روزنامه جهان صنعت نوشت: شاید هیچ وقت فکرش را هم نمیکردیم که دولت و مجلس یکدست اینگونه کشور را در مشکلات فرو ببرند. پول ملی در سقوط مستمر، گرانی، رکود و تورم؛ به گونهای که رکورد تورم مواد غذایی بعد از جنگ جهانی دوم شکسته شده است. وضعیت مسکن که ترمز آن بریده شده و یکی از وعدههای مهم دولت رییسی بود، حالا این نیاز اولیه و اساسی در لیست آرزوهای مردم قرار گرفته است. بعد از سالها همچنان نتوانستهاند برای آلودگی هوا راهحلی پیدا کنند و یک هفته است کلانشهرها تعطیل و تبدیل به اتاق گاز شدهاند.
بنابراین اگر از مردم ایران با عنوان فراموششدگان یاد کنیم چندان هم بیربط نگفتهایم. اما نکته قابل تامل این است که این روند تا کجا میتواند ادامه داشته باشد و این نادیده گرفتن و به حاشیه راندن مردم چه پیامدهایی به دنبال خواهد داشت. برای پاسخ به این سوالات با احمد بخارایی جامعهشناس و استاد دانشگاه گفتوگو کردهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
گرانی، تورم، فساد و ناکارآمدی حالا دیگر صدای رسانههای حامی دولت را هم درآورده است. از آن سو گویی تصمیمگیران در یک خواب عمیق زمستانی به سر میبرند و جامعه از نگاه آنها شرایط قابل قبولی دارد و کسی هم اگر معترض است از بیگانگان خط میگیرد. شما واژه مردم را چگونه تعبیر میکنید و اینکه چه اتفاقی افتاد که اینگونه تقلیل پیدا کرد که حالا دیگر نه تنها دیده نمیشود گویی اصلا وجود ندارد.
«مردم» مفهومی است که معنای گستردهای دارد و در آن نوع مفهومپردازی دولت- ملت مدنظر است. در ایران در دو مرحله نسبت به مردم گزینشی رفتار شده؛ در مرحله اول مردم ابتدا تقلیل پیدا کرده به امت به این معنا که افراد خاصی مرید هستند و در چارچوب خاصی که تعریف شده میگنجند و به نحوی از کل مردم جدا هستند. برای مثال همان گزینشهایی که هنگام استخدام افراد صورت میگیرد.
اما در مرحله دیگری که این دایره مردم تنگتر میشود درست جایی است که توزیع ثروت و قدرت صورت میگیرد که شاهد توزیع نابرابر آن هستید. بنابراین مردم در یک دایره بزرگ به بخشی از مردم در یک دایره بسیار کوچک تبدیل شدهاند. به همین خاطر است که گردش نخبگان اتفاق نمیافتد؛ به گونهای که در انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۹۸ و نیز انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ شاهد کمترین میزان مشارکت بودیم و برای نخستین بار آمار مشارکت مردم در انتخابات زیر ۵۰ درصد بود. این پیامد نادیده گرفته شدن مردم و جامعه است. یعنی شما هر اندازه مردم را نادیده بگیرید آنها نیز به همان میزان حمایتهای خود را از برنامهها و سیاستهای تصمیمگیران کم میکنند.
زمانی که مردم حذف شوند و صدای آنها شنیده نشود این انزوا و ازخودبیگانگی به مرور اتفاق میافتد. زمانی که افراد مهاجرت به هر قیمتی را به ماندن در کشور ترجیح میدهند، یعنی با وجود آنکه فضای روحی و روانی خوبی در آن سوی مرزهای کشور ندارند، با این حال ترجیح میدهند مهاجرت کنند. در واقع به معنای دفع در مبدا است. شکل دیگر این نادیده گرفته شدن، انزوا است که پیامد آن هم میتواند اعتیاد، خودکشی و افسردگی فردی و جمعی باشد. در نتیجه این نادیده گرفته شدن دو پیامد از بین بردن خود و یا طغیان را در جامعه به دنبال خواهد داشت.
طغیان در واقع زمانی رخ میدهد که فرد احساس کند دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. این امر در واقع نتیجه همان ایزوله شدن و نگاه خاص و گزینشی به مردم است.متاسفانه این نوع نگاه از سوی تصمیمگیران بیشتر در نظام حقوقی شروع شده و در نهادها و سازمانها بازتولید میشود و نهایتا در حوزه قدرت و ثروت فربه میشود که در نهایت پیامد آن به حاشیه رفتن مردم و نادیده گرفته شدن آنهاست.
حذف مردم چگونه در ردههای بالای تصمیمگیری خود را نشان میدهد و تاثیرگذار خواهد بود؟
زمانی که این نارضایتی وسیعتر شود آرامآرام تصمیمگیران و سیاستگذاران را نیز دربر میگیرد، چرا که آنها سطح توقع و انتظارشان بالا است و میبینند که در یک رقابت ناصحیح به حاشیه رانده میشوند بنابراین به خیل مطالبهگران میپیوندند.
عملکرد ضعیف برخی از نهادهای اجرایی و تصمیمگیران طی این سالها یکی از دلایل وضعیت کنونی در جامعه است و انتظار میرفت که با اصلاحات ساختاری تا حدود زیادی این شکاف بین مردم و سیاستگذاران کم و اعتماد از دست رفته احیا شود اما چنین اتفاقی رخ نداد و با وجود نارضایتیها میبینیم حتی در عزل و نصبهای افراد باز هم روند گذشته در پیش گرفته میشود.
برای مثال جامعه از وضعیت اینترنت در ایران به شدت ناراضی و توصیف مردم با آنچه وزیر ارتباطات میگوید بسیار متفاوت و متناقض است. این رفتارها در واقع نشانه شکاف بین مردم و تصمیمگیران است که روز به روز عمیقتر میشود. شما این شکاف را چگونه ارزیابی میکنید و آیا در این وضعیت باز هم میتوان امیدوار بود که با یکسری اصلاحات هزینهها کاهش یابند؟
به عقیده من ما به مرحله حساسی رسیدهایم. شرایط به گونهای نیست که با یک پیشنهاد و توصیه بتوان امیدوار به اصلاح بود. شاید ۱۵ سال قبل این امید وجود داشت و با یکسری اصلاحات جلوی نارضایتیها را گرفت و اعتماد مردم را احیا کرد. اما در حال حاضر در شرایط انسداد قرار داریم حالا چه به لحاظ اقتصادی و چه از نظر سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. پس در این مقطع بر در بسته کوبیدن عمل درستی نیست؛ مگر اینکه نظام تصمیمگیر متوجه شود که ما به این انسداد رسیدهایم.
پس ما دو حالت را در نظر میگیریم: یکی اینکه تصمیمگیران اصرار دارند که به در بسته بکوبند که قطعا اوضاع بدتر خواهد شد، یا اینکه یک بازنگری ریشهای و اساسی داشته باشند. به این معنا که از نیروهای عدالتخواه که حالا هم لزوما شناختهشده نیستند، بهره بگیرند، چراکه اگر این تغییر پارادایمی صورت بگیرد و رشته امور به دست آنها سپرده شود اعتماد در بین مردم ممکن است ایجاد شود. درواقع این یک نوع بازنگری ساختاری است تا اصلاح که با هزینه کمتر میتوان از آن عبور کرد. به عقیده من تنها راه برونرفت از این وضعیت همین چرخش نخبگان است. وگرنه در آیندهای نه چندان دور شاهد بحرانهای بیشتری خواهیم بود که قابل پیشبینی هم نیست. حالا از دل این بحران چه چیزی بیرون میآید مشخص نیست. بنابراین اگر چنین اتفاقی بیفتد عامل اصلی سیستم تصمیمگیری است.
- 13
- 4