به گزارش ایسنا، «و در غیاب شرارت بود که جهان به آغوش مرگ رفت!»
این یکی از چند پیشگویی برجسته دئولفوی قدیس، راهب نیمهدیوانه رمی در قرون وسطا بود. دئولفوی معتقد بود جهان با شیب تندی به سمت خیر و نیکی مطلق در حرکت است و احتمالا به زودی اثری از شرارت در جهان باقی نمیماند. او نگران بود که در این دنیای فاقد شرارت نیکی و خیر ارزش خود را از دست بدهد. مرگ زودهنگام دئولفو (کسی نمیتواند درباره طبیعی یا غیر طبیعی بودنش قضاوت کند) باعث شد پیروانش از چند ۱۰ نفر تجاوز نکند و هنگامی که آنها تصمیم گرفتند از شرارت جهان پاسداری کنند، کلیسای رم به سرعت آنها را قلع و قمع کرد.
به هر حال دئولفو و پیروانش بیهوده نگران بودند. شرارت قرار نبود به آن زودیها از دنیا رخت بربندد. بورخس در «تاریخ جهانی شرارت» سهمی قابل قبول به دزدان دریایی میدهد. این مطلب کوتاه اشارهای است به زندگی چند نفر از حاملان شرارت جهان که رخت دزدان دریایی را پوشیده بودند. شاید وجود چنین مطلبی بیهوده به نظر بیاید اما بد نیست بخشی از تاریخ جهانی شرارت را دوبارهخوانی کنیم:
چهلتیکه
«جک چهلتیکه» از اولین سفیدپوستانی بود که بردهداری را غیر قانونی اعلام کرد. گیریم که این قانون مترقی او از حدود کشتی کوچک دزدان دریایی که او ناخدایش بود، فراتر نمیرفت. روی دکل اصلی کشتی او تختهای آویزان بود که روی آن این عبارت را کنده بودند: «آنها همه ما را به یک اندازه دار میزنند، پس همه ما به یک اندازه کار میکنیم.»
جک رکهام لقبش را به خاطر لباسهای رنگارنگ و ارزانقیمتی که میپوشید، به دست آورده بود. زمانی که دربار انگلستان تصمیم گرفت تمام ملوانان کشتیهای سلطنتی در همه کشورهای تابعه باید البسه متحد به تن کنند، او ترجیح داد به جای پوشیدن لباسهای تیره و خوشدوخت سلطنتی کشتی بزرگ «بیوه سیاه» گرگور مکگرگور را ترک کند اما لباسهای چلواری رنگارنگش را عوض نکند.
روابط او با کشتیهای سلطنتی انگلستان البته همچنان دوستانه باقی ماند و او در ازای گرفتن سهمی از محمولههای این کشتیها آنها را به سلامت از اقیانوس اطلس عبور میداد. اما همان تخته کوچک آویخته شده به دکل کشتی در نهایت این شغل را هم از او گرفت. دربار انگلستان فقط به شرطی حاضر بود فعالیت مزدوری چهلتیکه را به رسمیت بشناسد که او از قوانین داخلی انگلستان و کشورهای تابعه تبعیت میکرد.
به این ترتیب، دو سال آخر زندگی ۳۷ ساله جک چهلتیکه صرف گریز مداوم از کشتیهای شکارچی دزد دریایی و مزدوران دربار انگلستان شد. معروف است که در آخر یکی از خدمه سیاهپوست کشتی او زمانی که در جاماییکا لنگر انداخته بود تا آذوقه کشتی را تامین کند، او را به نیروهای دولتی فروخت. درست یک سال بعد از اعدام چهلتیکه، خدمتکاران خانه ناخدا مکگرگور جنازه به دار آویخته آن خدمه سیاهپوست را که حالا به عنوان سرپرست بردگان مشغول کار بود، پیدا کردند. از گردن او کاغذی آویزان بود که روی آن نوشته بودند: «آنها همه ما را به یک اندازه دار میزنند. اگر هم این کار را نکنند، خودمان از پسش برمیآییم.»
ملکه دزدان دریایی
از میان مسلمانانی که بعد از فتح آندلس به دست مسیحیان از آنجا گریختند، یکی بعدها نام باشکوهی برای خودش دستوپا کرد. او دختربچه شش سالهای بود که در اولین ازدواجش همسر یک دریانورد و تاجر بزرگ و بعدتر، در دومین ازدواجش، ملکه یکی از پادشاهان مراکش شد. برای او ملکه بودن در حرمسرای یک پادشاه محلی کافی نبود. ملکه تصمیم گرفت از مسیحیانی که باعث آوارگی خود و خانوادهاش شده بودند، انتقام بگیرد. او ناخدای کشتی بازمانده از همسر اولش شد. نشان دزدان دریایی را بر فراز دکلهای کشتیاش برافراشت، تبدیل به «روح دریای مدیترانه» شد و برای سالها مدیترانه را به ناامنترین آبهای دنیا برای کشتیهای مسیحی تبدیل کرد.
او یکی از معدود نمونههای دزدی دریایی ایدئولوژیک در تاریخ بود. در مواجهه با کشتیهای مسلمان او فرمان میداد تا یک پرجم سفید را به جای پرچم رعبآور همیشگی بالا بکشند و حتی گاه فرمان میداد تا سهمی از اموال غارت شده را به کشتیرانان مسلمان هدیه دهند. به هر حال کسی درست نمیداند او چه وقت و چطور کشته شد یا مُرد. تاریخ او را با نام «سیدهالحره» میشناسد؛ زنی که ملکه مراکش بودن را دور انداخت تا ملکه دزدان دریایی باشد.
پیشگو
۲۳ ماه مه اولین سال قرن هجدهم کاپیتان ویلیام کید را در یکی از محلههای شرقی لندن به دار آونگ کردند. معروف است که او را در زنجیر پیچیده بودند تا مبادا خودش یا دوستانش راهی برای گریختنش پیدا کنند. اگر بشود به راویان آن سالها اطمینان کرد، حتی دهان و صورت او را هم بسته بودند تا مبادا با گفتن چیزی درباره محل اختفای گنج بزرگ افسانهایاش دریاها را با موجی از آشوب آشفته کند. کید از معدود دزدان دریایی بود که واقعا گنجهایش را دفن میکرد و باعث این باور شده بود که دزدان دریایی همیشه این کار را میکنند.
میگویند زمانی که کاپیتان کید برای اولین بار در بندرهای تازهساز آمریکا پهلو گرفت، به آنتون، معاون جوانش، گفت بهتر است به فکر یک کار تازه باشد. کید در جواب چشمان پرسشگر معاون جوان سری تکان داد و گفت: «گمان نمیکنم دیگر برای ما جایی باشد آنتون. این بندرهای جدید را برای کشتیهای بزرگتری ساختهاند.»
این یکی از معدود پیشگوییهای درست تاریخ است.»
- 14
- 4