وقتی صبح جمعه از خواب بلند شدم و با یک چشم باز و یک چشم بسته، گوشیام را نگاه کردم؛ دیدم کلی پیام تبریک دارم و همه هم این جمله را نوشته بودند: «شیرینی یادت نره». چرا من باید شیرینی بدهم؟ محمود مشحون، رئیس فدراسیون بسکتبال بالاخره استعفا داد! این بالاخره خیلی مهمه، اون هم بهخاطر اینکه مدتهاست همه چشمانتظار این روز هستند، روز رفتن مشحون از بسکتبال! مثل اینکه منرو هم تو فهرست چشمانتظارها گذاشته بودند، اون هم صدر لیست!
روز جمعه من اینگونه آغاز شد؛ روزی پر از تبریک! در راه که بهسمت روزنامه میرفتم با خودم فکر میکردم و میگفتم من الان خوشحالم یا ناراحت؟ حس خاصی داشتم؛ از یکطرف خوشحال بودم چون این حس را داشتم که بالاخره بسکتبال آزاد شد! برای این کلمه «آزاد» هم دلیل دارم اون هم بهخاطر اینکه نوع مدیریت مشحون بسکتبال را هر سال به ورطه سقوط کشاند تا جاییکه امروز از اقتدار لیگ برتر بسکتبال در اواسط دهه ۸۰ با ۱۶ تیم، نشانی باقی نمانده است.
مشحون در زمینه مدیریت بسکتبال برای راهیابی به المپیک هم ناکام بود. تیمملی بسکتبال بعد از المپیک چین، دو بار دیگر این شانس را پیدا کرده بود که المپیکی شود، اما سوءمدیریت مشحون مانع حضور بسکتبال در المپیک ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ شد. با راهاندازی بسکتبال سهنفره در سالهای اخیر سوءمدیریت مشحون، این بخش از بسکتبال را هم که مورد توجه مسابقات جهانی و المپیک آینده است، نادیده گرفت و غرق در موفقیتهای تیمملی در سالهای اقتدار بسکتبال با نسل طلایی بهجای پیادهکردن سازوکار مناسب برای بخشهای متعدد بسکتبال، فقط راه حذف و برخورد چکشی با افراد را در پیش گرفت.
خلاصه آنکه بهخاطر همه اینها خیلیها بهویژه از سال ۹۴ به بعد، این حس اسارت را تجربه کردهاند و با شنیدن استعفای مشحون، با خود جمله «بسکتبال آزاد شد» را زمزمه کردند! از یکطرف هم ناراحت بودم، چون قلبا شخص مشحون را دوست داشتم. اگر چند سال اخیر را فاکتور بگیریم و عملکردش در بسکتبال را جدا کنیم، خود مشحون برای من جایگاه خاصی داشته و دارد.
زمانی بود حس میکردم بهتر از او نداریم، حس میکردم بسکتبال پدری دارد مهربان؛ دلم میخواست با همان حسها و انرژیهای خوب برود، دلم میخواست سرش بالا باشد و با همان صلابتی که همیشه سخن میگفت خداحافظی کند، با همان احترام. دلم میخواست رفتن خوبی داشته باشد و تا سالها از خوببودنش بگوییم و بنویسیم، برای همین هم اصرار داشتم که در این دوره آخر نیاید و مشحون را خراب نکند! اما دوباره نامزد شد، آمد و همه آن حسهای خوب را با خود برد. هر روز که گذشت برایش بدتر شد، هر روز که گذشت، از آن مشحون خوب ما فاصله گرفت و چهرهاش تغییر کرد، بازهم میگویم کاش نمیآمد...
حالا رفت با چندسال تاخیر و تغییر چهرهای که برای ما بهجا گذاشت، اما من میخواهم همان چهره خوب مشحون را بهیاد بیاورم؛ همان کسی که باعث شد لقب پدر بسکتبال را به او بدهم؛ همان مرد خوشصحبتی که گاهی محو کلامش میشدم. خاطرههای خوب و بد با مشحون زیاد دارم بهاندازه نصفی از عمرم! اما از امروز به بعد فقط از خوبهایش یاد خواهم کرد؛ هرچه بد بود تا زمانی که بود گفتم و نوشتم، وقتی رفت بدیهایش هم رفت.
۱۶ سال با او زندگی کردیم ۱۶ سالی که هم خوش بودیم هم ناخوش، هم بالا رفتیم هم پایین، هم کنار هم بودیم هم روبهروی هم، ۱۶ سالی که پر از اتفاق بود و پر از تجربه! آقای مشحون! من سعیده فتحی، همان دختر بسکتبالنویسی که ورودش را به بسکتبال ممنوع و راهی دادگاهش کردید، امروز به پاس تمام زحمتهایی که برای بسکتبال کشیدید بهپا میخیزم و به احترام شما کلاه از سر برمیدارم.
کاری به ضعفها و نقدهایی که به شما وارد بود ندارم، امروز برای خوبیها و سالها تلاش برای پیشرفت بسکتبال از شما ممنونام. میدانم که نهایت مشحون، همینی بود که میدیدیم. کمکاری نکردید ولی بیشتر از این هم توان نداشتید که آن هم جوابگوی نیازهای بسکتبال نبود. حال باید این سوال را پرسید بسکتبال آزاد شد یا مشحون؟ مشحونی که تمام سالهای زندگیاش را با بسکتبال گذراند و به هیچ عنوان حاضر نبود آن را رها کند...
مشحون رفت و دیگر با او کاری نداریم، چون مسئله ما بسکتبال بود. از این پس با رئیس جدید کار داریم؛ رئیسی که کارش بهمراتب از مشحون سختتر خواهد بود، چراکه باید ویرانهای را آباد کند! طی سالهای گذشته در بسکتبال زلزله آمد، هر بخشش را که نگاه میکنیم لرزیده! لیگ برتر، باشگاهها، تیمهای ملی، بانوان... بسکتبال باید از زیر آوار بیرون بیاید، آواربرداری زمان میخواهد و برنامهریزی دقیق. لطفا کسی بیاید و آستینها را بالا بزند که مدیریت بحران را بداند، بلد باشد چگونه بسکتبال را سرپا کند و به اوج بازگرداند، لطفا هر کسی نیاید، ما مدیر میخواهیم، رئیسی برای روزهای سخت...
سعیده فتحی
- 9
- 5