با نامهاي متفاوت، پرچمهاي رنگارنگ و رويكردهايي كه گاه شبيه به هم ميشوند و گاه از هم فاصله ميگيرند. جهان بيش از ٤ دهه است كه با گروههاي تروريستي متفاوت دست و پنجه نرم ميكند. يك روز القاعدهاي كه حادثه يازدهم سپتامبر ٢٠٠١ را رقم ميزند و روز ديگر گروهي مانند طالبان كه در داخل مرزهاي افغانستان مردم را به مهماني خون و خشونت ميبرد.
داعش نيز دستپخت چندسال اخير جريانهاي تكفيري است كه قرائتهاي خشن و خودخواسته از دين را بهانهاي براي خونريزي قرار دادهاند. اخيرا در افغانستان خبرهايي مبني بر همكاري داعش و طالبان به چشم ميخورد. همكاريهاي مقطعي كه البته از سوي برخي با شك و ترديد به آن نگاه ميشود.
خبر اين همكاري اين سوال را در ذهن متبادر كرده است كه آيا گروههاي تروريستي همچون القاعده، طالبان و داعش از نظر طيف فكري و اعتقادي به يكديگر به حدي نزديك هستند كه بتوانند با هم همكاري داشته باشند؟ هرچند اگر بخواهيم اين گروهها را از نظر شكلي و ظاهري مورد بررسي قرار دهيم تمامي آنها را ميتوان با يك نام گروه تروريستي خواند، اما نگاهي عميقتر به ساختار دروني آنها، تفاوتهاي بيشمار از نظر طيف فكري، اعتقادي و ساختاري را مشخص ميكند. با عبدالامير نبوي، كارشناس مسائل خاورميانه و بنيادگرايي گفتوگويي درباره همين تفاوتها و شباهتها داشتيم كه مشروح اين گفتوگو به شرح زير است:
پس از حمله به روستاي ميرزاولنگ در افغانستان كه به اعتقاد بسياري عمليات مشتركي ميان طالبان و داعش بود، اين بحث به وجود آمد كه طرفين يك ائتلاف شوم را تشكيل دادند. اما به عنوان نخستين سوال، طالبان بهشدت مخالف ورود داعش به افغانستان بود، بنابراين چگونه ميتوانند اين دو گروه با يكديگر ائتلاف و براي يك هدف مشترك مبارزه كنند؟
در مورد مساله همكاري طالبان و طرفداران داعش در افغانستان تحليلهاي متفاوتي وجود دارد. بخشي از تحليلگران امكان همسويي و همپيماني اين دو گروه را به دلايل مختلف منتفي ميدانند و اگر گاهي نوعي همسويي و همكاري مثل عمليات اخير رخ دهد، آن را بيش از آنكه يك برنامه يا يك راهبرد مشترك ببينند ناشي از همكاري برخي فعالان طالباني با برخي همفكران داعش در خاك افغانستان ميدانند.
از ديد اين دسته از تحليلگران، اختلافات و تفاوتهاي طالبان و داعش در افغانستان آن چنان زياد است و رقابتهاي جدي بين آنها وجود دارد كه شكلگيري همسويي ميان آنها دور از ذهن به نظر ميرسد. در نقطه مقابل برخي تحليلگران همسويي طالبان و داعش را با توجه به آبشخورهاي فكري مشترك و همچنين دشمنان مشتركي كه هر دو گروه براي خودشان تعريف كردهاند، دور از ذهن نميبينند.
اينان معتقدند كه اين همپيماني و همسويي به تدريج در حال شكلگيري است. اما نكته مهمي كه بايد به ياد داشته باشيم، نه داعش يك گروه كاملا منسجم است و طرفداران آن از يك مركز فرماندهي دستور ميگيرند و نه طالبان داراي يك انسجام كامل است.
از همين رو ممكن است همسوييها و اشتراكاتي كه در عملياتها صورت ميگيرد بين برخي واحدهاي طالبان و برخي افراد همسو با داعش باشد. به نظر ميرسد عمليات اخير هم همين گونه بوده است، چنانكه طي ماههاي گذشته شاهد درگيريهايي ميان طرفداران طالبان و داعش هم در برخي مناطق افغانستان بودهايم.
در حال حاضر هم طالبان و هم داعش به دنبال ايجاد يك حكومت مركزي هستند. آيا فكر نميكنيد اين موضوع تبديل به عاملي براي همكاري مشترك شود يا حداقل بخواهند به همديگر كمك كنند تا به اين هدف دست پيدا كنند؟
آن چيزي كه در شرايط كنوني باعث همسويي طالبان و داعش ميشود كه باز هم تاكيد ميكنم بين برخي بخشهاي طالبان و برخي گروههاي همسو با داعش، وجود يك دشمن مشترك است. يعني هر دو به دنبال ضربه زدن به نيروهاي خارجي در افغانستان و تضعيف بيشتر حكومت مركزي هستند. اما نبايد فراموش كرد كه طالبان و داعش اختلافات جدي با يكديگر دارند.
داعش تاسيس خلافت اسلامي را به رهبري يك خليفه دنبال ميكند و خود را در قيد و بند مرزهاي سياسي نميداند. در حالي كه طالبان افغانستان به دنبال تاسيس امارت اسلامي به عنوان مقدمهاي براي خلافت است و خود را مقيد به مرزهاي سياسي ميداند.
طالبان يك پديده طبيعي است كه با توجه به بافت فرهنگي- اجتماعي و اقتصادي افغانستان و همچنين پاكستان كاملا قابل درك است و برخي ادعاها و مطالبات آن با اهداف داعش به روشني مغايرت دارد. از همين رو اگر همسويي در برخي مناطق و برخي مقاطع مشاهده ميشود، ناشي از وجود دشمنان مشترك است، اما بعيد است كه پايدار باقي بماند.
چنانكه شاهد وقوع درگيريهاي خونيني بين طرفداران دو گروه نيز بودهايم. برخي فعالان داعشي در واقع اعضاي سابق طالبان هستند كه از آن گروه بريدهاند و سردمدار مبارزه زير پرچم داعش شدهاند.
دلايل متفاوتي نيز براي اين موضوع وجود دارد كه از جمله آن ميتوان به كاهش تواناييهاي مالي طالبان، ناتواني طالبان از انجام عملياتهاي بزرگ و موفق، ورود برخي عوامل طالباني به فرآيند صلح در افغانستان و مسائلي از اين قبيل اشاره كرد كه باعث شده است تا نيروهاي طالب به سمت داعش ريزش داشته باشند.
از نظر طيف فكري داعش را بيشتر نزديك به طالبان ميبينيد يا القاعده؟
آبشخور فكري هر سه يك ديدگاه است. ميتوان گفت كه هر سه گروه به دنبال احياي خلافت هستند و اصل جهاد را بهشدت مهم ميدانند؛ همه آنها بر گسترش سرزميني تاكيد دارند. اما نكته اصلي اينجاست كه طالبان چندان كاري با برهم زدن مرزهاي سياسي موجود ندارد.
هرچند مرزهاي عقيدتي را مهم ميداند اما در طول دوره حكومتي خود اقدامي فراتر از مرزهاي سياسي انجام نداد، برخلاف القاعده و داعش كه اتفاقا هر دو گروه مرزهاي سياسي موجود را استعماري ميدانند و آن را رد ميكنند.
از جنبهاي ديگر اتفاقا داعش و القاعده بهشدت بر عضوگيري بينالمللي تاكيد دارند و سعي ميكنند اعضايي را از همه مناطق دنيا فارغ از زبان، جنسيت و رنگ پوست جذب كنند، در حالي كه طالبان عمدتا بر عضوگيري در داخل افغانستان و پاكستان متمركز است.
به همين دليل اتفاقا تفاوتهاي طالبان با داعش و القاعده زياد است. اما از همان دهه ١٩٩٠ نوعي همپيماني و همسويي بين طالبان و القاعده وجود داشته كه تا به امروز ادامه يافته است و مهمترين دليل نابودي حكومت طالبان در سال ٢٠٠١ نيز آن بود كه طالبان حاضر به شكستن پيمانش با القاعده و تحويل رهبران آن به ايالات متحده نشد.
به همين دليل در عمل امروزه هم شاهد آن هستيم كه هم پيماني القاعده و طالبان ادامه پيدا كرده است و رهبري القاعده همواره خودش را هم پيمان اميرالمومنين معرفي شده از سوي طالبان دانسته است.
تفاوتهاي معناداري در نوع بيعتگيري اين گروهها وجود دارد، به طور مثال داعش اصلا نگران پيشينه اعتقادي افراد براي پيوستن به اين گروه نيست، اما در طرف مقابل القاعده بسيار در اين زمينه سختگيرانه عمل ميكند. اين موضوع را چگونه ميبينيد؟
داعش خود را سردمدار احياي خلافت در دوره معاصر ميداند و سعي كرده فردي را به عنوان خليفه مسلمين در چارچوب انديشه خلافت اهل سنت معرفي كند و وقتي فردي سرسپردگي خود را با خليفه اعلام كند چندان با پيشينه آن كاري ندارند.
اما القاعده و طالبان هرچند در احياي خلافت در دوره معاصر بهشدت تاكيد دارند، فعلا به دنبال تاسيس امارتهاي اسلامي هستند. طالبان در افغانستان و القاعده در مناطق مختلف دنيا مانند يمن، تا پس از به هم پيوستن امارتهاي اسلامي، نظام خلافت به صورت جهاني تشكيل شود. البته در مورد شرايط خليفه بين القاعده و داعش تفاوت نظرهايي وجود دارد.
خليفه مسلمين شرايط و ويژگيهاي متعددي دارد و يكي از مهمترين آنها قريشي بودن است. داعشيها قريشي بودن را يكي از شرايط الزامي و صحيح ميدانند و به همين دليل بر قريشي بودن ابوبكر بغدادي تاكيد دارند. در طرف مقابل طرفداران القاعده قريشي بودن را يك شرط الزامي تلقي نميكنند بلكه آن را به عنوان شرط تكميلي از آن ياد ميكنند.
بنابراين فعلا به دنبال تشكيل امارتهاي اسلامي در مناطق مختلف دنيا هستند. همچنين طالبان و القاعده بر آموزش عقيدتي طرفداران خود تاكيد بسيار زيادي دارند در حالي كه داعش ضمن آنكه آموزشگاههاي عقيدتي زيادي را در عراق و سوريه برپا كرده است فعلا بر عضوگيري بدون توجه به پيشينه توجه دارد.
پس از كشته شدن اسامه بنلادن يكي از روساي سابق سازمانهاي اطلاعاتي امريكا عنوان كرد كه تحليل ما پس از كشته شدن بنلادن اين بود كه در ميان القاعده يك انشعاب صورت ميگيرد، آيا داعش را ميتوان يك انشعاب جدي از القاعده دانست؟
تفاوت القاعده و داعش تا حدودي به تفاوت نسلي بازميگردد. اين دو گروه خاستگاههاي متفاوتي دارند. ريشه القاعده به پديده افغان - عرب در دهه ١٩٩٠ بازميگردد و اينكه بسياري از كساني كه در سالهاي مبارزه با ارتش سرخ در جبهه افغانستان هم آموزش عقيدتي و هم آموزش نظامي ديده بودند از همين رو مهارتهاي خاصي داشتند، در بازگشت به سرزمينهاي خود تلاش كردند حكومتهاي موجود را سرنگون كنند و وقتي كه ناكام ماندند با بازگشت به كشورهاي افغانستان و پاكستان شاهد تاسيس القاعده در سال ١٩٩٨بوديم.
اينها يك نسل از اسلام گرايي راديكال است كه با اسلامگرايي راديكال دهه ١٩٧٠ كاملا متفاوت است. اين نسل جديد به دنبال مبارزه محلي و ملي نيست، بلكه وارد فاز بينالمللي ميشود و مبارزه با دشمن دور را مقدم بر مبارزه با دشمن نزديك ميداند و معتقد است كه با نابودي اسراييل و امريكا، حكومتهاي ملي موجود به صورت دومينووار سرنگون خواهند شد.
اما داعش نماينده نسل ديگري از اسلامگرايان راديكال اهل سنت است. مهمترين نماينده اين نسل شايد ابومصعب الزرقاوي باشد كه كوشيد با ايجاد تغييراتي در شيوه و راهبرد مبارزه هم با نيروهاي خارجي و هم نيروهاي سياسي، اجتماعي داخل عراق نظام خلافت را برپا كند.
اين راهبرد و شيوهها اتفاقا مورد انتقاد اسامه بنلادن بود، اما واقعيت آن است كه راهبرد و شيوههاي جديد فعاليت كه بهشدت خشن بود مورد توجه قرار گرفت و امروزه به صورت گستردهاي توسط اسلامگرايان راديكال در عراق و سوريه مورد استفاده قرار ميگيرد.
از همين رو اين جمعبندي را ميتوان به عمل آورد كه اين تفاوتها تا حدود زيادي نشانگر تفاوت نسلي در جريان اسلامگرايي راديكال است. در واقع، از ديدگاه اسلامگرايان راديكال به نظر ميرسيد راهبرد و شيوه مبارزه القاعده ديگر پاسخگو نيست و نميتواند به نتيجه مشخصي ختم شود. از همين رو زرقاوي و هوادارانش سعي كردند تغييراتي در آن ايجاد كنند.
يعني داعش را نتيجه تفكر آقاي زرقاوي ميدانيد؟
زرقاوي، نماينده تغيير در راهبرد و شيوه مبارزاتي با توجه به واقعيتهاي عراق است. زرقاوي هرچند زير پرچم القاعده فعاليتهاي خود را آغاز كرد، اما در عمل تغييراتي جدي را به وجود آورد. از آن جمله، در حالي كه القاعده دشمن اصلي خود را امريكا و اسراييل ميدانست و هنوز هم بر اين موضوع تاكيد دارد كه بيش از هرچيز به اهداف امريكا و اسراييل بايد ضربه زد، زرقاوي اولا دشمن نزديك را مقدم دانست و ثانيا مصاديق آن را بازتعريف كرد.
به همين دليل است كه طرفداران زرقاوي در ضربه زدن به شيعيان و كردها تمايل بيشتري نشان دادند و مبارزه با آنها را مقدم بر ضربه زدن به كفار سرزمينهاي دور ميدانستند. امروزه هم داعش ضمن آنكه ميكوشد با نيروهاي خارجي مبارزه كند، بيش از هرچيز دشمنان خود را كردها، ايزديان و شيعيان ميداند.
در شرايط كنوني آيا ميتوان القاعده را يك گروه منحل شده دانست يا اينكه شرايط به سمتي برود كه اين گروه منحل شود؟
تعداد عملياتهاي القاعده طي سالهاي اخير بسيار محدود شده است و اين نكته مورد توجه تحليلگران نيز بوده است. عدهاي آن را ناشي از كاهش منابع مالي، توان نظامي و همچنين ناشي از ضربههاي متعددي دانستهاند كه اين گروه طي سالهاي اخير متحمل شده است.
واقعيت آن است كه ايمن الظواهري نيز فردي در قواره اسامه بن لادن و گيرايي كاريزماتيك وي نيست، همواره به عنوان يك عنصر سازماني فعال مطرح بوده است و هنوز القاعده نتوانسته يك رهبر فرهمند و تاريخي در قواره اسامه بنلادن معرفي كند.
از طرفي ديگر مساله فاز بينالمللي مبارزه و تلاش براي ضربه زدن به امريكا و اسراييل هرچند در دورهاي براي اسلامگرايان راديكال جذاب بوده، اما سبب شده است كه آنها از توجه به مساله قلمرو و تاسيس يك حكومت واقعي و عيني ناتوان بمانند.
البته نبايد از فعاليتهاي گروههاي همسو با القاعده در ساير مناطق غافل شد. برخي گروههاي همسو با اين گروه در يمن، الجزاير و ليبي حضور دارند كه مرزبندي شفاف و مشخصي هم با طرفداران داعش دارند. اتفاقا القاعده به فعاليت اين گروهها و بهرهبرداري از شرايط نامناسب سوريه، ليبي، يمن و الجزاير دلبسته است.
اگر القاعده منحل شود تكليف گروههايي مثل طالبان چه خواهد شد و آيا حاضرند وارد يك فرآيند سياسي شوند و از اقدامات كنوني خود دست بردارند؟
طالبان بخشي از واقعيت فرهنگي، اجتماعي و سياسي افغانستان است و اصلا نميتوان آن را به عنوان يك بازيگر مهم ناديده گرفت. ورود يا عدم ورود به پروسه صلح در افغانستان در دورههايي مورد بحث رهبران طالبان نيز بوده است، اگرچه تاكنون اقبال چنداني بدان نبوده و اين گروه همواره پيششرطهاي مهمي را مطرح كرده است كه از جمله آن ميتوان به خروج تمام نيروهاي بيگانه از خاك افغانستان اشاره كرد.
از اين رو هرچند فعاليتهاي طالبان قوت و ضعفهايي داشته است اما آن را نميتوان ناديده گرفت. القاعده هم طي سالهاي اخير بهشدت مورد ضربه بوده است و بعيد نيست كه همچنان ضعيفتر هم بشود. برخي طرفداران القاعده به داعش پيوستهاند ضمن آنكه از رهبران سرشناس، تاريخي و باتجربه القاعده امروزه كمتر اثري وجود دارد؛ اين مساله ميتواند ادامه فعاليتهاي جهاني القاعده را زير سوال ببرد.
البته سرمايهگذاري القاعده اخيرا بر فرزند اسامه بن لادن است و تلاش اين هست كه او را براي رهبري القاعده و احياي اين گروه براي يك سازماندهي جديد آماده كنند. نكته مهمي كه هم براي داعش و هم براي القاعده صدق ميكند آنكه واقعيتهاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي منطقه براي گروههاي راديكال بهشدت مساعد است.
از همين رو نابودي و از بين رفتن يك گروه افراطي و تروريستي، هر نامي داشته باشد، به معناي از بين رفتن زمينه مناسب براي راديكاليسم مذهبي نيست. بنابراين چه داعش و چه القاعده اگر همين فردا نابود اعلام شوند، به معناي آن نيست كه زمينه براي ظهور مجدد همين انديشهها هم از بين رفته است.
با توجه به تعدد و تراكم بحرانهاي منطقه، ميتوانيم همواره انتظار ظهور چنين انديشهها و فعاليتهايي را در قالبهاي مختلف و نامهاي متفاوت داشته باشيم.
ميثم سليماني
- 13
- 4