ماجراي او و فوتبال، حکايت عشقي است نجاتبخش؛ مستطيلي سبز که ميکشد و زنده ميکند و ياد ميدهد که دست از مبارزه برنداري: «آن زمان افغانستان تحتسلطه طالبان بود.
وقتي کودک بودم پدرم يک شب همراه با توپ فوتبال به خانه آمد. من و خواهرانم چيزي از فوتبال نميدانستيم و تمام شب را با يکديگر واليبال بازي کرديم و سرگرم شديم اما از آنجا که پدرم يکي از طرفداران فوتبال بود، سعي ميکرد اکثر اوقات با پنج دخترش فوتبال بازي کند.»
اين جرقهاي براي عشق بود؛ عشقي دامنهدار؛ عشقي ميان دختر و پدر؛ عشقي که داستان زندگي ناديا نديم را از بچهاي گرفتار در چنگال طالبان و مهاجري گرفتار در غربت به دختري در فينال جام ملتهاي اروپاي زنان رساند. «سال ۲۰۰۰ و زماني که ۱۲ ساله بودم، پدرم ناپديد شد تا اينکه براي ما خبر آوردند او به قتل رسيده است.
روزهاي سختي بود. نه آيندهاي، نه درس و مدرسه و نه حتي شغل و منبع درآمدي. همهچيز نابود شده بود. مادرم با اينکه زني بسيار شجاع و قوي است، آن روزها از اينکه قرار بود بهتنهايي زحمت من و خواهرانم را به دوش بکشد، ترسيده بود.
ما حتي ميترسيديم بدون مرد در خيابانهاي افغانستان رفتوآمد کنيم.» ناديا و خانوادهاش به دليل ترس از زندگي در افغانستان، به کمک قاچاقچيان انسان با يک مينيون از افغانستان به پاکستان رفتند. در پاکستان ميخواستند با استفاده از گذرنامههاي جعلي به ايتاليا بروند و از آنجا براي کسب اقامت دائم به انگليس بروند اما بهخاطر فوتبال براي هميشه در دانمارک ماندگار شدند.
«اول که آمده بوديم، دو هفته درکپنهاگ بوديم. در يک اردوگاه مهاجران که مثل زندان بود. بعد از آن ما را به يوتلاند که سومين شهر بزرگ دانمارک است، فرستادند و در آنجا براي چندينماه در يک اردوگاه مهاجران بوديم.»
اگر در افغانستان پدر ناديا او را به فوتبال رساند، در دوران مهاجران اين ناديا بود که خود را به فوتبال رساند. «کمپي که ما در آن بوديم، پهلوي يک ورزشگاه فوتبال بود و هر روز ميديديم دخترها و پسرها تمرين ميکردند. من و خواهرانم و کودکان ديگري که در کمپ زندگي ميکردند، در کنار ميدان مينشستيم و توپهاي اوتشده را ميآورديم.
بعدا در کنار اين ميدان با ديگر بچههاي کمپ فوتبال را آغاز کرديم.» همين تمرينها و همين مشاهدات، او را آرامآرام به بازيکني حرفهاي بدل ميکند. يکي از مربيان ورزشگاه، بازي او را ميبيند و او را براي باشگاه ميپسندد. تماسها براي جذب او برقرار ميشود و مادرش، زني سنتي و مذهبي، با فوتباليستشدن او موافقت ميکند.
مادر ناديا دراينباره به وردساکر ميگويد: «ميدانستم ديگر بهدنبال توپدويدن کودکانه نيست. در افغانستان اين بازي پسرهاست اما ناديا هميشه اين بازي را دوست داشت. در و ديوار اتاقش پر بود از عکس فوتباليستها. او بايد فوتباليست ميشد.»
درحاليکه خانواده ناديا هميشه از او حمايت ميکردند اما شماري از اعضاي جامعه افغان در دانمارک درمورد روآوردنش به فوتبال بدگمان بودند و به مادرش ميگفتند «چرا دخترت وقت خود را در فوتبال ضايع ميکند.» ناديا اما رؤيايش را پي گرفت، او تمام بازيهاي ستارگاني مثل زيدان، رونالدو و فيگو را تماشا ميکرد.
او به بازيکني حرفهاي تبديل شد و استعداد خود را نشان داد اما تا قبل از ۱۸ سالگي رنگ پيراهن تيم ملي دانمارک را نديد. براساس قانون مهاجرت در دانمارک، مهاجران نميتوانند پيش از ۱۸ سالگي براي شهروندي در اين کشور درخواست بدهند اما پس از آنکه در سال ۲۰۰۹ شهروندي دانمارک را بهدست آورد، يکي از مربيان تيم ملي دانمارک با او تماس ميگيرد و از او دعوت ميکند تا به تيم ملي فوتبال زنان دانمارک بپيوندد.
او حالا به يکي از قدرتمندترين ليگهاي باشگاهي فوتبال زنان پيوسته و براي تيم قدرتمند پورتلند تورنز در ليگ فوتبال زنان آمريکا بازي ميکند. ناديا در کنار فوتبال، دانشجوي سال سوم رشته پزشکي در يکي از دانشگاههاي دانمارک است.
او ميگويد پيشبردن همزمان فوتبال و درسهاي پزشکي، کاري دشوار است اما او به هردو رشته علاقه زياد دارد. «ميخواهم چيز ديگري در کنار فوتبال داشته باشم. فوتبال سرگرميام است، دوستش دارم اما ميخواهم يک چيزي ديگري هم در زندگي داشته باشم.
در غيرآنصورت، زندگي فقط بهعنوان يک بازيکن فوتبال به نظرم بيمعني است.» ناديا چند روز پيش بههمراه تيم ملي فوتبال زنان دانمارک به فينال جام ملتهاي اروپا رسيد ولي در آن بازي مغلوب لالههاي نارنجي شد. ناديا درباره اين بازي ميگويد: «شانس خوبي بود. بازي سختي شد و آنها تيم خيلي خوبي بودند. آرزو داشتم پيروز ميشديم اما فوتبال ادامه دارد. هنوز چيزي به پايان نرسيده است.
اين شکست فراموش ميشود و تنها چيزي که باقي ميماند، تلاش براي پيروزي است. اين شکست هم مثل تمام شکستهاي ديگر زندگي من است. من سختيهاي زيادي را تحمل کردم اما هنوز اينجا هستم و مبارزه ميکنم.» ناديا يک فوتباليست است اما فراتر از آن يک مبارز هميشگي است؛ آدمي که پا پس نکشيد و با يک توپ فوتبال از کابل تا دانمارک و آمريکا خود را بالا کشيد.
ناديا هنوز توپي را که در پنج سالگي از پدرش هديه گرفت، همراه دارد؛ توپي که زندگي او را تغيير داد. «اميدوارم روح پدرم در آرامش باشد و جايگاه امروز ناديا نديم، توانسته باشد تا حدي رؤياهاي او را محقق کند.»
روزبه آرش
- 17
- 6
ناشناس
۱۳۹۶/۵/۲۱ - ۱۴:۴۹
Permalink