فاطمه صدايي بسيار گيرا و آرام دارد، بغض كه ميكند، صدايش بي جان ميشود، خش غمناكي بر تار موسيقي كلامش نمايان ميشود، از پشت برقع سياهي كه بر چهره دارد، مستقيم به چشمانم نگاه ميكند و به آرامي ميگويد« نمي دانم چرا قرباني شدم، همه زندگي من تباه شد. ترم آخر دانشگاه بودم، قرار بود لباس عروس بپوشم،صاحب خانه و كاشانهاي بشم، مادر بشم و هزاران آرزوي ديگر اما در سياه چاله اي افتادهام و درماني براي اين درد بيكران من نيست».
«نامزدم هر روز خانه ما بود اما الان شايد ماهي يكبار بياید و سريع هم ميرود، زنگ كه ميزنم ميگوید حوصله ندارم. ديگرهيچ چیز مثل قبل از اسيد پاشي نيست». پدراشك هايش را پاك ميكند و صبحت هاي دخترش را ادامه ميدهد:«كاش روي صورت من اسيد پاشيده شده بود، من عمرم را كردم اما فاطمه فقط ۲۳ سال داشت و تازه اول راه بود».
يكسال از آن روز شوم گذشته است، ضارب همچنان در زندان است و فاطمه بينايي يك چشم، شنوايي يك گوشو زيبايي چهره خود را از دست داده است. روزهاي سختي است، با برقع از خانه بيرون ميرود تا از نگاههاي كنجكاو مردم دور بماند.سرش همچنان پايين است، گويي از نگاه مستقيم به چشمان ما گريزان است، نميخواهد دردهايش را چشمانش فرياد كنند و به آرامي فقط ميگويد: «با اينكه براي فرار از نگاه هاي مردم با بُرقه از خانه خارج ميشم اما بارها براي داشتن اين پوشش مورد آزار كلامي مردان قرار گرفتم. بارها تمسخر شدم و برخي با جملات تحقيرآميز من را مورد خطاب قرار ميدهند».
فاطمه سرد و بيروح ميشود وقتي به زندگي يك سال گذشته خود نگاه ميكند، گويي قرار نيست نوري بدرخشد و پرده از تاريكي چشمانش بردارد. ماهها از درس و دانشگاه دور بوده و به تازگي تصميم گرفته دانشگاه را تمام كند تا شايد اينگونه بتواند با جامعه آشتي كند، جامعهاي كه او را با چهرهاش قضاوت ميكند و برخلاف وظيفهاي كه دارد اگر يار نيست، باري مي شود بر پيكر ضعيف دختري كه حتي نميداند دليل قرباني شدنش چه بوده است.
صبحي به تاريكي سياهترين شب سال
صبح حادثه از يك شب نشيني كوچك و خانوادگي شروع شد. عروس خانواده به بهانه بيماري فرزند بزرگتر و ضرورت مراجعه به پزشك براي درمان، از فاطمه ميخواهد شب را در خانه برادر بماند تا صبح مراقب نوزاد ۶ ماهه اش باشد.
«همهچيز طبيعي بود. شام خورديم عكسهاي تولدم را با يكديگر ديديم، بههيچوجه رفتار بدي نداشت، ما با هم خوب بوديم،با برادرم نيز خوب بود، مشكلي نداشتند جز اينكه برادرم به تازگي بيكار شده بود». فاطمه همچنان با بهت از شب حادثه حرف ميزند. «صبح بعد از رفتن برادرم، زنداداشم اومد و دختر كوچكش را در آغوش من گذاشت تا مراقبش باشم و رفت.من خواب بودم كه بهيكباره احساس خفگي كردم.
فردي كاپشنپوش كه چهره اش زير كلاه پنهان شده بود، سعي داشت مرا خفه كند. در ميان تقلاي من براي رهايي، چشمان عروسمان را تشخيص دادم و گفتم زن داداش چيكار ميكني؟ او نيز بلافاصله ليواني كه از اسيد پر كرده بود، روي من پاشيد. نميدانستم اسيد است فكر كردم آب جوش روي صورتم ريخته، فرياد زدم.كمك خواستم، جايي را نميديدم، فقط مي دويدم و كمك ميخواستم تا اينكه در راه پله ساختمان از حال رفتم ».
زخم بر روح پدر
پدرتمام مدت بيتاب است، توان تمركز ندارد، از بحثي به بحث ديگر ميرود، او بيش از دخترش روحش زخم خورده، به يكباره ياد دوران جواني خود مي افتد و ميگويد«۲۴ سال است چشم خود را در جبهه از دست دادهام، حالا دختر ۲۳ ساله من نابينا شده،از دار دنيا نيز چيزي ندارم كه خرج سلامتياش كنم، جانبازم،بازنشستهام، پسرم بيكار است، هزينههاي درمان بالاست، ناتوانم و نميدانم چه بايد بكنم!».
پدردوباره ياد روز حادثه مي افتد:«ساعت هنوز ۹ نشده بود، همسايهها زنگ زده و به ما اطلاع دادند، باور نكردم گوشي را قطع كردم، دوباره زنگ زدند نميتواستم باور كنم ، با مادرش سراسيمه رفتيم، وقتي رسيدم به پليس و اورژانس زنگ زدم. نميدانستيم چه بايد كنيم، چهره دخترم سرخ شده بود، وقتي رسيديم بيمارستان، صورتش متورم وكم كم از هم پاشيد. ديگر نميشد به چهرهاش نگاه كرد. فاطمه نابود شد.دخترم خيلي زيبا بود».
آتش سوزي خانه، چند ماه قبل از اسيدپاشي
فاطمه زيبا بود. فاطمه دختركي جوان بود با آرزوهاي بزرگ كه خنده از لبانش پاك نمي شد. فاطمه زنده بود نه اينچنين تنها،خسته و مردد از طلوع دوباره صبح زندگي، فاطمه فقط ميخواهد خوب شود. حداقل بتواند دوباره به جامعه بازگردد؛ بتواند دانشگاه را تمام كند و رنگ شادي را دوباره به خانه متروك شده پدر ببخشد. خانهايكه روزي آتش درخود بلعيد و سوخت و امروز هم اسيد آنرا به خرابهاي تبديل كرده است.
پدر فاطمه از حادثه آتش سوزي خانه ميگويد:« چند ماه قبل از اسيد پاشي رخ داده است.آتش نشانها در وهله اول بر عمدي بودن آن تاكيد داشتند اما هرگز دليل واقعي آتش سوزي معلوم نشد.آتش از سه جاي خانه به يكباره زبانه كشيده و تلي از خاكستر ميراث ما از همه آنچهكه داشتيم شده بود. متاسفانه آن زمان پيگير نشديم بفهميم چه كسي اينكار را انجام داده است».
ديگر براي پرداخت هزينههاي درمان توانايي نداريم
روزهاي تلخ اين خانواده تمامي ندارد.وقتي بحث هزينههاي درمان ميشود، دوباره پدر به فكر فرو ميرود و بي صدا اشك ميريزد و ميگويد:«تا الان ۷۰ ميليون خرج كرديم. بازهم خرج ميكنم؛ ندارم اما قرض ميكنم و هرجور شده فاطمه را خوب ميكنم». نفس عميقي ميكشد و با لبخند مهرباني به دخترش خيره ميشود و ميگويد:«ميخواهم فاطمه را كربلا ببرم، انشاا... به حرمت آقا،حال دخترم خوب شود».
لابهلاي درد دلهاي پدر از شغلش، از اينكه بيمهاي دارند يا نه ميپرسم و جواب، تلخ تر از همه دردهايي است كه تا كنون برايم گفته است؛« من بازنشستهام. با حقوق ناچيزبازنشستگي خرج خانواده خودم ونوههايم بر دوشم است.ماهي يك ميليون ۲۰۰ قسط ميدهم،هزينه آب و برق و شارژ ساختمان، خوراك نوههايم كه بسيار كوچك هستند، پسرم كه در به در دنبال كار و بيكار است. از من راجع به شرايط مالي نپرسيد كه داغ سنگيني بر دل دارم يك شغل براي پسر من وجود ندارد با اينكه جانبازم نتوانستم حتي جايي براي پسرم شغل پيدا كنم».
راجع به بيمه هم ميگويد:«بيمه بخشي از هزينه درمان را تقبل كرد اما ديگر كمكي نميكند، بيمارستان هم ميگويد ضارب دستگير شده و او بايد هزينهها را بدهد؛ ما نميتوانيم رايگان دخترت را درمان كنيم. اما عروسم كه مال و ثروتي ندارد كه بخواهد هزينههاي درمان را بدهد. در زندان است و ما وامانده از هزينههاي درمان دخترم هستيم».
خريد و فروش آسان مرگ
از فاطمه درمورد دادگاه و خواستهاش براي مجازات عروسشان ميپرسم و او با همان صداي مهربانش قاطعانه ميگويد:«فقط قصاص ميخواهم. اگر قربانيان قبلي اسيد پاشي درخواست قصاص ميكردند، از ترس قصاص هم كه شده اينقدر راحت افراد دست به اسيدپاشي نميزدند. خريدن اسيد به راحتي خريدن آب است و وقتي ماده چنين خطرناكي به سادگي خريد و فروش شود، راه براي انتقام جوييهاي اينچنيني باز است».
خريد و فروش آسان اسيد
جواد پارسا، وكيل فاطمه با تاييد صحبتهاي او مي گويد: «يكي از ضعفهاي قانون ما خلأ ساماندهي خريد و فروش اسيد است و در هر ابزار فروشي خطرناك ترين اسيدها يافت ميشود. شما ميتوانيد به اسم خريد لوله باز كن،خطرناكترين اسيدها را خريداري كنيد كه اين خود بسيار وقوع جرم را ايجاد مي كند.در حالي كه قانونگذاربا تصويب ماده واحدهاي در باب سختگيري براي خريد و فروش اسيد و ساماندهي و محدودكردن آن ميتواند گام بزرگي در كاهش ارتكاب جرم اسيد پاشي بردارد».
كاش آمنه قصاص ميكرد
فاطمه دوباره به مجازات اسيد پاشي اشاره ميكند و با انتقاد از عدم اجراي قصاص در موارد مشابه ميگويد:«اگر آمنه يا ساير قربانيان درخواست قصاص كرده بودند، من و خيليهاي ديگر قرباني نميشديم. الان زن دادش من در زندان است و مشكلي هم در زندان ندارد جز دلتنگي براي فرزندانش. چند روز پيش بود همسلولي عروسمان به من زنگ زد و گفت: به ما در زندان خيلي خوش ميگذرد و مشكل و ناراحتي نداريم و شما خيال باطل داريد كه فكر ميكنيد داريد عروستان را مجازات ميكنيد.با اين حرفها و رفتارها من چگونه آرامش داشته باشم يا چگونه به بخشش فكركنم؟تنها خواسته من قصاص اوست».
مرگ مدني فاطمه
پارسا نيز سخنان فاطمه را تاييد ميكند و ميگويد:«تقاضاي اصلي ما در اين پرونده قصاص است؛ البته در پروندههاي اينچنيني اجراي قصاص سخت است و در مورد همه صدمات وارده امكان اجراي قصاص وجود ندارد. به عنوان مثال براي پوست صورت فاطمه امكان قصاص وجود ندارد زيرا امكان سنجش ميزان اسيد براي قصاص بسيار سخت است.اما با توجه به نظر پزشكي قانوني چشم چپ فاطمه به طور كامل از بين رفته است؛ بنابراين ميتوان قصاص را در رابطه با چشم ضارب انجام داد».
پارسا در رابطه با نوع مجازات ضارب در اسيد پاشي و شرايط قانوني فعلي نيز توضيح داد:«طبق قانون مجازات اسيد پاشي اگر منجر به مرگ قرباني شود، قصاص نفس انجام ميشود و اگرمنجر به آسيب شديد و نقص عضو شود، دو تا ۱۰ سال زندان به همراه قصاص عضو مجازات خواهد شد. اين درحالي است كه فاطمه با توجه به شرايطي كه برايش پيش آمده و از دست دادن بخشي از بينايي و شنوايي و زيبايي چهره در حقيقت دچار مرگ مدني شده است.
اين دختر مانند زمان سلامتي امكان حيات ندارد و همين امر او را منزوي ساخته است؛ بنابراين اصلاح قوانين در جهت به كار گيري مجازاتهايي سختتر ميتواند در پيشگيري از وقوع جرم كار ساز باشد هرچند معتقدم اعدام نيز مجازات كمي براي فردي است كه اقدام به اسيدپاشي ميكند».
فاطمه به آرامي در ادامه صحبت پارسا ميگويد:«من فقط ميخواهم بلايي كه سرمن آمد بر سر او هم بيايد، او بايد بفهمد چه بر سر من آورده است و آن را با گوشت و پوست خود حس كند».
از شرايط و اوضاع و احوال ضارب از زماني كه عروس خانواده شد، مي پرسم و پدر فاطمه، با تاسف ميگويد:«بعد از يكسال به تازگي بيمه او را قطع كردم. او هرگز اعتراف نكرده كه اسيد را پاشيده اما همه شواهد نشان از عمل او دارند. ما حتي مشكل خانوادگي هم نداشتيم. هنوز برايم سوال است كه چرا اين اتفاق افتاد».
فاطمه با حسرت دوباره از عمق رابطه دوستانه خود با ضارب ميگويد:«عروسمان را دوست داشتم. با هم دوست بوديم حتي شب حادثه با هم كلي گفتيم و خنديديم، عكسهاي تولدم را نشان دادم. از نامزدم ميپرسيد و همهچيز مثل هميشه بود نه نفرتي، نه كينه اي، نه دشمني، همهچيز عادي بود».
فاطمه، قرباني اسيد پاشي است كه هنوز انگيزه ضارب مشخص نشده و او اينروزها درگير هزينههاي بالاي درمان است.بيمه حاضر به همكاري نيست، ضارب در زندان است و توان مالي براي پرداخت هزينهها را ندارد و حقوق بازنشستگي هم كفاف هزينههاي درمان را نميدهد. روزهاي بيرمق خانواده فاطمه همچنان ادامه دارد و شايد كمك خيرين بتواند آبي بر آتشي باشد كه بيش از يكسال است بر جان فاطمه ۲۳ ساله افتاده است.
- 17
- 4