این کودکان مورد حمایتهای جدی و روانی اجتماعی قرار نگیرند این خطر وجود دارد تا مشکل در آنان پایدار مانده و حتی درآینده خودشان به افرادی متجاوز تبدیل شوند(مورد مشهور به بیجه سالها پیش در یکی از مناطق استان تهران گویای این وضعیت است.)
به هر ترتیب از منظر اجتماعی نیز در کنار این ترس و ناامنی فردی بیاعتمادی به ساختارهای جمعی چون آموزش و پرورش هم قابل تأمل است. در سوی دیگر واقعه اما شرایط مرتبط با نظامات آموزشی مستقر را نیز باید منظور کرد. بیآنکه قصد باشد تا تمام قصور مربوط به این واقعه به آموزش و پرورش نسبت داده شود. بنابراین نباید فراموش کرد که عدم سنجش دقیق روانی شخصیتی کسانی که قرار است تا در مدارس فرزندانمان را به آنها بسپاریم نقصی جدی در ساختارهای انتخاب و گمارش در مدارس ما است. رابطه معلم، ناظم و دانشآموز رابطهای نابرابر و از موضع قدرت و بیقدرتی است و چنانچه بیتوجه به این ضابطه دانشآموزان را به دست کسانی بسپاریم که در انتخابشان چندان دقت کافی نکرده باشیم جز این حاصلی درو نخواهد شد. اما نظام آموزشی ما(چه رسمی و غیر رسمی) از منظر دیگر در این باره دچار نقص و قصور است و از این جا است که باید در پاسخ به پرسش دوم که چه باید کرد، به تأمل پرداخت. از یک سو نباید نقش والدین را نادیده گرفت چرا که اگر با فرزندانمان رابطهای صمیمانه نداشته باشیم و در جریان فضای عاطفی و در جریان زندگی روزمره آنها قرار نگیریم، آنها نمیتوانند براحتی آنچه را که برسرشان میآید با ما در میان بگذارند.
البته در جامعهای ۸۰ میلیونی با ۲۳ درصد از مشکلات روانی بسیار طبیعی و قابل انتظار است که باید کودکانمان را با نحوه مراقبت و محافظت از خود در این زمینهها واکسینه کرده و به آنها آموزش دهیم، آموزشهای محافظت و پیشگیری از آزارهای جنسی نه بد آموزیهای انحرافی است و نه آموزش مسائل غیر اخلاقی. بلکه این بخش از آموزش در دنیای در حال تغییر ، از ضرورتها است و در این زمینه تقصیر آنان که این آموزشها را مایه انحراف دانشآموزان و شامل بدآموزی تلقی کرده و میکنند اگر بیشتر از خاطیان نباشد کمتر نیست.
فرید براتی سده
- 13
- 5