رويدادهاي چهل سال اخير، نخست نشاندهنده تمايل مردم به برخورداري از استقلال سياسي به خصوص در اين منطقه بود.در طول چهل سال، اين انقلاب مانند همه انقلابهاي بزرگ تاريخ، فراز و نشيبهاي بسياري داشته است اما اهداف و رويكردها و چارچوبها هماني هستند كه بودند.همه ميتوانند بر اين پايه با هم در صلح اجتماعي زندگي كنند. از اين رو راي مردم، به همه اين چارچوبها و اهداف و رويكردها بود و كسي كه به نظر مردم، بهتر از رقيبش چنين خواستههايي را نمايندگي ميكرد.من معتقد به «جبهه اصلاحات» نيستم، چون معتقد نيستم در مقابل اين جبهه، يك جبهه فرضا ضد اصلاحات وجود داشته باشد.من معتقدم كه افراد سالم و عقلانيتگرا، در هر دو جناح يافت ميشوند و اصلاحطلبان ، همچون اصولگراياني هستند كه واقعا دغدغه آينده بهتري براي كشور دارند.همان چيزي را كه درباره اصلاحطلبان گفتم، دقيقا ميتوانم در مورد اصولگرايان تكرار كنم. در ميان آنها نيز بسياري از افراد انديشمند، سالم و معتقد به اهداف انقلاب وجود دارد.
«در حالي كه اغلب كشورهاي اروپايي دچار نوعي نااميدي نسبت به آينده خود شدهاند، انتخابات ايران، اراده مردمي را نشان داد كه توانستند برخلاف تمام فشارها، دستكاريهاي سياسي و گفتمانهاي ساختگي از اين يا آن منبع، فرآيند انتخابات را بهدرستي انجام بدهند و هم از لحاظ مشاركت و هم در گزينش فرد دلخواه خود، عاقلانه رفتار كنند.
به همين دليل نيز توانستند به كشورهاي در حال توسعه براي آينده خودشان، دلگرمي و اميد بدهند. تمدن، فرهنگ و پيشينه تاريخي كه ما خوشبختانه از آنها برخورداريم، هميشه ميتوانند هر اندازه هم كه ما مشكل داشته باشيم، بار ديگر به ما امكان بدهند كه از جا برخيزيم و به راه خود ادامه بدهيم».
ناصر فکوهی، استاد انسانشناسي دانشگاه تهران و مدير موسسه انسانشناسي و فرهنگ در گفتوگویی با قانون، با طرح اظهارات بالا به واکاوی مشارکتِ بالای ۴۰میلیونی و انتخاب روحانی پرداخت. شرح اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيم:
به نظر شما راي مردم در ۲۹ ارديبهشت، حاوي چه پيامي ميتواند باشد؟
به باور من اين راي، بيش و پيش از هر چيز گوياي تاييد و تجديد عهد با رويكردها و جريانهاي فكري و عملي انقلاب ۱۳۵۷ بود. فراتر از همه جناحها، شخصيتها، كنشها و رويدادهاي چهل سال اخير، نخست نشاندهنده تمايل مردم به برخورداري از استقلال سياسي به خصوص در اين منطقه بود كه اصل و اساس در آن، از قرن نوزده تا امروز، به سرسپردگي نظامهاي سياسي ديكتاتوري و قبيلهاي محلي بازمانده از امپراتوري عثماني و حتي ساختگي بودن آنها به دست قدرتهاي خارجي بوده است. ضعف بزرگ رژيم پهلوي چه در دوره نخست و چه در دوره دوم آن، نداشتن استقلال سياسي نسبت به قدرتهاي خارجي بود و همين امر، هم پدر و هم پسر را واداشت كه به محض از دست دادن پشتيباني خارجي از كشور بگريزند. آن نيز در شرايطي كه هيچ حاكمي دليلي براي گريز نداشت. امروز ايران با بسياري از كشورها روابط خوبي دارد و با قدرتهاي بزرگ نيز در حال بازسازي روابطش است. چند كشور در جهان هستند كه ما هنوز با آنها رابطه ديپلماتيك نداريم. به نظر من دو مورد اساسي وجود دارد: يكي آمريكاست كه به نظرم در مورد داشتن رابطه با آن بايد بسيار دقت كرد، زيرا اين كشور در طول قرن بيستم، بدترين ضربات را به ايران زده است. اين را به ويژه در تخريب دموكراسي ايران و كودتا عليه زندهياد مصدق نشان داد. زماني كه آمريكا حاضر شود استقلال ما را واقعا به رسميت بپذيرد و خسارات پيشين را جبران كند، ميتوان از رابطه با اين كشور سخن گفت و البته فكر ميكنم براي اينكار بايد آماده مذاكره بود. بدون مذاكره هيچ چيز به دست نميآوريم اما در مورد رابطه ديپلماتيك با اين كشور، بايد دانست كه امروز حتي اروپا در حال بازنگري جدي در اين زمينه است. كشور ديگر نيز اسراييل است كه به گواه اكثريت مطلق روشنفكران پيشرو ي جهان-از جمله روشنفكران يهودي و آمريكايي- دولتي غيرقانوني و آپارتايدي است مانند دولت آفريقاي جنوبي پيشين. به اعتقاد من تا زمان تشكيل دولت فلسطين، رابطه با كشور جديد در اين منطقه بيمعناست. انقلاب به دنبال اين بود و تا اندازه زيادي نيز در اين اهداف به پاسخ رسيدهايم و آراي ماخوذه به معناي تاييد مجدد اين امر بوده است.
دومين رويكرد انقلاب، عدالت اجتماعي بود. رژيم شاه باوجود بالا رفتن شديد درآمدهاي كشور، به شدت در مديريت اين درآمدها ناتوان بود و كار را در كشور به تضادهاي شديد بين گروههاي مردم، فقير و غني و نابرابريهاي انفجاري رسانده بود. از ميان رفتن اين امر نيز جزو خواستههاي مردم ما در انقلاب بود و امروز نيز هست. در اين امر موفقيت ما كمتر بوده و راه زيادي در پيش داريم. سومين رويكرد انقلاب، آزادي، مبارزه با استبداد و فساد اداري، اقتصادي و اجتماعي ناشي از آن بود كه پهلوي اول و دوم آن را به صورت گستردهاي در ايران برقرار كرده بودند و مردم از روزهاي نخست شورش خود عليه رژيم، به آزادي بيان و عقيده و و رهايي از ستم و سركوب ناشي از نبود آنها، دلبستگي داشتند و امروز هم دارند. اسلامي بودن انقلاب، اخلاقي بودن انقلاب و همه شعارهاي ديگر، چارچوبهاي كلاني را تشكيل ميدادند كه انقلاب درون آنها اتفاق افتاد و روشن است كه بدون آنها امكان تداوم ندارد.
در طول چهل سال، اين انقلاب مانند همه انقلابهاي بزرگ تاريخ، فراز و نشيبهاي بسياري داشته است اما اهداف و رويكردها و چارچوبها هماني هستند كه بودند و همه ميتوانند بر اين پايه با هم در صلح اجتماعي زندگي كنند. از اينرو راي مردم، به همه اين چارچوبها و اهداف و رويكردها بود و كسي كه به نظر مردم، بهتر از رقيبش چنين خواستههايي را نمايندگي ميكرد.
اينكه حتي رسانههاي معتبر دنيا از مردم ايران تمجيد كردند را چطور تحليل ميكنيد؟
امروز در جهان دموكراسي و نظامهاي نمايندگي، دچار بحران هستند. ميبينيم كه بزرگترين و قدرتمندترين دموكراسي جهان يعني آمريكا چنان بحراني را شاهد بوده كه يكفرد تقريبا ديوانه(به اذعان روانشناسان آمريكايي)، پارانويايي، خودشيفته، خطرناك و بيسواد را در راس خود قرار داده است. در اروپا وضع كمي (ولي فقط كمي) بهتر است. حال به كشورهاي جهان سوم كه برسيم با فجايعي باورنكردني روبهرو ميشويم. مساله تنها ديكتاتوري و نبود آزادي و استقلال نيست. مساله، امروز بعد از افشاگريهايي كه در بسياري از كشورهاي آفريقايي، آمريكاي لاتين و ساير كشورهاي جهان سوم انجام شده است، كشتار و شكنجه بيرحمانه و وسيع اين مردم، آن هم در طول دهها و دهها سال زير حمايت مستقيم و سودجويانه كشورهاي اروپايي وآمريكا بوده است. از اين رو وجدان بيمار جهاني به شدت از خود، از حكومتهايشان، از آنچه امروز به دليل عملكرد اين حكومتها (از جمله حمايت آنها از قدرتهاي ديكتاتوري، سازش آنها با قدرتهاي مافيايي، فساد آنها، و دخالتهاي امپرياليستي آنها) بايد تحمل كنند، شرمگين است.
ديگر حتي از امنيت روزانهشان نيز خبري نيست و آنچه روزي امنيت و رفاه اجتماعي ناميده ميشد، روز به روز در حال تضعيف است. مردم اين كشورها نيز خسته ومايوس شدهاند. از اين رو به نظر من كاملا طبيعي است كه خوشحال شوند وقتي ميبينند همان كشورهايي كه به نظر دولتهايشان، اصلا اميدي به دموكراسي در آنها نبود، امروز شايد بتوانند به مراكزي براي بازسازي وجدان و آسايش و رفاه و عدالت اجتماعي در جهان آينده تبديل شوند. طبيعي است كه راه درازي پيشروي ماست. اما هدف نيز به همان بزرگي است و به هر حال راهي هست. در حالي كه كشورهاي اروپايي اغلب به نوعي ياس براي آينده خود رسيدهاند، انتخابات ايران، اراده مردمي را نشان داد كه توانستند برخلاف همه فشارها، دستكاريهاي سياسي و گفتمانهاي ساختگي از اين يا آن منبع، فرآيند انتخابات را درست انجام دهند و هم از لحاظ مشاركت و هم در گزينشفرد دلخواه خود عاقلانه رفتار كنند. به همين دليل نيز اميد بزرگي به كشورهاي در حال توسعه براي آينده خودشان دادند. تمدن، فرهنگ و پيشينه تاريخي كه ما خوشبختانه از آنها برخورداريم، هميشه ميتوانند هر اندازه هم كه ما مشكل داشته باشيم، بار ديگر به ما امكان دهند از جا برخيزيم و به راه خود ادامه دهيم. فكر ميكنم مهمترين دليل شور و شوق كشورهاي ديگر، اين بوده باشد. اينكه كساني بحث آن را مطرح ميكنند كه شوق آنها از آن رو است كه مثلا ما به سلاح اتمي دست نيافتهايم، يا خودشان را فريب ميدهند، يا مردم را (براي به دستآوردن ثروتهاي فاسد و بزرگ ناشي از تحريم) و يا به سادگي از كوچكترين الفباي سياسي بيبهرهاند. اصولا نيازي به پاسخگويي در برابر چنين استدلالهاي سخيفي نميبينم.
ميتوان اينگونه گفت كه نگاه سياسي و قدرت تحليل مردم از شرايط، بالاتر رفته است؟
بدون شك چنين است. چگونه انتظار داريد بالا نرود. ما يكي از جوانترين و تحصيلكردهترين جمعيتهاي جهان را داريم. هر چيزي كه به عنوان انتقاد به نظام آموزشي پيشدانشگاهي و دانشگاهي خود ميگوييم، به جاي خود اما به هرروي يك دانشجو و چارچوبي مثل دانشگاه، شرايطي را ايجاد ميكند كه سرمايه فرهنگي عمومي افراد بالا برود. وقتي ما بيش از پنج ميليون دانشجوي در حال تحصيل و ميليونها دانشجوي فارغالتحصيل داريم و هر سال بر شمار اينان در ميزان رايدهندگان افزوده ميشود، آيا ميتوان انتظار داشت كه عقلانيت كمتر شود. من معتقدم كه حتي كساني از اين جوانان كه به آقاي روحاني راي ندادند، اكثرا نيات پاك و خوبي داشتند. آنها نيز تصورميكردند و ميكنند كه به اين ترتيب زودتر و بهتر به رويكردهاي انقلابي دست مييابند اما بازي دموكراتيك دقيقا همين است كه روشهاي مختلف آزموده و صداقت در هر حال حفظ شود. با اين جمعيت جوان و درسخوانده (ولو آنكه درس خواندنشان كاملا مورد تاييد ما نباشد) بدونشك عقلانيت بيشتر ميشود. جمعيت مسن و كساني كه با فناوريها و جهان امروز آشنا نيستند، دايم كمتر ميشوند و به ناچار جواناني باقي ميمانند كه جهان را كموبيش ميشناسند. البته ممكن است دو، سه يا چندين و چند راه براي حكومت و مديريت جامعه، داشته باشند، ولي به گمان من همه آنقدر باهوش هستند كه بدانند اين كشور را نميشود جز با دموكراسي و آرامش و تنشزدايي داخلي و خارجي، به شيوهاي ديگر اداره كرد. شيوههاي مافيايي يا استبدادي و نظاميگري و جنگطلبي و يا برعكس، سازشخواهي و سهم دادن از استقلال كشور، در ايران غيرقابل اجرا و كاملا غير كارآمد هستند؛ به دلايل بيشماري كه اينجا فرصت بازكردنشان نيست. اما به نظرم جوانان، همه جوانان چه آنها كه به آقاي روحاني راي دادند و چه ديگران، اين را ميفهمند و اين نشاندهنده پختگي بيشتر در جامعه است.
جريان اصلاحات چطور توانست از وضعيت ۸۸ و فشارهاي آنروزها به جايي برسد كه به طور متوالي انتخابات را به نفع خود تمام كند؟
به نظر من با پذيرش قانون، ولو اينكه اين قانون در بسياري از نكاتش مشكل داشته باشد و مورد موافقت آنها نباشد و از آن بالاتر با پذيرش ديگران، يعني جناحهايي از اصولگرايان كه لزوما به اين تقسيمبندي تصنعي اصلاحطلب/ اصولگرا اعتقادي ندارند. كمااينكه من هم اعتقاد ندارم. من معتقدم تقسيمبندي واقعي ميان كساني است كه از يك طرف آيندهاي بهتر براي كشور ميخواهند كه در بينشان هم اصلاحطلب هست و هم اصولگرا و هم ديگراني كه به هيچ يك از اين دو جناح تعلق ندارند و از طرف ديگر كساني كه تنها در توهم چيزي هستند كه به نظرشان آينده بهتر است و آن هم فقط براي خودشان. گروه دوم هم در دو جناح و بيرون از آنها وجود دارند. بنابراين من پيروزي آقاي روحاني را پيروزي اصلاحطلبان نميدانم. بلكه آن را پيروزي عقلانيت و خرد بر تعصب و تندروي و «دستوپاچلفتي» سياسي ميدانم. به نظر من بسياري از اصولگرايان از جمله شخصيتهاي تراز اول آنها، به پيروزي آقاي روحاني كمك كردند. بسيج عمومي كه براي مشاركت و راي مثبت به ايشان در ميان نخبگان، جوانان، روشنفكران، دانشگاهيان و گروههاي ديگر مردم به راه افتاد، به نظر من به دليل اصلاحطلب بودن اين گروهها نبوده است. بسياري از كساني كه به آقاي روحاني راي دادند، به نظرم اصلاحطلب در معناي جناحي كلمه نبودند ويا اصولا سياسي نبودند و نيستند.
بلكه افرادي بودند دلسوز براي اين سرزمين، آينده آن و آينده فرزندانشان كه بايد در اين پهنه اتفاق بيفتد. روشن است كه در اينجا نيز مثل همه جاي دنيا، شما اراذل و اوباش و جوانان و افرادي حتي با سن و سال بالاتر داريد كه بيشتر در گروه لومپنها و افراد بيمرام و بيريشه و بيعقلانيت قرار ميگيرند. اينها به نظرم اصلا مهم نيستند و اصلا اهميت ندارد به چه كسي راي داده باشند. زيرا عموما براساس اصل سودجويي بلافصل عمل ميكنند و بزرگترين اشتباه هر دولتي، از هر نوعش اعم از استبدادي يا دموكراسي، آن است كه به چنين گروههايي تكيه كند كه بسيار پرسروصدا و در عين حال بسيار زيانبار هستند. اما من اعتقاد ندارم كه كه كساني كه به آقاي روحاني راي ندادهاند، جزو اين گروه باشند. بلكه اعتقاد دارم آنها نيز دلسوز و براي آينده ايران كار ميكرده و ميكنند. افراد بيعقلانيت و اوباش در هر گروهي بوده باشند و به هر كسي راي داده باشند، عناصري تعيينكننده در آينده اين كشور نيستند. آنها ممكن است به صورت مقطعي به منافع كشور ضربه بزنند ولي در درازمدت حذف ميشوند. حذف آنها حتي به وسيله فرزندان و نزديكان خودشان انجام خواهد شد. آن موقع نيز ما دو يا چند گروه سياسي متفاوت با نقشه راههاي متفاوت خواهيم داشت. آن موقع نيز بايد انتخاب كنيم اما ديگر عقلمان را مثل دولتهاي نهم و دهم، به دست رمالان و جنگيران نخواهيم سپرد.
راي به ليست را چطور تحليل ميكنيد و اصولا اين شيوه، چه ضعفها و چه نكتههاي قوتي دارد؟
راي به ليست يا بهفرد، بحث بسيار پيچيدهاي دارد و نميتوان در مورد آن، حكم قطعي و يكباره داد. به نظر من بنابر انتخابات پهنهاي كه داريم از آن صحبت ميكنيم، شرايط پيراموني و بسياري مسائل ديگر، راي به ليست ميتواند راهحل بهتر يا بدتري باشد. بخشي از اين موضوع به بحث تحزب برميگردد. اينكه آيا ما اصولا تحزب را در كشور و فرهنگي مثل ايران امري مناسب و مثبت ارزيابي ميكنيم يا نه، پاسخش پيچيده است. ترجيح ميدهم در اين بحث كوتاه به آن نپردازم. فقط بايد بگويم كه در جهان، تحزب در معناي قرن نوزدهمي و يا حتي قرن بيستمياش، امروز يك بحران را طي ميكند و ممكن است از آن سالم بيرون نيايد. همچنين اشكال جديدي از دموكراسي مستقيم در حال بروز هستند كه سياست را از تبديل شدنش به يك امر صرفا انتخاباتي يعني مقطعي و يك امر اكثريتي-اقليتي خارج ميكنند. اين نوع از دموكراسي مشاركتي، بسيار جديد و تازه و پر از ايدههاي ناب و پر محتوا و كاراست و به نظرم ما نيز بايد به تدريج به طرف آن برويم؛ از جمله از طريق فعاليت و افزايش شمار هرچه بيشتر سازمانهاي مردمنهاد.
جبهه اصلاحات براي تداوم اين روند، چه ملزوماتي را پيشروي خود ميبيند؟
من معتقد به «جبهه اصلاحات» نيستم، چون معتقد نيستم در مقابل اين جبهه، يك جبهه فرضا ضد اصلاحات وجود داشته باشد. من معتقدم كه افراد سالم و عقلاني در هر دو جناح يافت ميشوند و اصلاحطلبان، همچون اصولگراياني كه واقعا دغدغه آينده بهتري براي كشور دارند، بايد به تشكيل حكومتهاي ائتلافي و حتي حكومتهاي ائتلاف ملي ِسالم و قدرتمند، فكر كنند كه كشور را از حالت دوقطبي شدن بيرون بياورد. بايد مردم ما و دولتمردان ما درك كنند كه جهان مدرن را نميشود براساس سيستمهاي قرن نوزدهمي و بيستمي مبتني بر اكثريت و اقليت اداره كرد. يعني اين كار بسيار خطرناك و پرهزينه است. بنابراين بهترين كار آن است كه به سوي دموكراسي مشاركتي برويم كه در خود پويايي بزرگي دارد كه امكان ميدهد، سيستمهاي دوقطبي را به سوي سيستمهاي انعطافآميز، پويا و چندقطبي هدايت كنيم. اما اگر از موفقيت دولت صحبت ميكنيد، به اعتقاد من اين موفقيت در درجه اول در گرو تحقق بخشيدن به هدف عدالت اجتماعي است كه در سالهاي اخير، ضعيفترين عملكرد دولت بوده است. پس از آن مساله آزادي قرار ميگيرد كه بايد با كنار كشيدن دولت از زندگي مردم همراه باشد و مسئول كردن والدين نسبت به زندگي فرزندانشان و سرانجام استقلال كه اهميتش از دو مورد پيشين بسيار بيشتر است. بدون امنيت داخلي و استقلال خارجي، هيچ هدفي را نميشود اجرا كرد. ولي در اين زمينه به نظرم پيشرفتهاي خوبي داشتهايم و كمتر در آن با مشكل روبهرو خواهيم بود.
اصولگرايان براي خروج از اين شرايط، چه راهكارهايي ميتوانند براي خود ترسيم كنند؟
همان چيزي را كه درباره اصلاحطلبان گفتم، دقيقا ميتوانم در مورد اصولگرايان تكرار كنم. در ميان آنها نيز بسياري از افراد انديشمند، سالم و معتقد به اهداف انقلاب وجود دارد. شايد حتي بتوانم بگويم به نظر من عدالت اجتماعي بيشتر از طرف متفكران اصولگرا مطرح شده تا اصلاحطلباني كه ضعف بزرگشان، اعتماد كردن به اقتصاددانان نئوليبرال بوده است. بنابراين، اصولگرايان نيز بايد در رويكردشان نسبت به مديريت كشور، تجديدنظري اساسي بكنند و با عقلانيت، عدالت و آزادي، سازگاري بيشتري بيابند. اصولگرايان نياز دارند درك كنند رسيدن به يك جامعه اخلاقي، ديني و آرماني با همان تعريفي كه خود آنها ارائه ميدهند، بسيار بيشتر با روشهاي دموكراتيك ممكن است تا با روشهاي آمرانه و سختگيرانه. دستكم يك بار هم اين را آزمايش كنند و خواهند ديد كه تا چه اندازه و با هر مقدار حسننيت كه داشتهاند، راه خود را براساس روشهاي نامناسب انتخاب كردهاند.
ميتوان وضعيت موجود را بنبست جناح راست ناميد؟
اگر منظورتان از جناح راست، نئوليبرالها، مخالفان آزادي و مخالفان استقلال كشور باشد به نظر من اين انتخابات، شكست بزرگي براي آنها بود اما نه به دليل انتخاب شدن آقاي روحاني، بلكه به اين دليل روشن كه ظرفيتزايي كه در اين انتخابات به آن دست يافته شد، يك امر استثنايي بود كه نشان ميداد مردم، براي اهداف و آرمانهايشان راي ميدهند؛ در هر دو جناح، نه براي اين يا آن فرد. اين پيامي است كه هر دو جناح بايد درك كنند. من جناح اصولگرا را «راست» و جناح اصلاحطلب را «چپ» در معناي سياسي اين دو واژه در ادبيات سياسي جهان نميدانم و معتقدم ما نياز به روشن شدن بسياري از مواضع، دقيق شدن قوانين، شفافسازي وسيع، روابط بسيار بيشتر با جهان، از ميان بردن مراكز فساد مالي و اداري، كارا كردن سيستمها و غيره داريم تا خودبهخود «راست» مورد نظر شما از بحران به سوي حذف نسبي برود. ميگويم نسبي، زيرا حتي در بهترين كشورها با بهترين دموكراسي و رفاه نيز نميتوان نوعي راست را از ميان برداشت كه خود را غيرعقلاني، پركينه، جنگطلب، با نگاه حذفي و با نفي ديگري و در تخريب و سركوب تعريف ميكند. هميشه چنين كساني باقي خواهند ماند اما بايد وزن آنها را در سيستم اجتماعي به حداقل رساند.
آنگونه كه معلوم است، دولت دوازدهم بايد آماده فشارهاي زيادي بشود. براي خنثي كردن تحركات تخريبكننده احتمالي، چه نوع واكنشي لازم است؟
دولت دوازدهم بايد عمل كند و اين عمل را براساس سه رويكرد اساسي انقلاب انجام بدهد. بايد اين عمل را قاطعانه و بدون ترس از فشار انجام دهد. در اين صورت موفق خواهد بود و به نظر من بسياري از اصولگرايان نيز از آن تبعيت و حتي پشتيباني ميكنند. از نظر من بزرگترين كاري كه دولت داوزدهم ميتواند بكند، آماده كردن كشور براي انتخابات آينده (نه لزوما دولت دوازدهم بلكه در آيندهاي شايد دورتر) بهمنظور تشكيل يك حكومت ائتلاف ملي و حل مسائل با مشاركت همه گروههاست؛ ولو كساني كه به حاشيه رانده شده يا خود را كنار كشيدهاند تا براي كشور كار كنند.
- 14
- 4