وداع تلخ با مادر
یکی از این ۳زن که نامش برای همیشه جاویدان شده مریم دباغ تفرشی نام داشت. زنی ۶۰ساله اهل قائم شهر که چند روز پس از سکته، وقتی پزشکان اعلام کردند او دچار مرگ مغزی شده و بازگشتش به زندگی امکانپذیر نیست خانوادهاش با اهدای اعضای بدن او به بیماران نیازمند موافقت کردند. نگار شیرین دل دانا، تنها فرزند این زن است.
با وجود اینکه چند هفتهای از فوت مادرش گذشته هنوز هم وقتی درباره او صحبت میکند بغض دارد.
او میگوید: مادرم همهچیز من بود؛ اما حیف که خیلی زود او را از دست دادم. او در ادامه حادثهای را که منجر به مرگ مغزی مادرش شده اینطور بازگو میکند: روز حادثه من در خانه نبودم. آن روز مادرم به حمام رفته بود و پدر، مادربزرگ و پسر ۱۴سالهام در خانه حضور داشتند. او ناگهان در حمام دچار مشکل شد و کمک خواست. وقتی مادربزرگ و پدرم سراغش رفتند روی زمین افتاده بود. ماجرا را به من خبر دادند و من هم خودم را به خانه رساندم.
او در ادامه میگوید: گویا فشار مادرم یکباره بالا رفته و او دچار سکته مغزی شده بود. طوری که وقتی امدادگران اورژانس به خانهمان آمدند گفتند فشار مادرم به ۲۷ رسیده است و در این شرایط او را به بیمارستان منتقل کردند. مادرم هیچ حسی نداشت. گفتند دچار خونریزی مغزی شدیدی شده است و هرچه تلاش کردند نتوانستند او را نجات دهند و سرانجام دچار مرگ مغزی شد.
دختر داغدار این زن درباره ماجرای اهدای عضو میگوید: وقتی از ما خواستند که اعضای بدن مادرم را اهدا کنیم، با پدرم مشورت کردم و او هم گفت اگر تو راضی باشی من حرفی ندارم و به این ترتیب مادرم به بیمارستان امام خمینی تهران منتقل و اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شد. حالا هم از کاری که کردهایم رضایت دارم چرا که با این کار قلب مادرم هنوز زنده است و هرچند خودش دیگر بین ما نیست اما اعضای بدنش باعث نجات چند نفر شده است.
اهدای اعضای بدن دختر به یاد پدر
سومین نفری که اهدای اعضای بدنش جان دوبارهای به چندین بیمار داد عطیه جعفر صالحی نام داشت. دختری ۲۲ساله، ساکن کرج. او نیز بر اثر مصرف دارو دچار مسمومیت شد و جانش را از دست داد. گل نساء یوسف رشیدی، مادر عطیه درباره حادثهای که برای دخترش اتفاق افتاد و ماجرای اهدای اعضای بدن او میگوید: دخترم مدتی بود که به خاطر استرس دارو مصرف میکرد اما نمیدانم چطور شد که یک شب بعد از مصرف داروهایش دچار حال بدی شد.
او خوابید اما ساعت ۴صبح از خواب پرید و گفت حالم بد است. او را فورا به بیمارستان رساندیم. در آنجا گفتند عطیه دچار مسمومیت شده است و تلاش زیادی برای بهبود حالش انجام دادند اما با کاهش سطح هوشیاریاش به کما رفت و یک روز بعد گفتند که دچار مرگ مغزی شده است. باورم نمیشد که دخترم را در ۲۲سالگی از دست دادهام. او تنها فرزندم بود و چند سال قبل هم شوهرم را از دست داده بودم.
با مرگ عطیه مادرش باید تصمیم بزرگی میگرفت. مسئولان بیمارستان به او پیشنهاد کرده بودند که اعضای بدن دخترش را به بیماران نیازمند اهدا کند. این زن با اینکه در شرایط روحی خوبی قرار نداشت اما گفت میخواهد با اهدای اعضای بدن دخترش به بیماران کمک کند.
او در اینباره میگوید: شوهرم که چند سال قبل فوت شد دچار مشکلات کلیوی بود و یک مرتبه پیوند کلیه انجام داده بود. در بیمارستان یاد همه زجرهایی که شوهرم کشیده بود افتادم و با خودم گفتم با مرگ مغزی دخترم اعضای بدن او میتواند بیماران زیادی را از مرگ نجات دهد. به این ترتیب با موافقت پیکر دخترم به تهران انتقال یافت و کلیهها و کبدش به چند بیمار پیوند زده شد. مطمئنم که دخترم از تصمیمی که من گرفتهام رضایت دارد و روحش شاد شده است.
مرگ با داروی لاغری
دومین زنی که حالا باید از او بهعنوان فرشته نجات بیماران یاد کرد رئوفه معروفخانیها نام داشت. زنی ۳۲ساله که مادرِ پسری ۱۲ساله و دختری ۶ساله بود. او که دچار اضافه وزن بود از مدتی قبل تلاش میکرد تا وزنش را کاهش داده و لاغر شود.
او برای این کار راههای مختلفی را امتحان کرد تا اینکه سرانجام از طریق یکی از دوستانش تعدادی قرص لاغری تهیه کرد. به او گفته شده بود با مصرف این قرصها به شکل تضمینی وزنش کم میشود. او هم تعدادی قرص مصرف کرد تا اینکه روزی دچار مشکل شد. او که در اراک زندگی میکرد آن روز برای دیدن پدر و مادرش بهنظرآباد واقع در استان البرز رفته بود. وقتی نزدیکانش او را به بیمارستان منتقل کردند معلوم شد که دچار مسمومیت شده است. با وجود همه تلاشهایی که پزشکان برای نجاتش انجام دادند، وی دچار مرگ مغزی شد.
جواد صدوقی، شوهر این زن به همشهری میگوید: دوستان همسرم که در آرایشگاه با آنها آشنا شده بود باعث این مصیبت شدند. او وزن زیادی نداشت اما مدام به او میگفتند که چاق هستی و او هم تلاش کرد لاغر شود. او ادامه میدهد: من در اراک بودم که گفتند چنین حادثهای اتفاق افتاده و شبانه خودم را بهنظرآباد رساندم.
همسرم یک روز در بیمارستان بستری بود که گفتند دچار مرگ مغزی شده است. آن زمان ناخودآگاه یاد حرفهای همسرم افتادم. او همیشه میگفت اگر دچار حادثهای شدم دوست دارم اعضای بدنم را اهدا کنید. در آن لحظات سخت در بیمارستان این حرفها به من آرامش داد و وقتی درباره اهدای عضو با من صحبت کردند، من از طرف فرزندانم موافقت کردم و مادر همسرم هم مخالفتی نکرد و به این ترتیب پیکر همسرم به تهران منتقل شد و طبق خواسته خودش به بیماران نیازمند اهدا شد.
- 17
- 5