دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ: روزگاری آدولف هیتلر درباره سالهای پس از جنگ یکم جهانی در آلمان چنین گفت؛ «آری پیش از دوره ما آلمان زمانی دموکراسی بود و زندگانی ما غارت و شیره جانمان کشیده میشد...». آلمان پس از فروپاشی تاج و تخت هوهنتسولرنها در انقلاب سرخ نوامبر ١٩١٨ میلادی، با تصویب قانون اساسی نمایندگان مردم در وایمار، به یک دموکراسی و جمهوری بدل شد.
آلمان اما به روایت هندریک تس، یک «دموکراسی بدون دموکراتها» بود. جمهوری نوپا با مشکلهایی بسیار روبهرو شد؛ از قرارداد ورسای که باری گران بر گُرده «اسب» آلمانی بود (کنایه به کاریکاتوری که در آن روزها آلمان را همچون اسب و قرارداد ورسای را باری سنگین بر گاری آن تصویر کرده بود) تا منفوربودن رژیم جدید سیاسی در میان قشرهاي گوناگون جامعه و سرانجام مهمتر از همه، بحرانهای گوناگون اقتصادی که تا آخرین روز زندگانی جمهوری وایمار، جز دمی کوتاه، گریبانش را رها نکرد. این بحرانها، از خسارتهایی از جنگ بر پیکر صنایع و خزانه خالی دولت برمیآمد. مانفرد مای در کتاب «تاریخ آلمان» شلغمخوردن مردم آلمان را در سال پایانی جنگ به تلخی توصیف میکند.
ماده ٢٣١ قرارداد ورسای که به پرداخت غرامتهای دولتهای محور در جنگ میپرداخت، در «برنامه پرداختی لندن» همه غرامتها را ١٣٢میلیارد مارک طلا برمیآورد و تصریح میکرد؛ آلمان باید ٥٠میلیارد مارک آن را بپردازد. گرچه درباره تأثیر واقعی قرارداد ورسای بر اقتصاد آلمان نظری یکسان و یکپارچه وجود ندارد اما در آن روزگار در خود آلمان «افسانه ورسای» درحال شکلگیری بود؛ همچنین پژوهشهای تاریخنگاران همچون روایت سالی مارکس در نوشتار «اسطوره غرامات» در کتاب «تاریخ اروپای مرکزی» چاپ کمبریج نیز، آمارها نشان میدهد آلمان تنها ١٩میلیارد مارک غرامت پرداخت. متفقین در این میانه برای بازسازی اقتصاد و تغذیه مردم آلمان، کمکهای مالی رساندند.
گرهارد واینبرگ در کتاب «A World at Arms: A Global History of World War II» مینویسد؛ «غرامات پرداخت، شهرها بنا، باغها آباد، معادن گشوده و حقوقها پرداخت شدند اما بار این بازسازیها از اقتصاد آلمان بر اقتصادهای ورشکسته فاتحان قرار گرفت». به هر روی آنچه مسلم است، جدای تأثیر روانی، جنگ و محدودیتهای ورسای و حتی همان ١٩میلیارد مارک طلا پرداختی، اقتصاد آلمان را با فشاری بسیار روبهرو کرد. مشکل اصلی، نبود ثبات سیاسی و مالی بود. حکومت مرکزی در کنترل تورم و بیکاری عملا ناتوان بود و سراسیمه اسکناسهایی با رقمهای نجومی منتشر میکرد.
کودتای کاپ در سال ١٩٢٠میلادی پس از انقلاب سرخ ایالت باواریا در سال ١٣١٩میلادی کشور را به بحرانی دیگر در زمینه سیاسی برد. اوج داستان اما در ١٩٢٣میلادی با اَبرتورم پرآوازه تاریخ آلمان رخ نمود که با کاهش چشمگیر ارزش پول، آن را عملا به زبالهای برای سوزاندن در اجاق رساند. کودتای دیگری به نام «کودتای هیتلر- لودندورف» یا «کودتای آبجوفروشی» درهمین سال در مونیخ رخ داد که البته شکست خورد. بحرانهای مالی در میانه سالهای ١٩٢٦ تا ١٩٢٩میلادی فروکشید که وامدار زیرکی وزیر هوشمند خارجه جمهوری، گوستاو اشترسمان بود. او آلمان را از انزوا بیرون آورد اما درسال آخر، پوشالیبودن این حکومت و نظام مالی آشکار شد؛ اقتصاد جهانی از سقوط بورس در آمریکا متأثر شد و آلمان که به کمکهای خارجی وابسته بود، به ورطه ورشکستگی افتاد. این وضع مقدمهای برای برآمدن ناسیونال سوسیالیسم در کسوت یک دولت بود.
تنها چند گاهی ثبات مالی و سیاسی در عمر کوتاه جمهوری وایمار پدیدار شد که البته سایهای از یک آرامش واقعی بود. آثار و سندهای دست اول تاریخی و هنری آن دوران، تأثیر ژرف فقر، بیکاری، بیماری و آشفتگی ذهنی را بر خِرد پدیدآورندگان به نمایش میگذارند. مردم در ١٩٢٣میلادی که اوج شکست مالی جمهوری بود، اسکناسها را در اجاق سوزانده یا برای خرید یک قرص نان، یک گاری پول باید میبردند و عملا به مبادله پایاپای به شیوه بدوی روی آورده بودند.
مکتب تجدیدنظرطلبی در تاریخنگاری آلمان به دنبال همین وضع برآن است که کودتاهای کاپ و آبجوفروشی، صدای اعتراض بخشهایی از جامعه به بیثباتی و بیکفایتی دولتی بود که از کنترل تورم، اداره جامعه و سیاست خارجی و دفاع از مردم در برابر فقر بازمانده بود. روایت فیلم «آخرین خنده» از همینجا آغاز میشود...
مردی که میگرید، مردی که میخندد
«آخرین خنده» ساخته فریدریش مورنائو، کارگردان پرآوازه اکسپرسیونیست در ٢٣دسامبر ١٩٢٤ میلادی بر پردههای نقرهای سینماهای آلمان نمایان شد. نام آلمانی فیلم «Der Letzte Mann» یا همان «آخرین مرد» بود که در نسخههای آمریکایی با نام «آخرین خنده» شناسانده شد. کارل مایر، نویسنده سرشناس، فیلمنامه اثر را نوشته و کمپانی UFA تهیهکنندگی آن را برعهده گرفته بود. فیلمبرداری شگفتانگیز به دستان کارل فروند انجام گرفت.
ستاره اصلی فیلم اما امیل یانینگس در نقش نخست اثر بود که سرشناسترین و گرانترین بازیگر آن روزگار سینمای آلمان فیلم به شمار میآمد. مورنائو در این فیلم سنت کامراشپیل (Kammerspiel) را ادامه میدهد؛ سبکی در سینمای آلمان که نمایش بیپیرایه طبقههای زیر متوسط و کارگر جامعه را هدف داشت. داستان درباره پیرمردی در نقش دربان هتلی باشکوه است. او یک شب به دلیل خستگی از چشم مدیر هتل میافتد و از دربانی به مرتبه متصدی سرویس بهداشتی میرسد. پیرمرد که در محله فقیرنشیناش با یونیفرم دربانی نظامیمانند با احترام و غبطه همگان روبهروست، اکنون در بهت و شگفتی فرو رفته که چگونه از عرش به فرش رسیده است.
او زمانی میکوشد این حقیقت را چنان پنهان کند که با دزدیدن یونیفرم خود، شبها همچنان در نقش دربان به خانه بازگردد اما روزها ناگزیر است در سرویس بهداشتی خدمت کند. ناگهان پس از ازدواج دختری از خویشانش که نزد او روزگار میگذراند، عمه داماد به هتل رفته و از حقیقت آگاهی مییابد. او هنگامی که حقیقت را در خانه برای نوعروس فاش میکند، همه محله میفهمند و شبهنگام که پیرمرد بازمیگردد، به او میخندند. پیرمرد که با نگاه سرد و تحقیرآمیز خانواده روبهرو شده است، شبهنگام به هتل بازگشته، در دستشویی میخوابد.
نگهبان شب از روی ترحم، کتاش را بر دوش او میاندازد، اما رخدادی غیرمنتظره پیش میآید؛ میلیونری مکزیکی در سرویس بهداشتی میمیرد که وصیت کرده است؛ ثروتش به کسی برسد که در واپسین دم بر بالینش حضور داشته است. پیرمرد تحقیرشده اینگونه به یک میلیونر خوشبخت بدل میشود که اکنون همه خدمتکاران و مدیر هتل به او احترام میگذارند. او نگهبان شب را همسفره خود میکند و خرسند سوار بر یک کالسکه به سوی زندگی خویش میرود، درحالی که پالتویی گرانبها بر تن و سیگاری بر لب دارد!
آلمان در لباس دربان
فیلم «آخرین خنده»، اثری نمادین به شمار میآید. پیرمرد، با آن هیبت، ریش و سبیلهای بلند، نگاه باجذبه و هیکل درشت، امپراتوری آلمان را به یاد میآورد. چهره او، هم به بیسمارک بزرگ، هم به قیصر ویلهلم یکم و حتی به فرانتس یوزف امپراتور اتریش شباهت بسیار دارد و البته به دو ارتشبد آلمان، هیندنبورگ و لودندورف نیز بیشباهت نیست.
یونیفرم او نیز ما را به یاد لباس ارتشبدها میاندازد. او آلمان پیر، آلمان تاریخی و آلمان قیصری است که شکست خورده، در بهت و شگفتی فرو رفته و تحقیر میشود. پیرمرد، اکنون که یونیفرم از دست داده، نزد همسایگان و خانواده اعتباری ندارد، زیرا شکست خورده است. صحنهای که مدیر هتل، نامه تعویض جایگاه شغلی او را امضا کرده، به دستش میدهد، قرارداد ورسای را به یاد میآورد. او اما به چه دلیل به آنجا رسید؟ چمدانی سنگین را به تنهایی برداشت و خسته شد؛ باری که جنگ جهانی بر دوش آلمانِ تنها گذاشت و آن را خرد کرد. او پس از شب عروسی، در مستی خواب میبیند چمدانهای بزرگ را یکدستی بلند و پرتاب کرده، دوباره میگیرد و همه برایش کف میزنند.
اینها اما خواب است! جایگاه او به پستترین شغل هتل یعنی متصدی سرویس بهداشتی فروکاسته شده و یونیفرماش را از دست داده است. پیرمرد پس از این رخداد کمر خم کرده، تکیده میشود. این اما همه ماجرا نیست. نویسنده، داستان را به سال ١٩٢٤میلادی نوشته است؛ سالی پس از اَبرتورم آلمان و زمانهای که بیثباتی ذهنی و مالی همه زندگی مردم را فراگرفته بود. از دستدادن شغل و فروافتادن به پستترین جایگاهها در آن شرایط، پدیدهای عادی به شمار میآمد. فیلم نشان میدهد پول تنها ملاک شخصیت به شمار میرفت؛ تا زمانی که یونیفرم بر تن پیرمرد بود، به او احترام میگذاشتند، او اما هنگامی که آن را بر سر یک رخداد کوچک واگذارد، خانوادهاش را نیز از دست داد.
بیکاری و فقر در آلمان آن روزگار موج میزد و حتی سلامت تن و روان افراد را به خطر انداخته بود. مستیِ شب عروسی در فیلم دقیقا آشفتگی ذهن آلمانی را در آن دوره بیان میدارد. چرخش هنرمندانه «دوربین رهاشده» او را نشان میدهد که سرش دَوَران دارد و در خواب و خیال، خود را نیرومند میبیند. آن رویا آیا همان رویای روزهای باشکوه از دسترفته امپراتوری نبود؟ آن مستی و دوران سر آیا همان پریشانی حال آلمانیها در آن زمانه به شمار نمیآمد؟
خنده امید بر لبان نومید
روایتی غیرواقعی و شاید نامتجانس اما در پایان فیلم به نمایش درمیآید. پیرمرد اکنون براساس یک تصادف غیرمنتظره میلیونر شده و همه به او احترام میگذارند. اینجا از خانواده بر سر سفره مجلل هتل خبری نیست؛ او تنها نگهبان شب را که تنها فرد دلسوزش بود، همسفره کرده است. یک میاننویس در نسخه آمریکایی میآید که گرچه داستان در اینجا باید پایان مییافت، چون در دنیای واقعی سرنوشتی جز مرگ ندارد.
دل نویسنده اما به حال پیرمرد میسوزد! گویی که مورنائو میگوید؛ آری، حالوروز حقیقی آلمان، خواب مرگ پیرمرد در سرویس بهداشتی در تنهایی شب است اما بگذاریم خیالی ناممکن ولی خوشآبورنگ، مخاطب را در لذت غرق کند تا رنجهای بیرون سالن سینما را دقیقههایی از یاد ببرد. حتی بدبینانه به پایان داستان میتوانیم نگریست؛ روایت خوشبختی فانتزی او یا دستاورد جنونی به شمار میآید که پس از آن همه تحقیر بر وی غالب شده یا رویایی است که او در بهشت پس از مرگ خویش مینگرد. «آخرین خنده» روایتی چندگانه، هم از شکست و تحقیرشدگی آلمان، هم فقر و نیازمندی مردمان، هم آشفتگی و سرگیجگی ذهنی پریشان به شمار میآید. لحظهای که پیرمرد، ناگاه به محله وارد میشود، همسایهها از خانه و پنجره سر بیرون آورده، به او میخندند؛
او را نزار میبینیم که به خانه ساکت و تاریکش وارد شده، به طبقه بالا به خانه نوعروس میرود و داماد او را با تحقیر راه میدهد. نگاه سرد آنها اما موجب میشود خمیده و غمآلود از خانه بیرون آمده، به هتل برود. او یونیفرم را در هتل به نگهبان شب داده، به سرویس بهداشتی میرود و با حالتی مرگآلود بر صندلی به خواب میرود. تحقیر، توهین و پریشانی، همه واژگان و وضعیتهایی به شمار میآید که روزگار آلمانِ پس از جنگ را میتوانند وصف کنند. البته ما نیز به دام «افسانه ورسای» و «خائنین به ملت» نمیافتیم اما اگر تاریخنگار یا اساسا هر مخاطبی منصفانه و عادلانه به سندها و عکسهای تاریخی و ادبیات و هنر آن روزگار بنگرد، تاریکی جامعه و فقر و فاقه آن را درمییابد؛
روزگار تلخ جامعهای که زیر بار جنگ کمر خم کرد و تا سالها در شوک و بهت شکست فرو رفت. هرچند اختلافهایی در نگرشها و پژوهشهای تاریخنگاران درباره نتیجهها و دستاوردهای قرارداد ورسای وجود دارد و عملا غرامتهای سنگین آن با تخفیفهایی همراه شد اما به هرروی در فضای ذهنی آن روز تأثیری بسیار منفی بر غرور آلمانی بر جای گذاشت؛ پدیدهای که تاریخنگاران انگلیسیزبان آن را در نظر نمیگیرند، چون با «روح» ملت آلمان مأنوس نیستند.
تجزیه خاک آلمان، از دسترفتن مستعمرات، فروکاستن شدید نیروهای نظامی و شناختهشده بهعنوان مقصر اصلی جنگ، حقیقتهای ورسای به شمار میآمدند؛ قراردادی که شاید به جبران قرارداد فرانکفورت پس از شکست فرانسه از آلمان در ١٨٧١ میلادی نوشته و بسته شد. آلمان پس از ورسای، به هرروی با جمهوری نامحبوب، به بحرانهایی گوناگون درگیر بود که از پسِ حل هیچ یک برنیامد؛ ناسیونال سوسیالیسم در پی این ناتوانی برای حل بحرانها برآمد. «آخرین مرد» یا «آخرین خنده»؛ هر نامی که بر فیلم بگذاریم، تاریخ پرتلاطم مردم آلمان را در پی یک جنگ ویرانگر بیان میدارد؛
چه بسا آخرین مرد همان قیصر است یا همچنین به معنای پایان سنتها و ارزشهای مورد پذیرش جامعه میتواند باشد، زیرا پیرمرد فیلم، نماد یک مرد مقتدر مورد احترام سنتی است. آخرین مرد همچنین میتواند بیانگر «اوج» سختی فقر وایمار باشد؛ اینکه اگر قیصر هم در جمهوری وایمار میزیست، زیر بار فقر کمر خم میکرد و به دریوزگی میافتاد. «آخرین خنده»، با صحنه مرگ پیرمرد در دستشویی باید پایان مییافت، زیرا به تعبیر کارگردان «حقیقت جز این نبود».
علیرضا عسگری
- 14
- 5